📖 #بدون_تو_هرگز
#ترک_تحصیل
#قسمت_دوم
بالاخره اون روز از راه رسید. موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت هانیه دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه!
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم. وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم. بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود. به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم : ولی من هنوز دبیرستان...
خوابوند توی گوشم، برق از سرم پرید. هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد.
- همین که من میگم دهنت رو می بندی، میگی چشم. درسم درسم. تا همین جاشم زیادی درس خوندی.
از جاش بلند شد. با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت. اشک توی چشم هام حلقه زده بود. اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم. از خونه که رفت بیرون منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه. مادرم دنبالم دوید توی خیابون …
- هانیه جان، مادر تو رو قرآن نرو، پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه. برای هر دومون شر میشه مادر بیا بریم خونه.
اما من گوشم بدهکار نبود. من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم به هیچ قیمتی...
ادامه دارد....
----------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
پ.ن: متاسفانه برخی از پدران (برخی آقایان قدیم) خانواده قبل از انقلاب رفتار شدید و تندی داشتن حالا برحسب اون جامعه قدیم و برخی طرز فکرها که به برکت انقلاب اسلامی و خون شهیدان و همینطور آگاه شدن خانواده ها بخصوص پدران عزیز، الان خیلی این رفتارها کمتر شده است.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊