📸 تصاویری به فاصله کمتر از دو هفته در حرم مطهر #حضرت_معصومه(س)
قشنگ نیست؟
خریدنش و بردنش...
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا(ع)
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
نشر به مناسبت ایام #شهادت_حضرت_معصومه(س)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
اولویت اول اصغر کارش بود و اصلا عادت نداشت از مسائل کاریاش با ما صحبت کند و من، چون به مأموریتهای او عادت داشتم و میدانستم بخشی از کارش است، مخالفت نکردم.
#روایت_همسر_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 ارزش روحانیت
آیتالله جوادیآملی در یکی از سخنان خود به موضوع ارزش روحانیت اشاره کردند و گفتند:
روحانیت چه قدر ارزش دارد و با چه چیز باید خود را بسنجد؟
ممکن است کسی بگوید که ما سی چهل سال درس خواندیم و فلان کاسب هم سی چهل سال کسب کرد، الآن او همه چیز دارد ولی من چیزی ندارم، معلوم میشود چنین کسی شخصیت حقوقیاش را نشناخته است.
ما به لطف الهی اگر خدای سبحان قبول کند، عمری چیزی را فراگرفتیم که إنشاءالله هم برای خودمان و هم برای جامعه نافع است و با این سرمایه سفر میکنیم ولی آن که باغ و راغی را تهیه کرده، همه را میگذارد و میرود.
حضرت امیر مؤمنان سلام الله علیه فرمود: «یا کمیل هَلَکَ خَزَانُ الأموال وهم أحیاء والعلماء بأقونَ مَا بقی الدهر.» [نهج البلاغه حکمت ۱۴۷]
📚 حوزه و روحانیت، ص ۱۵۲
پ.ن: اى كميل ثروت اندوزان بى تقوا مرده گرچه به ظاهر زنده اند، امّا دانشمندان، تا دنيا برقرار است زنده اند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
توکل مفهموم قشنگی داره
یعنی خـــدایـا
مـن نمیدونـم چه جوری
ولی تـو درستش کـن....
عصرتون بخیر🍿
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_پنجاه_و_چهارم ساعت از ۴ بعد از ظهر گذشته بود که سرانجام مهدی مقابل یک رستوران
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
بهقدری ذهنم به هم ریخته بود که نمیدانستم چه بگویم؛ نورالهدی تلاش میکرد به فارسی با بانوان خانه صحبت کند و تسلیت بگوید و من فقط میخواستم یک کنج دنج پیدا کنم و زینب را با خودم ببرم.
مادر و دو خواهر فاطمه با بیتابی گریه میکردند و مصیبت شهادت او کاری با دل پدرش کرده بود که عمامه را از سر درآورده و دلش دریای صبر بود که به زنها اشاره میکرد آهسته گریه کنند.
دیروز که پیکرش غرق خون پای آن درخت کاج افتاده بود، صورتش را به درستی ندیدم و حالا قاب عکسش روی میز و میان دو شمع بلند سفید بود و میدیدم چه صورت زیبا و چشمان مهربانی دارد.
با دیدن تصویرش تازه میفهمیدم از دست دادنش چه آتشی به دل مهدی زده است که در همین عکس هم از نگاهش معصومیت میبارید و انگار شبیه فرشتهها میخندید.
زینب را در یکی از اتاقها خواباندم، به اتاق نشیمن برگشتم و دیدم تابوت فاطمه پیچیده در پرچم ایران میان اتاق است.
بانوان همه دور تابوت گریه میکردند، پدرش با متانتی عجیب بالای سرش قرآن میخواند و مادر و خواهرانش صورت روی تابوت نهاده و با بیقراری ناله میزدند.
گوشۀ اتاق، جایی دور از همه، مهدی با سر کج تکیه به دیوار زده و مثل اینکه تمام هستیاش را از دست داده باشد، هقهق میکرد و بهخدا دیدن اینهمه دل سوخته، سخت بود که دوباره به اتاق برگشتم و کنار زینب نشستم.
صدای گریه از بیرون اتاق دلم را آتش میزد، تصویر صورت شهیدۀ این خانه هنوز پیش چشمانم بود و میترسیدم از فردا صبح که زینب دوباره چشم بگشاید و نمیدانستم چه خواهد شد.
آن شب تا سحر جز زینب کسی در آن خانه نخوابید و بعد از نماز صبح، مهدی را میان راهرو دیدم که دیگر از چشمان مجروحش به جای اشک، خون میچکید و با صدایی خَشدار خبر داد: «ساعت ۹ صبح براتون بلیط گرفتم. یکی از دوستام شما رو تا فرودگاه میرسونه.»
لحظهای مکث کرد و شاید دل هر دو نفرمان پیش زینب بود که من نگرانش بودم و او با نفسهایی بریده حرف آخر را زد: «تا عمر دارم مدیونتون هستم که این یکی دو روزه برای زینب مادری کردید.»
و بیآنکه منتظر پاسخم بماند با خداحافظی کوتاهی از کنارم رد شد اما یک دریا حرف در دل من موج میزد و نشد یکی را به ساحل قلب غمگینش برسانم که اگر من چند ساعت را با دخترش سپری کرده بودم او برای نجات من با جانش قمار کرده و حتی نشد یکبار از اینهمه مردانگیاش تشکر کنم.
به اتاق برگشتم و دیدم زینب هنوز خواب است؛ آهسته وسایلم را جمع کردم، نورالهدی هم آمادۀ رفتن بود و دیگر در این خانه کاری نداشتیم که من هم چادرم را سر کردم و جانم پیش زینب ماند و جسمم از اتاق بیرون رفت.
مادر و پدر و خواهران فاطمه با همان حالت لبریز از عزا و متانتشان کنار در ایستاده و به نوبت از من و نورالهدی بابت مراقبت از زینب تشکر میکردند و پدرش زبان عربی بلد بود که چند جملهای در حقمان دعا کرد و با لحنی مهربان قسم خورد: «خدا شاهده همیشه دعاتون میکنم که برای یادگار دخترم انقدر زحمت کشیدید! مشهد رفتید، نائبالزیاره فاطمه من باشید.»
و همین دعای زیبا و خواهش خالصانه، حسن ختام همراهی ما با این خانواده بود که از خانه بیرون آمدیم و دیگر مهدی را ندیدم.
پیش از ظهر وقتی به مشهد رسیدیم، اولین بار که نگاهم به گنبد افتاد، به یاد فاطمه به آقا سلام کردم و همان ورودی صحن، از اینهمه داغی که روی قلبم مانده بود، اشک از هر دو چشمم فواره زد.
اولین بار بود به زیارت امام رضا (علیهالسلام) آمده و این اولین زیارت انگار سهم مهدی و زینب بود که یک لحظه از پیش چشمانم کنار نمیرفتند و هر لحظه خیالم پیش زینب بود که تا این ساعت حتماً از خواب بیدار شده و نمیدانستم چه حال و روزی دارد.
نورالهدی با مدیر کاروان تماس گرفت تا به محل اقامتمان برویم و من طاقت دل بریدن از صحن بهشتی امام رئوف را نداشتم که مهربانی آقا بهترین مرهم برای دردهای مانده بر دلم بود.
اقامتمان در مشهد تنها سه روز بود و من هنوز تشنۀ زیارت امام رضا (علیهالسلام) بودم که عازم قم شدیم و نورالهدی مدام زیر گوشم میخواند: «حضرت معصومه (علیهاالسلام)، کریمه اهل بیت هستن، هرچی حاجت داری از خانم بخواه که من ازشون خیلی حاجت گرفتم!»
و هنگامی که وارد حرم شدم باور کردم هر آنچه از خدا بخواهم مستجاب است که با هر کلمۀ زیارتنامه، دلم از اشتیاق آب میشد و چشمانم بیدریغ میبارید و با همین حال خوش به عراق برگشتیم.
روزهای زمستان ۲۰۲۴ همچنان با خبر نسلکشی اسرائیل در غزه سپری میشد و خبر نداشتم خدا چه سرنوشتی برایم مقدر کرده است که یک روز سرد و مِه گرفته، موبایلم زنگ خورد و صدایی غریبه که مرا به نامم میشناخت، دلم را لرزاند...
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📸 پدر #شهید_عباس_نیلفروشان در آغوش سردار مقاومت، آقای قاآنی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
♨️تیرخلاص به شایعات؛ با حضور #سردار_قاآنی در مراسم شهید نیلفروشان
📌اینترنشنال صهیونیسم پس از دوهفته دروغپردازی و بازی با شعور مخاطبانش، حالا با استفاده از تکنیک #فرار_به_جلو، وقیحانه خبر رونمایی از سردار قاآنی را منتشر میکند!
📌وقاحت در روایت این رسانهنمای صهیونیستی، طبیعی است؛ اما رنجش و نگرانی ما این است که شده منبع اصلی خبر و تحلیل برای #مغزهای_کوچک_زنگزده
🖋 #محمد_جوانی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
﷽
أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ
یا همچون بارانی از آسمان، که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد. آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهای خود میگذارند؛ تا صدای صاعقه را نشنوند. و خداوند به کافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند)
آیه ۱۹/#سوره بقره📝
#استاد_قرائتی:
۱-منافقان غرق در مشكلات و نگرانىها مىشوند، و در همين دنيا نيز دلهره و اضطراب و رسوايى و ذلّت دامن گيرشان مىشود. «ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ»
۲- منافقان از مرگ مىترسند. «حَذَرَ الْمَوْتِ»
۳- منافقان بدانند كه خداوند بر آنها احاطه دارد و هر لحظه اراده فرمايد، اسرار و توطئههاى آنها را افشا مىكند. «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊