eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
123 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل.. @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹 @shahid_hadi_jafari65🌹🍃 #لبیک_یاحسین...🌴
مشاهده در ایتا
دانلود
💓عشق آن دارم که تا آید 🌸از دلبرم گویم فقط ... حق پرستم، مقتدایم است 🌸تا ابد از گویم فقط ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2626407331.mp3
6.99M
🌷شور بسیار زیبا 🌷هوای تو دارم ببین بیقرارم... 🌴کربلایی سیدرضانریمانی 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
حاج حسین یکتا: بچه‌ها معبر شهادت چیه؟ معبر خلاصی از دست نفس چیه؟ باور کنید است و اشک و اشک. گریه هست و گریه هست و گریه.
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: «چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.». پسر می‌گوید: «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن. خبر می‌پیچد. پسر دیگرش این‌را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند. قرآنی را به او می‌دهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه. میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط. آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند:«جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.».رستگار شهید حاج کاظم رستگار🌹 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل چهارم ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 مرحله سوم عملیات بیت المقدس بود قرار شد حاج علی با تیپ ۳۷ نور از قرار گاه قدس بین طلائیه و منطقه کوشک وارد عمل شود همه نیروها داشتند برای عملیات آماده می شدند بچه های گردان نبوت هم از تهران به تیپ ۳۷ نور ملحق شدند حاجی آن ها را تقسیم کرد چند نفری از آن ها را با نیروهای اطلاعات عملیات به منطقه طراح فرستاد ما در عملیات ، در منطقه خودمان باید عمل می کردیم. گردان نبوت وارد عمل شد شنیدیم که تانک های عراقی روی خاکریز آنان آمدند و نور افکن انداختند و بیشتر آن ها را با گلوله مستقیم شهید کردند یکی از فرماندهان آن ها شخصی به نام درویشی بود. درویشی هم آنجا شهید شد. او حاج علی را خیلی دوست داشت می گفت این فرمانده شما علی هاشمی آدم خوبیه. خودمونیه. اصلا تکبر نداره و ... تیپ ۳۷ نور قرار بود در حین عملیات فقط خاکریزهای مشخص شده را به نیروهای عملیاتی نشان دهد و مستقیماً در عملیات شرکت نکند اما بعد از این اتفاق و شهید شدن بچه های گردان نوبت، بچه هاخودشان را متعهد دانستند کهک اری انجام دهند. خلاصه بچه ها وارد عمل شدند و عراقی ها را عقب راندند. سرانجام عملیات بزرگ بیت المقدس با موفقیت به سرانجام رسید خرمشهر در مقابل چشمان بهت زده دشمنان آزاد شد فراموش نمی کنم حاجی بی سیم را گرفته بود و داد می زد: خرمشهر آزاد شد، خرمشهر آزاد شد. در این عملیات ندیدم حاجی لحظه ای آرام و قرار داشته باشد آن قدر عرق ریخت که سر تا پای لباسش سفید شد. بعد از عملیات به جفیر رفتم و در پاسگاه شمالی مستقر شدیم عراقی ها وقتی عقب نشینی می کردند پشت سرشان مین می گذاشتند تا حرکت ما را کند کنند. بعد از چند روز به موقعیت قبلی برگشتیم عراق با تانک های پیشرفته و ادوات زرهی سنگین دوباره حمله کرد و به جلو آمد. قصد داشتند ما را محاصره کنند. شب که شد حاجی من را صدا کرد و گفت: بریم نزدیک عراقی ها ببینیم چه خبره؟ می خواست منطقه را شناسایی کند. گفتم: منطقه خطرناکه. نمی شه بریم شما فرمانده هستید ممکن اتفاقی بیفته. اما حاجی قبول نکرد سوار موتور شدیم و به سمت سیل بند دوم نزدیک هورالهویزه رفتیم ما آن قدر به عراقی ها نزدیک شدیم که به خوبی آن ها را می دیدم. حاجی سرش را برای چند لحظه روی سیل بند گذاشت آن قدر خسته بودک ه چشم هایش بسته شد. شاید چند ثانیه نشده بود که در همان حال خواب گفت: به گوشم، به گوشم بله... با عجله حاجی را صدا زدم گفتم: حاجی بلند شو داره خودروی دشمن میاد بلند شو اما حاج علی آن قدر خسته بود که اصلا متوجه نشد که صدایش می کنم حق داشت در عملیات بیت المقدس روز و شب نداشت مرتب صداش زدم و گفتم: حاجی بلند شود ، بلند شو بعد با عجله رفتم و موتور را آوردم به هر ترتیبی بود به زحمت بلند شد و ترک موتور نشست من هم گاز دادم و با سرعت حرکت کردم. دائم به حاجی می گفتم: اشتباه کردم تو رو آوردم اگر تیر بخوری ، خیلی بد می شه تو نا سلامتی فرمانده ای. با هر درد سری بود به سلامت به مقر برگشتیم. اما شرایط خیلی سخت بود. عراقی ها دائم آتش می ریختند. با اینکه عراقی ها قصد داشتند ما را دور بزنند اما الحمددله نتوانستند کاری از پیش ببرند بعد مواضع خودمان را تثبیت کردیم و شجاعانه دشمن را عقب زدیم بعد از آن حاجی یک خط پدافندی از طلائیه تا چزابه برای حفظ منطقه ایجاد کرد. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
قیامتی است آمدنت که عمری است با خیالش هزار بار آمدنت را تجربه کردم کاش یادم بماند. دیدارت، دلِ سپید می خواهد کاش یادم بماند، برای آمدنت توشه ای بردارم ✋سلام‌ ای نور خدا درتاریکی های زمین☀️ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
ای برادر، به کجا میروی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد! ما نظاره میکنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد. و اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست و... "شهید رضا نادری 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌸🕊️🍃 زیارت نامه شهدا بِسمِ رب الشهداء اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده‌اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشون میریزه. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میاد طرفشون. خسته نباشید میگه و مشغول کار میشه. ظهر که کار تموم میشه، سربازها پی فرمانده می‌گردن تا رسید رو امضا کنه. همون بنده خدا، عرق دستش رو با شلوار پاک می‌کنه، رسید رو می‌گیره و امضا می‌کنه . 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
استغفار می‌کنم از پرده‌ای که روی چشمانم افتاد ... و سرطانی به نام "عادت" که در من جوانه زد! عادت به ندیدن زیبائی‌ها!! عادت به ندیدن نبودن‌ها!! عادت به ندیدنِ جایِ خالیِ "تـو"!!! علیه السلام 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
با شهدا صحبت کنید ؛ آنها صدای شما را به خوبی می شوند وبراایتان دعا میکنند ! دوستی با شهدا دوطرفه است 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---