eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
891 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🦋 شبتون زینبی 🦋🥀
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 به لطف یک نگاهِ خود شهیدم کن شهیدم کن به راهِ خود شهیدم کن... حسین جانم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱 بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می ورزید. 🌷خواهر این شهید بزرگوار میگوید وقتی حسن دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود. ✔️بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می گفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت. 🔹بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید شهرستان آمل میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی… 🍃وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه شد… @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍دلنوشته بانو زینب پاشاپور خواهر و همسر مکرمه مدافع حرم  برای کنیز حضرت زهرا خادمه الشهدا 🌹تقدیم به روح بلند سرکار خانم شهیده اسکندری 🤔خوب یادم هست آشنایی مان را. چند روز بیشتر از پر کشیدن همسرم نگذشته بود که پیامتان به دستم رسید. برای همسرم مطلب می نوشتید در فضای مجازی. دوست داشتید برای شهدا خدمت کنید. شناساندن شهدا را وظیفه خود می دانستید. 💔آن روزها من به دنبال هم دلی می گشتم تا همدردم باشد. سر صحبتتان که باز شد، از پیوندتان گفتید با شهدا.  از تجربیاتتان برایم گفتید و روزهایی که پشت سر گذاشته اید. و من که به دنبال نشانه بودم، به فال نیک گرفتم این آشنایی را. ✨من هم دردی پیدا کرده بودم و شما گویی خودتان را در برابر خودتان می دیدید. از شباهتمان برایم گفتید. از عشق و محبتی که به همسرانمان داشتیم. از دردهایی که کشیدید و دردهایی که دیدید. از روزهای پر کشیدن همسرتان گفتید. از اشک هایی که کنار تختش جا گذاشتید. از التماس هایی که کردید برای ماندنش و من گویی خودم را می دیدم. 🍃اگرچه آسمانی شدن همسرانمان 10 سال فاصله داشت اما شک نداشتم اسباب این دوستی را خودشان برایمان فراهم کرده اند. آمده بودید آرامش بگیرید اما آرامش بخشیدید به دل داغدیده ام. 😔خودتان را وخواهر بزرگترم می دانستید و من شما را الگوی خود. 10 سال زمان کوتاهی نیست. فراق هر روزش یکسال می گذرد. از قدم های خدا برایم گفتید کنار قدم هایتان. از حضور همسرتان. از مددهایشان. و من باور داشتم گفته هایتان را. 💔دلم گرفته بود که پیامتان از کربلا رسید. از جوار امامان عشق. نایب الزیاره مان شده بودید. و من چقدر غبطه خوردم به حالتان. دوست داشتم همراهتان می بودم. گفتید که هر جا رفتید به یاد همسرم و من و دخترهایمان بوده اید. گفتید همراهتان بوده ایم. 😊عکستان را که دیدم میان زوار اربعین، بدجور به دلم نشستید و محبتتان افزون شد در دلم. 😭خبر انفجار حله که به گوشم رسید، دلم لرزید. حال و هوای روزهای شهادت همسرم را داشتم. دلهره و اضطراب. 🕊خبر شهادتتان را که شنیدم اگرچه حس جاماندن دوباره برایم زنده شد، اما آرام شدم. سرنوشتمان اگر چه شبیه به هم بود اما سرگذشتتان بسیار زیباتر رقم خورد. چه سعادتی بالاتر از این. شهادتتان این گونه مقدر باشد. ایام زیارت اربعین ارباب در وادی عشق. 💫حالا همسرتان به انتظارتان ایستاده است که همراهی تان کند تا بهشت. 10 سال فراق اینگونه زیبا ختم به وصال شد. و من دوباره به حالتان غبطه می خورم. دست من را هم بگیر بانو...🌹 شهادت بانو اسکندری : اوایل آذرماه ۹۵ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🏴🕯 از حلقه های سلسله می چکد چو اشک زنجیر هم بر پیکر من،،، گریه می کند.... (ع)▪️ (عج)🏴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
17.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️گر مرد رهی بسم الله... حر شدن، شدنی هست اگر بخواهیم... 📹مصاحبه خبر شبکه یک سیما با سید ابراهیم حبیب زاده، خادم کانال دوستداران آیت الله حق شناس ❤️وقتی دستگاه (ع) تو رو مرید اهل بیت؛؛؛ 🌹و تو رو شاگرد یکی از خادمین اهل بیت میکنه... و تو اوج میگیری... 🍃سید شاگرد مرحوم آیت الله حق شناس هستند. امیدوارم خداوند عاقبتشون رو ختم به شهادت بکند. الهی آمین 😇✌️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋 پـدر که نباشد؛ یک جای کار می لنگد انگار دختر بـودن با پـدر است که معنا پیدا می‌کند.... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🥀🦋 شبتون زینبی 🦋🥀
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
✍نوشته پسر (خادم کانال تلگرامی ) : تنهایی جایی که دلم آروم میگیره؛ آرامگاه مادر مهربونم... مادری که خدا اونقدر دوستش داشت که با شهادت بردش 😔شاید خدا داره منو امتحان میکنه هیچ وقت جمله حضرت زینب از یادم نمیره....بعد از اون همه مصیبت گفت : چیزی جز زیبایی ندیدم. خدایا منو هم شهید کن، اگر شهید نشم میمیرم ❤️اِن شاءالله مادرم با حضرت فاطمه محشور بشه ✨السلام علیک ام المصائب عقیله بنی هاشم یا زینب کبری (س) 🌷شادی روح تمامی شهدای حسینی (حله) صلوات @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹خاطره مادر (محمدحسن) از بوی پیراهن خونین فرزندش بیا ای دل از اینجا پر بگیریم ره کاشانه دیگر بگیریم بیا گم کرده دیرین خود را سراغ از لاله پرپر بگیریم.... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 امیر در تاریخ دوم اردیبهشت ماه سال 1314 در مشهد مقدس بدنیا آمد. در ده سالگی پدر خود را ازدست داد. دوران ابتدایی را تا کلاس چهارم گذراند و بعد از آن بدلیل اینکه در چاپخانه کارمی کرد، تحصیل خود را به صورت شبانه و تا کلاس سوم راهنمایی و اخذ مدرک سیکل ادامه داد. 👤در پانزده سالگی به عنوان سرباز پیمانی وارد ارتش شد، سپس در 24 سالگی به دانشکده افسری راه یافت. دراین دوره جزو بهترین دانشجویانی بودکه با موفقیت دانشکده را با مدرک لیسانس به پایان برد. 💍در ۳۳ سالگی با خانم منیره السادات سیده موسوی مشهدی ازدواج کرد و زندگی مشترک آنها ۱۲ سال و چند ماه به طول انجامید که ثمره این ازدواج چهار فرزند به نام ­های مهرداد (۱۳۴۸)، مهرناز (۱۳۴۹)، مهران(۱۳۵۲) و مونا (۱۳۵۹) به دنیا آمده است. 🔹در دوران انقلاب - به خصوص در روزهای آخر سعی می­ کرد، از درگیری نیروهای ارتش با مردم و ایجاد خونریزی جلوگیری کند. با وجود اینکه در زمان پیروزی انقلاب - سی سال در خدمت ارتش بود و می­ توانست بازنشسته شود ولی حاضر به این امر نشد و می­ گفت : حالا خدمت برای ارتش و دفاع از میهن ارزش دارد، نه زمان طاغوت. 🌷او از همان نخستین روزهای جنگ به عنوان یک فرمانده مسئول و نظامی متعهد، در فکر رفتن به جبهه بود و حضور در جبهه را به عنوان یک وظیفه برای خودش می­دانست. 👌مسئولیت شهید در جبهه، فرماندهی گردان ۱۲۹ پیاده جمعی لشکر ۷۷ پیروز الائمه (ع) بود. ✨شهادت : ۵۹.۰۹.۲۹ - مزار حرم مطهر رضوی @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
کی فکرشو می کرد روزی برسه کنار مزار حاج محمد، پیکر مطهر رفیق شفیقش آرام بگیره... زندگی سراسر آزمون است و شهادت مهر قبولی . . . و چه خوب بر دفتر زندگی حاج اصغر هم مهر قبولی خورد . . . 🕊 ✌️ 🌷 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🥀🦋 شبتون زینبی 🦋🥀
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 مهر تو را به عالم امکان نمی دهم این گنج پر بهاست من ارزان نمی دهم گر انتخاب جنت و کویت به من دهند کوی تو را به جنت و رضوان نمی دهم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍دست نوشته خطاب به نازدانه هایش... ❤️فاطمه خانم و ریحانه خانم بابا! بدانید که شما دو گل، عشق من هستید. بدانید که شما را به اندازۀ تمام ستارگان دوست دارم. اگر شما را تنها گذاشتم برای این بود که فدای راه علی (ع) شوم. 😔کودکانی مثل شما به دست کثیف‌ترین و خبیث‌ترین حیوانات انسان‌نما قطعه‌قطعه می شوند و به خدا من تحمل آن را ندارم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 كوله بارى پر ز مهر انبیا دارد شهید سینه‏ اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید این نه خون است اى برادر بر لب خشكیده‏ اش‏ بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید ✌️ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ۵ روز مانده... به سالروز شهادت ۹۵.۰۶.۳۱ و سالروز ولادت ۵۸.۰۶.۳۱ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌤چند روز بود كه صبح زود تا ظهر پشت خاك ريز مي رفت و محور عملياتي لشگر را تنظيم مي کرد. 😓هواي گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هركسي را مي بريد. يكي از همين روزها نزديك ظهر بود كه آقا مهدي به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانكر، گرد و خاك را از صورت پاك كرد و سر و صورتش را آبي زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت. 👤آقا رحيم با آمدن آقاي باكري سر پا ايستاد و ديده بوسي كردند. در همين حين آقا رحيم متوجه لب هاي خشك آقا مهدي شد. رحيم به سراغ يخچال رفت و يك كمپوت گيلاس بيرون آورد، در آن را باز كرد و به آقا مهدي داد. 🌷آقا مهدي خنكي قوطي را حس كرد، گفت : امروز به بچه ها كمپوت داده اند؟ آقا رحيم گفت: نه آقا مهدي! كمپوت، جزء جيره امروزشان نبوده. 🥫باكري، كمپوت را پس زد و گفت : پس چرا، اين كمپوت را براي من باز كردي؟ رحيم گفت؟ چون حسابي خسته بوديد و گرما زده مي شديد. چند تا كمپوت اضافه بود، كي از شما بهتر؟ 😒آقا مهدي با دل خوري جواب داد: از من بهتر؟ از من بهتر، بچه هاي بسيجي هستند كه بي هيچ چشم داشتي مي جنگند و جان مي دهند.  رحيم گفت: آقا مهدي! حالا ديگر باز كرده ام. اين قدر سخت نگير، بخور. آقا مهدي گفت: خودت بخور رحيم جان! خودت بخور تا در آن دنيا هم خودت جوابش را بدهي... 🦋 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🌱 جاذبه همان چشم های توست؛ نگاهم کن... که بی تو در زمین و آسمان معلّق خواهم ماند! 🍎 🦋 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🥀🦋 شبتون زینبی 🦋🥀
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🌱 وَ مَن اَز کودکی آموخـتَم مـیٰآنِ تَمـامِ عِشـق ھا عِشق بِه حسین چیز دیگَری‌ اسـت... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊