🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#نابغه
جمعي از بچه هاي قرارگاه نصرت اگر بخواهیم به بزرگترین ویژگی حاج علی که بعد از سالها هنوز کمتر کسی از آن اطلاع دارد بپردازیم، باید به شراغ تیزهوشی او برویم. حاج علی همه ي حوادث اطرافش را به دقت زیر نظر داشت. از کوچکترین مسائل به سادگی نميگذشت. او یک نابغه بود. یک فرمانده با ویژگیهای اطلاعاتی که همه چیز را به خوبی بررسی ميکرد و بهترین تصمیمها را ميگرفت. اگر بخواهیم ابداعات و نوآوریهای حاجی را بررسی کنیم، خود یک کتاب جداگانه ميخواهد، اما به چند مورد آن اشاره ميکنیم. حاجی در ابتدای تأسیس قرارگاه نصرت با چند بسیجی و پاسدار خوشفکر، یک گروه مهندسی تشکیل داد. بعضی از این افراد سواد زيادي نداشتند اما به قدری توانايي اين افراد بالا بود که بیشتر طرحهای حاج علی را اجرايي ميکردند. حاجی در یکی از شناساييها مشاهده کرد که لباس نیروهای داخل قایق خیس و بسیار سنگین ميشود! برای حل این مشکل به فکر یک روکش پالستیکی افتاد.ابتدا با پالستیک، روپوش تهیه کرد، اما همهي لباسها که زیر روپوش پوشیده بودیم پیدا ميشد! بعد با استفاده از سفرهي غذا چنین کاری را انجام داد. خیلی بهتر شد، اما مشخص بود که این سفره ی غذاست! تا اینکه به بچه ها پیشنهاد کرد پارچهي شمعی ضدآب پیدا کنند تا یک لباس کامل ضد آب طراحی شود. بعد از چند بار آزمایش و خطا كاپشن بادگیر تولید شد. لباس و شلواری که در نبردهای آبی خاکی بهترین پوشش رزمندگان بود. لباسی که از نفوذ باد و آب جلوگیری ميکرد. بعد هم این طرح را با برادر محسن رضايي مطرح کرد و بادگیرها به تولید انبوه رسید. در عملیات والفجر 8 بر تن همهي رزمندگان، یکی از همین بادگیرهای ابداعی حاج علی دیده ميشد. یکی دیگر از ابداعات حاجی، سوار کردن مینی کاتیوشا و تیربار دوشکا بر روی قایق بود. كه خودش ماجرائي طوالني دارد. حاجی یک سری از بچهها را فرستاد و تعداد زیادی قایق، شبیه قایقهای اهالی عرب هور خریدند. حاجي تأکید داشت قایقها کهنه باشد! که زیاد جلب توجه نکند. اما بدنه ي قایقهای ما که برای عملیات تهیه شده بود بعد از گذشت مدتی به دليل قلیايي بودن آب هور، از بین ميرفت. مدتی بعد حاج علی روغنی آورد و گفت: بزنید به بدنهي قایقها. پرسيديم: این چیه؟ گفت: روغن کوسه، بعد از کلی تحقیق فهمیدم بهترین چیز برای حفظ بدنهي قایق در داخل هور، روغن کوسه است!
از دیگر کارهايي که نشانه ي نبوغ حاجی بود اینکه در همهي کارها، همه ي جوانب را بررسی مي ً کرد؛ مثال، یک روز تعداد زیادی اسلحه با خودش آورد و گفت: در شناساييهای منطقه از این اسلحها استفاده کنید! چندين نوع اسلحه ي مختلف بود! ما هم این کار را انجام دادیم. بعد از مدتی مشاهده کردیم که بیشتر این سلاح ها زنگ زدهاند. یعنی تحمل آب و هوای هور را ندارد. سلاحهای موفق، اسلحهي کالش سیبری نوع خاصی از کالشینكف و دو مدل سلاح دیگر بود. حاجی در جلسهي مسئولان، این مسئله را مطرح کرد و گفت: برای عملیات در هور باید از این نوع سلاح ها تهیه شود. از دیگر ابداعات گروه مهندسی نصرت، ساخت قایق با موتور برقی بود! این قایق هیچ صدايي نداشت و با باطری کار ميکرد. حاجی به ریزترین مسائل پیرامون خود دقت ميکرد. به موضوع تخلیه ی اطلاعاتی اسرا بسیار توجه ميکرد و نتایج بسیار خوبی از این موضوع ميگرفت. در کارهای مربوط به جنگ اجازه ي توقف کار را نميداد. در سالهای میانی جنگ مشکل بودجه داشتیم. فرماندهی سپاه هم نميتوانست همه ي هزینه هاي ما را تأمین کند. حاجی متوجه شد که ماهیهای زیادی در منطقهي هور پرورش ميیابد. برخی نیروهای بومی در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی ميشدند. برای همین از نیروها خواست که در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی شوند! بعد هم ماهیها را برای فروش به بازارهای محلی ميفرستاد.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت هشتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#خودش_امضاست
هزینه های قرارگاه بالا بود. همهي نیازها را باید خودمان مستقیمًا برطرف ميکردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول ميخواستیم چون مقدار زیادی بود با درد سر مواجه ميشدیم. این پولها را هم از بند هشت بود به ما ميدادند که مربوط به امور خاص و سر قرارگاه از هدایايي که مردم برای جبهه ميفرستادند، محروم بود. کسی ما را نميشناخت و چون از هر شهری نیرو در قرارگاه بود ما شامل هدایای هیچ کدام از استانها نميشدیم! یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و به حاجی گفتند: یک آقا از چالوس با یک سری پتو، کاله و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتمًا نامهاي بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفته ایم. فکر ميکنیم قصد سوء استفاده دارد. ما به آن هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم مرسوم نبود. ضمن اینکه کار ما هم سری بود. حاجی دستور داد: همهي جنسها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید. راننده را بفرستید برود و بعد وسایل را کمکم بیاورید اینجا در هور. بچه ها هم همین کار را کردند. حاج علی بچه ها را فرستاد بوشهر تا از بوشهر قایق بخرند. بچه ها خودشان هم بار ميزدند و شبانه به هور ميآوردند. نیروهای قرارگاه نصرت هم راننده بودند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و ... بچه ها یاد گرفته بودند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. تا عملیات زمانی باقی نمانده بود. قرار بود پلهايي در داخل منطقه زده شود. برای این کار و برنامه های دیگر پول ميخواستیم. حاجی، شریفزاده را صدا کرد و یک کاغذ داد دستش و گفت: این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار. شریف زاده کاغذ را نگاه کرد و گفت: حاج علی با این کاغذ پول نميدهند! این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه اي هم نداره فقط نوشته اي برادر محسن رضایی به برادر شریفزاده یک میلیون پول بدهید. حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید و زیرش یک امضايي بزنید. حاجی خندید وگفت: برو، ميدهند، این کاغذ خودش امضاست. او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: حداقل شما که ميخواهید برای آقای رفیقدوست بنویسید، نامه را روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید. آقا محسن هم یک کاغذ کمی بزرگتر برداشته و گفته بود: خوبه؟ اون بنده ي خدا هم گفته بود: واهلل نميدونم. اما بالاخره با همان کاغذ یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی حاجی رو دید گفت: باورم نميشد با این کاغذ اینقدر پول بدهند. البته حاج علی تدابیر دیگری هم داشت. نیروهای بومی که کار شناسایی ميکردند برای خودشان ماهی ميگرفتند و ميفروختند. حاجی تعدادی از نیروها را برای ماهیگیری ميگذاشت و یک نفر را مسئول ميکرد تا ماهیها رو بفروشند. هرچند این کار پوشش شناسایی ها بود ولی پول خوبی در ميآمد. با این کار حاجی قصد داشت تا آنجا که ميشود قرارگاه خودکفا باشد تا هزینه ي کمتری از مقامات بالا گرفته شود و آن پولها صرف جبهه های دیگر شود. هر وقت علی جلسه یا کاری داشت و به تهران ميآمد، سری به خانه ي ما هم ميزد. یک بار با دو تا اتوبوس از نیروهای نصرت برای دیدار امام آمده بودند که سه روز مهمان ما شدند. یک روز رفتم پیش علی و گفتم: این بچه ها همش میرن شناسایی روی آب و وقتی برميگردند، نان و لوبیا ميخورند. درسته صداشون در نميیاد اما این درست نیست به خدا. علی کمی مکث کرد و گفت: حق با شماست. اما چه کار کنم. بودجه نداریم و گرنه خودم هم راضی نیستم که بچه ها رو در این وضع ببینم. گفتم: اگر اجازه بدید، ميروم بندرعباس و تن ماهی ميآورم. فقط یک نامه بنویسید و یک نفر هم با من برای کمک بفرستید. رفتم و بعد از چند روز با یک کامیون تن ماهی برگشتم. علی و بچه ها خیلی خوشحال شدند.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
❣️ #سلام_امام_زمانم
🎋بی اذن_تو هرگز عددی صد نشود
🔅بر هر که نظر کنی دگر بد نشود
🎋زهرا تو دعا کن که بيايد مهدی
🔅زيرا تو اگر دعــا کنی رد نشود ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات🌹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🌹گاهی باید صبحم را با سلام بر تو آغاز کنم، تویـی که حضورت، چراغی است روشن در راه تاریک و پر پیچ و خم زندگی ام..
#شهید_مهندس_هادی_جعفری
#سلام_صبحتون_شهدایی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
فایل صوتی دعای عهد🌺
دعای عهد✨
عهد بستم همه ی نوکری اشکم را
💥نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب کنم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #شهدا
🎤 #روایتگری
#شهید_سید_رضا_طاهر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
#مولای من
شاید ما آدمها، معناے «انتظار» را در لغتنامهها نخواندیم!...
شاےد هم معناے لغویاش را فراموش ڪردیم!...
در فرهنگ انتظار، «آرام» و «قرار» معنے ندارد!
«چشمانتظار» بودن لازم است و ڪافے نیست!...
و «دلشوره» داشتن، دردے را دوا نمیڪند!...
گرچه همهے شان خوب هستند اما باید هر لحظه به یاد محبوبت باشی!...
ڪوچه به ڪوچه و خانه به خانه، از او خبر بگیرے و دیوانه وار، در جستجویش باشی!...
... و او، وقتے بیتابے تو را خبردار شود، خودش به دیدارت میآید!...
✨سلام مولای تنهایم✨
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
AUD-20210618-WA0019.mp3
3.48M
سلام زندگی...
سلام امام زمانم
🎤: کربلایی محمد حسین پویانفر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥رهبر انقلاب: مایل نبودم از واکسن غیر ایرانی استفاده کنم
🔸علاوه بر اصرار به استفاده از واکسن ایرانی، تأکید داشتم که دریافت واکسن در نوبت طبیعی خود انجام شود که امروز بحمدالله افراد بالای ۸۰ سال و همسن بنده، اغلب واکسن را دریافت کردهاند.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوسـت دارم همدمـت باشم
ولی سَـربار نه .. !
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#جذب_نیرو
حجم کار زیاد شد و زمان کم بود. باید به همهي امور سر و سامان ميدادیم.حاجی کارهای کلیدی و حساس را به نیروهای قدیمی و مورد اعتماد سپرد و برای کارهای دیگر نیاز به نیروی جدید داشت. به آقای اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفت: اردو بگذار و نیرو جذب کن . چیزی نگذشت که عدهاي آمدند. به اقتصاد گفتم: حالا که این عده جمع شدهاند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفتهاي شما را جذب مي ً کنیم. اقتصاد به من گفت: اینکه اصلا در گزینش سپاه امکان نداره، من چنین حرفی نميزنم. وقتی بحث بالا گرفت پیش حاجی آمدیم. حاجی هم به اقتصاد گفت: بگو یکماهه شما را جذب ميکنیم. اقتصاد گفت: نميکنند، برای ما بد ميشه که این حرف رو بزنیم. حاجی هم گفت: ما الان به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همینجا بمونه. گزینش سپاه و بقیهي چیزها هم مسائل درون سازمانی است، شما بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی. اقتصاد هم ناراحت شد و رفت و به نیروها گفت: ما سعی ميکنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم. بعد از آن حاجی برای آنکه بدقول نشود و بین بچه ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربال پیگیری کرد تا اسامی داده شود و آنها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کارها پیش رفت. حتی برای بچه ها پرونده تهیه کرد که اگر اتفاقی افتاد، حداقل تکلیف نیروها مشخص باشد. نیروهای جدید را در شناساییهایی که خیلی سری نبود با نیروهای قدیمی ميفرستاد تا زندگی در هور و آبراهها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو هم از چیزهایی بود که زمان ميبرد تا به آن عادت کنند. البته آنها هم در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند. در مرکز اطلاعات قرارگاه نصرت واحدی تأسیس شد که کار اصلیاش جعل اسناد دشمن بود! جعل گواهینامه، شناسنامه، کارت پایان خدمت، برگ مرخصی، برگ تردد و... این کار با تردستی و مهارت بالایی انجام ميگرفت؛ طوری که مدارک جعلی با اصل یکسان بود! در عراق هر جبهه اي برگ تردد خاص خودش را داشت که رنگ آن با جبهه ي دیگر فرق ميکرد. این برگها هر یکی دو ماه تغییر ميکرد تا امکان جعل آن وجود نداشته باشد؛ اما در اطلاعات قرارگاه و زیر نظر مستقیم حمید رمضانی افراد خبرهاي جمع شده بودند که کارشان جعل اسناد بود. در داخل ارتش عراق هم کسانی را داشتیم که مرتب اسناد جدید و اصلی را برایمان ميآوردند و از این نظر ميتوانستیم خوب کار کنیم. حتی یادم هست که در چند نوبت کارت سازمان امنیت عراق استخبارات را نیز به دست آوردیم و جعل کردیم که خیلی به دردمان خورد. علی آقا چنین نیروهايي را هم جذب ميکرد. یک بار جلسهاي در هویزه برای سازماندهی گردان انصارالحسین که از نیروهای بومی بودند و در امن کردن هور نقش داشتند تشکیل شد. از علی آقا هم خواسته شد تا برود. من را صدا کرد و گفت: ميخوام برم هویزه. ماشین داری؟گفتم: بله سرباز هم هست، من ميشینم پشت فرمون و سرباز رو ميفرستم قسمت بار. شما هم بنشینید جلو. علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: »چرا این کار رو ميکنی؟ چرا نمیذاری سرباز کنار من، جلو بشینه؟گفتم: ميخوام شما راحت باشین. گفت: »نه، هیچ وقت این کار رو نکن.سرباز با من فرقی نداره. همهي ما آمدیم اینجا تا به تکلیفمان عمل کنیم و بادشمن بجنگیم. اگر سرباز کنار من بشینه، خیلی بهتره.من ساکت شدم و رفتم توی فکر که علی آقا گفت: حالا نميخواد زیاد فکر کنی، راه بیفت تا زودتر به جلسه برسیم. کارهای حاج علی جالب بود. به خوبی نیروها را جذب ميکرد. از افراد توبه کرده در میان ما بودند، تا افرادی از اقلیت دینی! یک بار جوانی از اهل تسنن را دیدم و از او پرسیدم: شما برای چی آمدید اینجا. گفت: من وقتی بار اول علی هاشمی را دیدم، عاشق چشمهاش شدم! بعد هم عاشق افکارش شدم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---