یه چیزی جالبی در ایتا اضافه شده که میتونی هرجا هستی قبله رو پیدا کنی.
به روز رسانی کنید و سرچ ایتا رو بزنید در برنامه، مکانیاب باید روشن باشه.
بعد روی شکل کعبه بزنید و قبله رو پیدا کنید. من منزل و سرکار امتحان کردم درست بود.
.
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانهاند
عشق در دست حسین بن علیست....
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اولین سخنان #شهید_سید_هاشم_صفی_الدین بعد از شهادت #شهید_سید_حسن_نصرالله:
ضعف و عقب نشینی در کار نخواهد بود.. نگاهتان همچنان به میدان باشد....
#حزب_الله_زنده_است
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
voice.ogg
192.1K
🎙صوت تکاندهنده از شهید دکتر علی حیدری که از شهادت خود در لبنان خبر میدهد
🔹️این صوت مربوط به چند روز پیش از شهادت است که ایشان در حال مکالمه با یکی از دوستانش است
#شهید_دکتر_علی_حیدری
#شهید_القدس
#لبنان
شهادت : ۱۴۰۳.۰۸.۰۱
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
امروز ساعت ۴ عصر وداع با شهیدمعزز هست در معراج شهدا تهران، حتما امکانش بود تشریف ببرید.
🌹
#شهید_دکتر_علی_حیدری
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🎙صوت تکاندهنده از شهید دکتر علی حیدری که از شهادت خود در لبنان خبر میدهد 🔹️این صوت مربوط به چند ر
کاش بتونیم به درستی راه شهدا رو ادامه بدیم....
قرار بود راهتون رو بریم اما داریم راحت ادامه میدیم....
امیدوارم جانمونیم از قافله عشق و شهدا...
😔
یاد حرف حاج احمدی کاظمی افتادم در ادامه صوتش رو میفرستم
04 (1).mp3
189.1K
#شهید_احمد_کاظمی🎙
۱۹ دی سالروز شهادت🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا چقدر بی ارزشه.....💔😔
مراسم وداع با #شهید_دکتر_علی_حیدری در معراج شهدا
۱۴۰۳.۰۸.۰۳
1.61M
مراسم وداع با #شهید_دکتر_علی_حیدری در معراج شهدا
۱۴۰۳.۰۸.۰۳
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_شصت_و_سوم من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلختر از این نیست که ببیند همسرش
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_شصت_و_چهارم
مدام اخبار را زیر و رو میکردم بلکه این جان به لبرسیده به کالبدم برگردد و هر لحظه با مهدی تماس میگرفتم اما یا آنتن نمیداد یا خاموش بود و من پریشان دور خودم میچرخیدم. حالم به قدری به هم ریخته بود که زینب هم متوجه شده و دوباره بیقراری میکرد.
سعی میکردم سرگرمش کنم که یک لحظه کنارش مینشستم و باز از بیخبری حالم بد میشد که از جا بلند میشدم و مضطرب شماره میگرفتم. یک چشمم به صفحۀ موبایل بود تا زودتر زنگ بخورد و یک چشمم به زینب که نمیدانستم اگر مهدی از دستمان برود با یادگار او و فاطمه چه کنم.
پدرم پای تلویزیون پیگیر خبری از نام شهدا بود و مادرم، تسبیح به دست دعا میکرد و من دلم برای مهدی در قفس سینه پَرپَر میزد و هر لحظه از خیال خندهها و خاطرههایش آتش میگرفتم.
شام غریبان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود و میترسیدم همین امشب داغ عشقم به قلبم بماند که بیاختیار به گریه افتادم.
مادرم زینب را مشغول میکرد تا اشکهایم را نبیند و من برای یک لحظه شنیدن صدای مهدی حاضر بودم جان دهم که دست به دامان حضرت التماس میکردم عزیزم را به من برگرداند و بهخدا به لطف حیدریاش معجزه کرد که همان لحظه موبایلم زنگ خورد.
باور نمیکردم خودش باشد؛ دستم برای اتصال تماس میلرزید و قلبم برای شنیدن صدایش به شدت میتپید تا تماس را وصل کردم و همین که طنین نفسش به گوشم رسید، دلم از حال رفت: «تو کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه؟ من که مردم از دلشوره!»
از ارتعاش صدایش مشخص بود وضعیت به هم ریخته و میخواست به من آرامش دهد که به با لحنی نمکین سؤال کرد: «گفتی شهید شد، راحت شدم؟»
سپس خندید تا من هم بخندم و من هنوز از ترس، اشک از هر دو چشمم میچکید: «حالت خوبه؟ سالمی؟ چیزیت نشده؟»
مثل دخترکی ترسیده، پشت سر هم سؤال میکردم، امان نمیدادم جواب دهد و او از همین پشت تلفن طعم تلخ اشکهایم را میچشید و کاری از دستش برنمیآمد که با شیرین زبانی شوخی میکرد: «نترس! سالمم! باز برمیگردم اذیتت میکنم، اونوقت میگی کی میشه بره من از دستش راحت بشم؟»
لحنش از ناراحتی آنچه در سوریه رخ داده بود، گرفته و میفهمیدم به شدت ذهنش درگیر است که بین هر جمله چند لحظه مکث میکرد و تمرکز نداشت: «خب خودت چطوری عزیزم؟ زینب چطوره؟»
نخستین بار بود که مرا "عزیزم" خطاب کرد و انگار اینهمه وحشتم یخ قلبش را کمی آب کرده بود که بلاخره اندکی احساس به خرج داد اما قلب من آرام نمیگرفت و میخواستم زودتر او از سوریه برگردد که به التماس افتادم: «اونجا چخبره؟ کی برمیگردی؟ تو رو خدا زودتر برگرد!»
نمیخواست پشت تلفن زیاد صحبت کند و باز به جاده خاکی زد: «سوغاتی چی دوست داری برات بیارم؟»
با پشت دستم اشکهایم را پاک کردم و دیدم زینب در انتظار صحبت با پدرش به من نگاه میکند که عوض سفارش سوغاتی، تمنا کردم: «ما فقط خودت رو میخوایم! گوشی رو میدم به زینب باهاش حرف بزن آروم بشه!»
موبایل را دست زینب دادم و همین اضطراب دوباره قلبش را لرزانده بود که هرچه پدرش میگفت، جز چند کلمۀ کوتاه پاسخی نمیداد و تماس مهدی قطع شد تا باز من بمانم و دلهرهای که جانم را گرفته بود و خماری خیالش.
نمیدانستم چه روزی برمیگردد و او هم نمیخواست اطلاعاتی بدهد تا دو شب بعد که تماس گرفت. در این ۲۴ ساعت، فضای مجازی پُر شده بود از اخبار حملۀ اسرائیل به کنسولگری و احتمال انتقام ایران و مهدی درست وسط میدان جنگ بود که سلام کرد و من کلافه گله کردم: «پس کی برمیگردی؟ من خیلی میترسم!»
صدایش خسته بود و با همان خستگی پرسید: «از چی میترسی؟»
انگار میخواست زیر زبان احساسم را بکشد و من صادقانه اعتراف کردم: «از اینکه یه بلایی سرت بیاد، از اینکه دیگه نبینمت!»
نفس بلندی کشید، بیرمق خندید و آهسته زمزمه کرد: «خب بیا بیرون تا منو ببینی!»
یک لحظه نفهمیدم چه میگوید و شاید نمیتوانستم باور کنم برگشته که شالم را به سرم کشیدم و سراسیمه تا ایوان دویدم و دیدم آن سوی کوچه ایستاده و از همان جا به رویم میخندد.
در روشنایی لامپ سردرخانه برایم دست تکان داد و دل من طوری تنگ شده بود که از روی ایوان تا حیاط دویدم و با نفسهایی که از شادی به تپش افتاده بود، در را گشودم. دلم میخواست دلواپسیهایم را بین دستانش رها کنم که خودم را در آغوشش انداختم و خبر نداشتم هنوز نمیتواند اینهمه نزدیکی را تحمل کند که کمی فاصله گرفت و حتی دستش را پس از چند لحظه مکث پشتم گرفت.
سرم روی سینهاش بود، منتظر بودم نوازشم کند و به گمانم تمام احساسش پیش فاطمه و در آغوش من معذب بود که یک لحظه بعد دستش را عقب کشید و با چند کلمه، دنیا را روی سرم خراب کرد: «یه وقت یکی میبینه.»
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حرم امام کاظم و امام جواد علیهم السلام دعاگو و نائب الزیاره همه ی برادران و خواهران گرامی هستم.
#کاظمین🕌🕌
#ارسالی✉️
قبول باشه🌺
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هرچه خاطره دارد از آن محل دارد....
man-bi-to-ki-hastam.mp3
19.52M
آرزوم اینه سرم بشه فدای تو
مرگی شیرینه که باشه پیش پای تو...
#شب_جمعه
شب زیارتی اربابم حسین(ع)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊