فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی تکاندهنده از مدافع حرم #شهید_مهدی_موحدنیا بر بالین پیکر همرزم شهیدش در منطقه عملیاتی "المیادین" سوریه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
#شهید_بهشتی :
دشمنان با تمام قوا میکوشند پوستهای زرقوبرقدار از انقلاب، خالی از محتوای اصلیاش، نگهداری کنند تا ما را گول بزنند
شما هویت اسلامی انقلاب را حفظ کنید، مطمئن باشید میتوان یک اسلامستان توانای نیرومندِ پیشرفته در علم و صنعت و رفاه بهوجود آورد. ما چیزی کم نداریم.
#انقلاب_اسلامی🌾
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎊✨🍃
امشب گل سرخ باغ دین می آید
فرزند امیرالمومنین می آید
تبریک که ماه برج حکمت باقر
در خانه زین العابدین می آید...
#میلاد_امام_محمد_باقر (ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
ڪمے طراوٺِ باران، ڪمے نسیم حرم
سلام صبح من و فیض مستقیم حرم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🕊
#رفیق_ترین_برادر (۲)
تا یاد دارم در خانهمان یا هیات داشتیم یا در حال پختن نذری بودیم. پدرم از قدیمیها و جزو معتمدین محل بوده و هست. به احترام او و برادرهای بزرگترم و داماد بزرگمان حاجآقا خضایی، مردم محل به چشم دیگری به ما بچههای کوچکتر نگاه میکردند. خلاصه بگویم از ما توقع داشتند. ما هم به سرکردگی حاجاصغر، همه تلاشمان این بود که نکند قدم اشتباهی برداریم. همه این خودمراقبتیها باعث شد مسجد بشود تنها سرگرمی و پاتوقمان.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خدا با اون عظمتش میگه: أنَا جَلیٖسُ، مَنْ جٰالَسَنِیٖ: من همنشین اون کسی هستم که با من بشینه! انگار خدا داره دنبال یه رفیقِ ناب میگرده؛ یارفیقَ من لا رفیق له! چقدر منِ حقیر رو تحویل میگیری؟!
#ماه_رجب
#حاج_حسین_یکتا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_بیست_و_نهم سلام #نماز مغربم را دادم که صدای مهربان مجید در گوش
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_سی_و_ام
عبدالله بود که #هراسان به در میکوبید و در مقابل حیرت ما، سراسیمه خبر داد: "الهه زود بیا پایین، مامان حالش خوب نیس!" نفهمیدم چطور #مجید را کنار زدم و با پای برهنه از پله ها پایین دویدم. در اتاق را گشودم و مادر را دیدم که از دل #درد روی شکمش مچاله شده و ناله میزند. مقابلش روی زمین نشسته بودم و وحشتزده صدایش میکردم که عبدالله گفت: "من میرم ماشینو روشن کنم، تو مامانو بیار!"
مانده بودم #تنهایی چطور مادر را از جا بلند کنم که دیدم مجید دست زیر بازوی مادر گرفت و با قدرت #مردانه_اش مادر را حرکت داد. چادرش را از روی چوب لباسی کشیدم و به دنبال مجید که مادر را با خود به حیاط میبُرد، دویدم. مثل اینکه از #شدت درد و تب بیحال شده باشد، چشمانش نیمه باز بود و زیر لب ناله میکرد.
به سختی چادر را به #سرش انداختم و همچنانکه در حیاط را باز میکردم، خودم هم #چادر به سر کردم. عبدالله با دیدن مجید که سنگینی مادر را روی دوش گرفته بود، به کمکش آمد و مادر را عقب ماشین نشاندند و به سرعت به راه افتادیم. با دیدن حالت نیمه هوش مادر، اشک در چشمانم #حلقه زده بود و تمام بدنم میلرزید. عبدالله ماشین را به سرعت میراند و از مادر میگفت که چطور به ناگاه حالش به هم خورده که مجید موبایل را از جیبش درآورد و با گفتن "یه #خبر به بابا بدم." با پدر تماس گرفت.
دست داغ از #تب مادر را در دستانم گرفته و به صورت مهربانش چشم دوخته بودم که کمی چشمانش را گشود و با دیدن چشمان #اشکبارم، به سختی لب از لب باز کرد و گفت: "چیزی نیس مادر جون... حالم خوبه..." صدای ضعیف مادر، نگاه امیدوار مجید را به سمت ما چرخاند و زبان عبدالله را به گفتن "الحمدالله!" گشود. به چشمان بیرنگش خیره شدم و آهسته پرسیدم: "مامان خوبی؟" لبخندی #بیرمق بر صورتش نشست و با تکان سر پاسخ مثبت داد. نمی دانم چقدر در ترافیک سر شب خیابانها معطل شدیم تا بلآخره به #بیمارستان رسیدیم.
اورژانس #شلوغ بود و تا آمدن دکتر، من بالای سر مادر بیتابی میکردم و عبدالله و مجید به هر سو میرفتند و با هر #پرستاری بحث میکردند تا زودتر به وضع مادر رسیدگی شود. ساعتی گذشت تا سرانجام به قدرت سرُم و آمپول هم که شده، درد مادر آرام گرفت و #نغمه ناله هایش خاموش شد. هر چند تشخیص دردش پیچیده بود و سرانجام دکتر را وادار کرد تا لیست بلندی از آزمایش و عکس بنویسد، ولی هرچه کردیم اصرارمان برای #پیگیری آزمایشها مؤثر نیفتاد و مادر میخواست هر چه زودتر به خانه بازگردد.
در راه برگشت، #بیحال از دردی که کشیده بود، سرش را به صندلی تکیه داده و کلامی حرف نمیزد. شاید هم تأثیر داروهای مسکن #چشمانش را اینچنین به خماری کشانده و بدنش را سُست کرده بود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🏴🕯
مثل امواج خروشان که به ساحل برسند
وقت آن است که عُشّاق به منزل برسند
هادیِ راه تو هستی و یقیناً بی تو
ناگزیرند از آغاز به مشکل برسند
رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند
کِی به دَرکِ «قلم» و «قاف» و «مُزمّل» برسند
واجب دین خدا بودی و ترک ات کردند
در شتاب اند به انجام نوافل برسند
در جهان، حاکِم جبّار فراوان دیدیم
که بعید است به پای متوکّل برسند
سامرای تو مدینه ست؛ مبادا یک روز
صحن های تو به ویرانی کامل برسند
با هم از غربت و داغ تو سخن میگویند
شاعرانی که به درک مُتقابل برسند
واژه ها کاش که از سوی تو الهام شوند
تا به این شاعر آشفته ی بیدل برسند
▪️ #شهادت_امام_هادی (ع)▪️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
#کلام
#شهید_بهشتی :
شهادت...
در راہِ آرمانِ الهی معشوق ماست
آیا شنیدہ ای عاشقی را
از معشوق بترسانند؟
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊