eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ #مــادر_خــوبـےهـا ❤️ وخدا خواست براے همہ #مـــادر بشود تا اگر رهگذرے خستہ و مضطر بشود یا یتیمے برسد زائر این در بشود نخے از #چـادر او رشتہ ے آخر بشود #فدای_چادرت_یازهرا😍 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#شهیدی که آرزو داشت در ظهر عاشورا حرّ امام حسین(ع) باشد... #شهید_محمد_تقی_شمس🌷 #بخوانید👇👇 @shahid
🌷 💠شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین (علیه السلام) باشد 🏴خواندن شده بود کار هر روزش. شلمچه بود که مجروح شد. کم کم  بیناییش رو از دست داد😔، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد❌.. 🏴باضبط صوت📻 هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه.... توی حالش خراب شد.پدرش می گفت : « هرروز می نشستم کنار تخت🛌 برایش زیارت می خواندم... 🏴اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم... 10 صبح ⏰بود که از من پرسید: بابا! چه روزی شهید شد⁉️گفتم: ... 🏴گفت : دعاکن من هم حٌرّ امام حسین بشم.ظهرکه شد.گفت: بابا! بی قرارم. بگو بیاد.بعدهم گفت :برایم سوره ی بخون، سوره ی (علیه السلام)... 🏴شروع کردم به خوندن🗣 ... به آیه 💠«یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد😭.. گفت: بخوان... 13 یا 14 بار براش خواندم... همین جورگریه می کرد😭... 🏴هنوز نشده بود🚫، خجالت کشید دوباره اصرار کنه.گفت: بابا!  نیومد؟ گفتم: نه هنوز.گفت:پس ... 🏴قرآن📖 روگذاشتم روی میز برگشتم.انگار سالها بود که .تازه ظهرشده بود. 😭😭. @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 نباید آب بشیم بریم تو زمین؟! 😔😭 #مادر_شهید: بیاین خونه هامون یه سر بزنین بهمون.. چرا نمیاین.. 😞 #معرفت #قدرشناسی #مهربانی #انسانیت #شهید #شهدا #نیکی #نیکوکاری #مهربان #عیادت #مهمانی #دیدار #جوانی #جوان #مادر #نمک_نشناسی #بیمعرفتی 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که عاشق سلام الله بود همه شهدا عاشق هستند ولی گاهی بعضی ها خیلی اند کلیپ را لطفا نگاه کنید 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره زد بر سر به غرورم بر خورد
ایستادم به پنجه ے پا اما حیف...😭 دستش ازروے سرم رد شد وبر خورد 😭
تو حاشیه تشیع پیکر #شهید_بریری🌷 قبل از اینکه تابوت شهید⚰ رو بزارن تو ماشین🚑، دیدم دوتا #مادر گریون😭 تو ماشین نشستند. یکی نقاب داشت و نشناختمش ... اما اون ته ماشین یه #مادر، تو دستش گل نرگس🌸 بود و منتظر تابوت #شهید، البته دستاش هم میلرزید ... #مادر_شهید_بلباسی بود😢 دلش تنگ شد💔 واسه #پسرش اومده بود استقبال دوست #محمدش. تابوت که رفت تو ماشین خم شد و #تابوت رو بوسید ... 💕حس #مادرانه، #دلتنگی، #انتظار و #چشمان_خیس رو تو یه لحظه پشت ماشین دیدم😔 #شهید_مدافع_حرم #شهید_علیرضا_بریری #امان_از_دل_زینب💔 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
جالبهههههههه #حتما_بخونید😍👇👇👇 همسر او تعریف میکند: 🌹یادم می‌آید #مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به #اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. 🌸او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم به مصطفی می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما #پرستاری کند. 🌹بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و #بوسید و گریه کرد😰 و گفت: 🌸از تو بسیار #ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی. 🌹با تعجب به او گفتم:😳 کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی⁉️ او در جواب گفت: این دست‌ها که به #مادر خدمت می‌کنند برای من #مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است. ❣ #شهید_مصطفی_چمران ❣ #مردان_خدا http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
⭕️ ⭕️ از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! 🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🌸به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌸به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌸هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌸هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌸پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... 🌸دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 🔴از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... 🌹 گاهی،نگاهی😔...🌹 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💟 . کسی که دست همسر خود را بوسید . بخاطر اینکه خدمت به مادر کرده بود.👌👌👌 👇😍 همسر او تعریف میکند: 💟یادم می‌آید به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. 💟او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم به مصطفی می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما کند. 💟بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و و گریه کرد و گفت: از تو بسیار هستم که از مادرت مراقبت کردی. 💟با تعجب به او گفتم: 😳کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی⁉️او در جواب گفت: این دست‌ها که به خدمت می‌کنند برای من است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد👌👌👌 و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است. 🌷 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 حالا بعضی ها که اینقدر گیر و مشکلات در زندگیشان بوجود میآید رضایت پدر و مادرشان میباشد.👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هر که خاکِ تو نشد، عزت و جاهش ندهند! این خاکساری و خضوع نسبت به فوق‌العاده است مادر: کجایی؟ کجایی؟ کجایی؟ کربلایی؟ حاج قاسم: مادر من دستت رو می بوسم... مادر: بیایی، تو رو به ابوالفضل بیایی... حاج قاسم به سردار حسنی: دستش‌ رو ببوس حتما ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔹برای گذران زندگی من هم مجبور بودم همراه همسرم کنم و اصغر معمولا تنها در خانه🏡 می ماند. وقتی هم می امدم منزل خسته میشدم و البته بارها به زبان می اوردم که الان چایی☕️ می چسبه بعد هم درست میکردم و میخوردیم. 🔸یه روز وقتی از کار برگشتم دیدم اصغر برام چایی دم کرده😍 اما خیلی تفاله چایی هم رو استکان مشخص بود. من به اصغر سپرده بودم که در نبود من دست به اجاق گاز نزنه❌ 🔹واسه همین پرسیدم: فدات شم چطور چایی درست کردی⁉️ تمام قد و جدی جلوم ایستاد و گفت: هیچی مامان اب ریختم . توی حیاط گذاشتم جلو آفتاب ☀️داغ که شد چای ریختم قوری و برات آماده کردم 🔸نمی دونستم گریه کنم یا بخندم "الهی فدات بشه"، میخواست من رو خوشحال کنه. منم دلش رو نشکوندم چایی رو خوردم😋 و خندیدم. گفت: مامان در اومد؟؟ گفتم: اره عزیییزم♥️ راوی: مادرِ شهید 🌷
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفتم نه. بعد گفتند بروید خانه🏡 کارتان داریم. 🔰فهمیدم از هادی هستند و صحبت‌شان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. 🔰من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد🕌 آمدند و گفتند هادی شده. 🔰من اول حرف‌شان را باور کردم؛ گفتم حضرت (ع) و امام حسین(ع) کمک می‌کنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت، همسایه‌ها آمدند و دو تن از شهدای محل🌷 مرا در آغوش گرفتند وگفتند هادی به رسیده. 🌷
میگفت‌من‌باخانم‌فاطمہ‌زهࢪا قࢪاࢪداࢪم‌ۅبایدبࢪۅم.😳 تخࢪیبچےبۅدۅاڪثࢪمین‌هاࢪا خنثےمیڪࢪددࢪاین‌میان‌زیاࢪت نامہ‌حضࢪت‌زهࢪاۅنمازشب‌ࢪا هࢪگزتࢪڪ‌نمیڪࢪد.🤲 نام‌مستعاࢪ"سیدعماد"ࢪاانتخاب ڪࢪدچۅن‌هم‌بہ‌سادات‌علاقہ داشت‌ۅهم‌بہ‌شہیدجهادمغنیہ. ۅهمیشہ‌یڪ‌شاݪ‌سبزدۅࢪ گࢪدنش‌بۅد.😇 بہ‌خاطࢪشہادت‌رفیقش😑 شھیدفانۅسےبسیاࢪناࢪاحت بودۅآخࢪهࢪپیامےمینوشت "دعاڪنیدمن‌هم‌فانۅسےشۅم"
✅ کانالی ناب را میخواهم براتون معرفی کنم.👇 که متبرک شده بنام مادرمون 🌸 داستان‌های زیبایی در کانال قراردادیم مثل ...... و.......... ❣شک نکن... دعوت شدی و توسل کن به مادرحضرت زهرا سلام الله علیها حتما مادر دستت را.میگیرد............. 🤲 ♥️حاجت داری؟گرفتاری؟مشکل داری؟ نمی تونی گناهت را ترک کنی........؟؟؟؟ بگو دست منو هم بگیر................ 👌پس شک نکن. وارد کانال شوید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1638268971C4792b87e7b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ☀️ 💐 پیامبر اکرم «صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله»⇩: ↫✙ 🤲 دعای از موانع اجابت دعا می‌‌گذرد.☘ 📚{مشکات الانوار:271} 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔸نامه عاشقانه امام خمینی(ره) به همسرش تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد. ⚡️روز و روز مبارک باد. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
__مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادران نشویم... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📚 *قاب دل * _ امروز با همیشه فرق دارین! تا نگین چی شده که نمی‌ذارم از اینجا برین. دلش که می‌گرفت به زینب سر می‌زد. او را مثل تنها دخترش دوست داشت. از آن تصادف دلخراش که زینب را از گردن فلج کرده بود ۱۷ سال می‌گذشت. طی این سال‌ها هروقت از سختی زمانه خسته و یا دلتنگ می‌شد می‌آمد کنار تخت زینب می‌نشست. با او حرف می‌زد و بار دلش را سبک می‌کرد. با دیدن شرایط جسمی سخت اما روحیه فوق‌العاده‌‌ او، حالش خوب می‌شد و غم‌هایش را از یاد می‌برد. اما امروز به راحتی نمی‌توانست حرفی را که از دیشب روی دلش سنگینی می‌کرد به زبان بیاورد. صدای شکستن قلبش را خودش هم شنیده بود. زینب دستان بی‌رمقش را به سمت دست مریم خانم کشید تا مایه تسلی بیشترش باشد. _ زن همسایمون دیشب اومد دم در و بهم گفت لطفا عکس پسرات رو از سر در ورودی ساختمون بردار. شاید یه همسایه‌ای راضی نباشه!... صدایش می‌لرزید. اشک توی چشمانش جمع شد. دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر گریه. زینب به چشمان معصوم مریم خانم خیره شد. با غمی که توی چشمانش می‌دید بغضی عمیق در جانش نشست. _ الهی بمیرم برا دلتون! شما که عکسا رو برنداشتین؟! برداشتین؟ _ چرا مادر برداشتم! طاقت نگاه سنگینشون رو نداشتم. _ حالا اون یه چیزی گفت. یه حرف بیجایی زد! شما نباید عکسا رو برمی‌داشتین! ما هرچی داریم از صدقه سر امثال جوون‌های شماست. تا عمر هم داریم مدیونشونیم. اون زن چطور تونسته به خودش اجازه بده این حرفو بهتون بزنه؟! اما شما عکس‌ها رو برگردون سر جاش. هرچه زینب اصرار کرد فایده نداشت. مریم خانم راضی نمی‌شد دوباره عکس پسرهای شهیدش را سر در خانه بزند. _ غصه نخور مریم خانم! باور کن اگه پا داشتم تموم سردر خونه‌های کوچه‌تون رو از عکس آقا بهداد و آقا علیرضا پر می‌کردم. حیف که نمی‌تونم! زینب توی دلش ولوله‌ای به پا شده بود. می‌خواست لبخند را به لبان پیرزن خسته و عاشقی که سال‌های سال، تنها و بدون همدم و سایه همسر، پنج فرزندش را بزرگ کرده بود برگرداند. مادری که دو شهید و دو جانباز را تقدیم انقلاب کرده و حالا با قلبی شکسته به او پناه آورده بود. ناگهان فکری ذهنش را پر کرد. _ عکسشون رو برام بیار مریم خانم. می‌ذارم تو فضای مجازی. اصلا یه کاری می‌کنم همه ببیننشون. مریم خانم چیزی از فضای مجازی نمی‌دانست. اما به زینب و توانائی‌ها و نیت پاکش ایمان داشت. قبول کرد و فردای آن روز عکس‌ها را با ذوق وشوق فراوان برای زینب آورد. طولی نکشید که ماجرای برخورد اهانت‌آمیز جاهلانه و بی‌شرمانه زن همسایه با مادر دو شهید تهرانی در فضای مجازی پیچید. توئیتر و اینستاگرام و ... از این اتفاق تلخ پرشد و شهیدان بهداد و علیرضا جعفری‌نژاد دو اسطوره شجاعت و مردانگی بیش از پیش شناخته شدند. با هماهنگی دوستان زینب، قرار شد قاب عکس شهیدان جعفری‌نژاد توسط شهرداری بر سر در خانه این شهیدان قرار گیرد. روزی که مریم خانم و دخترش برای تشکر پیش زینب آمدند زینب از دیدن لبخند رضایتی که روی صورت آن دو نشانده بود از اعماق وجود خوشحال بود. اما این رضایت وقتی به جانش نشست که مریم خانم رو به زینب به دخترش اشاره کرد و گفت: «این دخترم خواهر شهیده؛ از امروز تو دومین خواهر شهدای منی!» ✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۰/۱/۲۶ هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌸 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فدای ام لیلاهای دیار علویان که علی اکبرهای رشیدشان را راهی جبهه های نبرد کردند و در کربلای ایران شلمچه در خون خود غلطیدند و هم نشین اباعبدلله الحسین(ع) شدند... . 🔹عکس : #اعزام نیرو ۱۳۶۵_ در کنار علی اکبر خود آخرین را ‌می‌گیرد و را راهی ها می‌کند و 9 سال بعد استخوان هایش را می‌گیرد( شهید علی اکبر احمدیان وسطی کلایی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
به دل نگیر اگر تولد شما را تبریک نمی‌گویند، ذوق ولادت تان غافل‌گیرشان کرده.❤️ تولدت مبارک بزرگ مرد سرزمینم (ره)❤️🌱 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💢 سه شهید از یک خانواده در یک قاب ⚡️هرگز مپندارید که شهدا مرده اند(سوره آل عمران آیه ۱۶۹ )⚡️ روایتی از ملاقات شهیدان رسولی از مادرشان دربیمارستان: ✍ مادر شهیدان رسولی چند سال بعداز شهادت فرزندانش، تصادف می‌کند در بیمارستان قائم شهر استان مازندران بستری می‌شود، خواهر شهیدان رسولی کنار بستر مادر از مادر مراقبت می‌کند. خواهر شهیدان می‌گوید توی اتاق کنار پنجره روبروی تخت مادر ایستاده بودم مادر به من گفت از جلو بچه ها کنار برو.من با تعجب گفتم بچه ها!! در حالی که توی اتاق فقط من و مادرم بودیم به حرف مادر کردم خودم را به گوشه پنجره کشیدم. مادر با این حالت فرزندان شهیدش را صدا میزنه: رمضانعلی مادر اومدی خوش اومدی. رضاعلی مادر اومدی خوش اومدی حسینعلی مادر اومدی خوش اومدی. مادر با لبخند زیبا روی لب و آرامش خاصی دقایق بعد به فرزندان شهیدش پیوست...🌷 از دامن زن مرد به معراج رود بر دامن مادر شهیدان صلوات 🌸 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تربیت ده قسمت باشد نه قسمت آن بر عهده است و آن یک قسمت باقی مانده که از همه مهم تر است بر عهده ... یــعــنـی تــوجــه و مــحـــبـت بـــه مـــادر...🦋
1_14512055063.mp3
5.12M
شب های جمعه💔😭 آخه چه سری داره دلهامون میگیره شب های جمعه میاد و کربلا بارون میگیره شب های جمعه یه دختری هی ذکر بابا جون میگیره 🎙 با امام حسین علیه السلام 🍃