eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
272 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
853 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم جلسه خصوصی با پ.ن: بفرستید برای کسانی که ادعا میکردند آقای جلیلی همکاری ای نداشتند با شهید عزیز. به خاطر به مقام رسیدن بعضی ها چه حرفا که نمی‌زنند چه کارا که نمی‌کنند. به قول شهید رئیسی : آقایان، ما در محضر خدا هستیم... و البته من اضافه میکنم خانم ها و آقایان.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سنگ اول به شیطان بزرگ 👊مرگ بر آمریکا سنگ دوم به شیطان کودک کش 👊مرگ بر اسرائیل و... یک حاجی یا مسلمان نباید بی بخار باشه نسبت به کشتار مسلمانان دیگه... 🇵🇸 @seyyed_kazem_roohbakhsh
یه داستان در رابطه با عیدی از استاد شفیعی کدکنی میذارم که پایان بخش امروز باشه☺️
📌 📝خاطره ای از : نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... (استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...) پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان... پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد؛ ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشد، نه ۹۰۰ تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا درقرآن کریم وعده داده است که ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📬 سلام وعرض تحیت ممنون بابت خاطره ای که از استاد کدکنی گذاشتید . دوتا درس گرفتم یکی احترام به پدر و مادر و اینکه حواس آدم باشه به اطرافیانش . دوم هم معامله با خداست که تماما سود هست . این درس ها وقتی نمونه ازش بیان میشه اثر پذیری هم انشاالله بهتر شکل میگیره. عالی بود ممنون ------------------ علیکم سلام روز و روزگارتون بخیر و پربرکت زنده باشید، خیلی ممنونم از توجهتون‌.🦋 بله دقیقا همینه. احسان و نیکوکاری روزی رو بیشتر میکنه و بهش برکت میده. احترام به پدر و مادر هم که از اوجب واجبات است.☺️ و یکی از چیزهایی که اعمال رو نابود میکنه بی مهری به آنهاست. ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 ✉️daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌱اَشهَدُ اَنَّکَ تَسمَعُ کَلامِی و تَرُدُّ سَلامِی 🌷شهادت می‌دهم صدایم را می‌شنوی و سلامم را پاسخ می‌دهی... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
صحنه ی جهاد برای او، منبر و خاکریز است! از مکتبِ عــــــاشورا آموخته، هر که دردِ دین دارد، باید از جان بگــذرد پس باید هم مبلغِ دین بود و هم فدائی دیــــن‌... طلبه 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یه کوچولو بریم مکه ببینیم چه خبره😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم مسجدالحرام طواف طواف حج واجب خیلی دلنشین... تو کلیپ در مورد اعمال باقی مونده گفتم بهت سفر الی الله @seyyed_kazem_roohbakhsh
البته من آخرش رو درست متوجه نشدم.😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای کروبی و میر حسین موسوی در ستاد آقای پزشکیان خالیه و الا هرچی سیاسیون وابسته به شبکه دلبستگان به غرب و غربزده هست یکجا جمع کرده‌.... ادعاشم داره که دولت سوم روحانی نیست... قدم اول دروغگویی رو برداشته☺️ ببینید التماس های امام خمینی به ملت ایران را... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهروند اصفهانی: آقای دکتر این حرفارا می‌دونن این زاینده رودی خشک کارنامه‌ای رفقایی آقایی دکتره مردوم فیلم بگیرین پزشکیان: به اینا رای بده درستش کنن. پ.ن: این رفتار افتضاح و عصبیشون با مردم..‌‌. ایشون رئیس جمهور میخواد بشه؟ این که هنوز نیومده داره با مردم بد رفتار میکنه... در ضمن آقای محترم ما نباید بگیم خودتون باید بدونید و درستش کنید.... البته اگر رئیس شدید... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یادمه یه بارم سر دولت روحانی از همین رفقاشون با اصفهانی ها درگیر شدند گلزار شهدا اصفهان.... چون اینا *رحما علی الکفار* *اشدا بینهم* هستند... برعکسن🙃 درستش اینه آقای پزشکیان....: أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم این همه آیات و روایات توی مناظره و بحث های مختلفت گفتی اما اینو متاسفانه ندیدی.... آیه ۲۹ سوره فتح رو بخون. توی مناظره اول هم خودش گفت چیکار میخواد کنه. گدایی از غرب.... مثل ظریف و امثالشون کاری به خودکفایی و اینکه جوان ایرانی می تواند ندارند و نخواهند داشت.... چون اصلا اعتقادی به جوان گرایی ندارند. از مشاورین پیداس. فقط حق و باطل رو قاطی کردند.‌..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب 🍃 6⃣ آیا میشود حضرت عزرائیل کسی را قبض روح نماید و او بار دیگر به دنیا برگردد؟ مگر نداریم که هیچ تغییری در زمان مرگ وجود ندارد؟ بله مرگ حتمی هیچ انسانی به تأخیر نمی افتد. این در علم ازلی خدا ثبت است. اما اگر قرار باشد که روح از بدن کسی خارج شده و دوباره بازگردد، خداوند از این موضوع نیز با خبر است. تمام تجربیات نزدیک به مرگ، با جدا شدن روح از جسم همراه است حالا این جدا شدن روح، توسط ملائکه یا حضرت عزرائیل صورت میگیرد، اما اینکه به طور مشخص نام حضرت عزرائیل برده میشود باید گفت که ما در مورد شخص حضرت رسول اکرم صلى الله عليه وسلم روایت داریم که دوبار مرگ ایشان به تعویق افتاد، دوبار حضرت عزرائیل به درب منزل ایشان مراجعه و به خاطر حضرت زهرا (س) بازگشتند. بار سوم پیامبر فرمودند که دخترم ایشان برادرم عزراییل هستند، تاکنون از هیچ کس اجازه نگرفته، بگو داخل شوند. یعنی مقام حضرت صدیقه (س) باعث تأخیر در قبض روح پیامبر شد. در این کتاب هم اشاره می کند که با التماس از حضرت زهرا (س) میخواهد که برگردد و به او فرصت میدهند. از طرفی باید گفت که برخی اعمال مرگ انسان را به تأخیر می اندازد. ما در روایات داریم که صله رحم و دعای والدین، مرگ را به تأخیر می اندازد و عاق والدین و قطع رحم، باعث می شود مرگ زودتر رخ دهد. ادامه دارد... ای مادر....😔😔 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
واقعا وقتی در گوشه گوشه داستان از وجود نازنین حضرت نام برده آدم از خود بی خود میشه.... حس عجیبیه انگار همون لحظه این عظمت رو درک میکنی... آدم میلرزه از درون خداروشکر که مادر ما حضرت زهرا هستند.... امیدوارم بچه ی خوبی براشون باشیم‌ به قول بنده خدایی هرکس که بچه بد رو زده مادر نزده....💔
الان می طلبه کلیپ یه شهیدی که خیلی زهرایی بودن بذارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به شهید زهرایی مشهور بود..‌. به فرموده رهبر معظم انقلاب به نظر با حضرت زهرا (س) این شهید ملاقات داشتند صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
غصّه هایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد! انگار فقط قصّه است و بس شاد زندگی کنید قدر لحظه ها را بدانيد عصرتون بخیر☕️🍫🍬 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 زینب شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش. چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم.... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته، توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم، حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم. چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش. حالش که بهتر شد با خنده گفت عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم. منم که دل شکسته؛ همه داستان رو براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم. همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد، یه نیم نگاهی بهم انداخت. - چرا زودتر نگفتی؟ من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی یهو حالتش جدی شد، سکوت عمیقی کرد. می خوای بازم درس بخونی؟ از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد یه لحظه به خودم اومدم. - اما من بچه دارم، زینب رو چی کارش کنم؟ - نگران زینب نباش، بخوای کمکت می کنم. ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم‌. گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پیگر کارهای من شد. بعد از ۳ سال. پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند، هانیه داره برمی گرده مدرسه… 📢 ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊