eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
894 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
لا به لای شلوغی های زندگی خواستم یه چیزی بهت بگم یه نگاه به پشـــت سرت بنداز مثل همه ی روزایی که گذشت این روزا هم میگذره‌.... عصرت بخیر 🧃🧁 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم. من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم. برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم. بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود. هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم. از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت. غذا تقریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت. بوی غذا کل خونه رو برداشته بود از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید. - به به، دستت درد نکنه. عجب بویی راه انداختی… با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم. انگار فتح الفتوح کرده بودم. رفتم سر خورشت درش رو برداشتم، آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود قاشق رو کردم توش بچشم که … نفسم بند اومد! نه به اون ژست گرفتن هام نه به این مزه. اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود. گریه ام گرفت خاک بر سرت هانیه، مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر‌. و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد، خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت... - کمک می خوای هانیه خانم؟ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم. قاشق توی یه دست، در قابلمه توی دست دیگه، همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود. با بغض گفتم نه علی آقا، برو بشین الان سفره رو می اندازم. یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد. منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون. - کاری داری علی جان؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن. شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت. - حالت خوبه؟ - آره، چطور مگه؟ - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم نه اصلا، من و گریه؟ تازه متوجه حالت من شد. هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود‌ اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم قاشق رو از دستم گرفت. خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید. مُردی هانیه کارت تمومه… ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📌واکنش قاضی‌زاده هاشمی به توهین ابتکار به پ.ن: معصومه ابتکار معاون دولت حسن روحانی بی‌شرمانه و وقیحانه درباره شهدای خدمت گفته است : "حادثه‌ سقوط هلی‌کوپتر ایران اون انسدادی که وجود داشت را باز کرد. این اتفاق [سقوط بالگرد] حالا تقدیر الهی بود یا آه و ناله‌ی مردم؛ ایران را از این انسداد نجات داد." @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
تا هست کربلا دل ما بی پناه نیست عمری که خرج سینه زنی شد تباه نیست.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📝 برای گرفتن عکس رفتیم پشت بام حرم حضرت زینب (س)، خیلی با صفا بود. از اونجا زیارت کردیم و به خانم عرض ارادت. گوشی رو درآوردم تا چنتا عکس یادگاری بگیریم. از دور گنبد رو بوسید. خم شد و کابل های برق رو تو دستش گرفت. شوخی هاشو دوست داشتم. می خندید و می گفت عکس بگیر و اگه یه روز شهید شدم به همه بگو تو حرم خانم کار می کردم و برقکار حرمش بودم تا اسمم جز خادم ها ثبت بشه. 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 پرسش و پاسخ در رابطه با کتاب 🍃 3⃣ چطور است بیشتر افرادی که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند، فقط از عشق و پاکی و نور الهی حرف میزنند اما ایشان از بررسی اعمال می گوید؟ تفاوتی که ایشان با تمام کسانی که تجربه نزدیک به مرگ داشتند، در اعمال است. ایشان از دالان نور و.... خبری ندارد. ایشان می گوید که احتمالاً قرار به بازگشت من نبوده. برای همین است که حسابرسی اعمال را مشاهده کردم. شاید هم خدا میخواسته توسط ایشان تلنگری به ما بزند. اما تشابهی که در میان تمام این افراد است این بوده که بعد از بازگشت، فوق العاده انسانهای با محبتی شده و در راه رضای خداوند، خالصانه عمل کنند. این عشق الهی در کارهای تمام این افراد دیده می شود. نگارنده ی کتاب میگفت چند روز در محل کار ایشان حضور داشتم. هر کسی هر کاری داشت به ایشان مراجعه میکرد و او در راه انداختن کار مراجعین خیلی تلاش می کرد سربازها و کارکنان اداره خالصانه او را دوست دارند، چون او هم خالصانه برای همه فعالیت می کند. وقتی از او در مورد علت این همه تلاش سؤال کردم گفت: ما یک فرصت کوتاه داریم تا برای رضای خدا به بندگانش خدمت کنیم. شبیه این جمله را در خاطرات بیشتر تجربه کنندگان مرگ شنیده ایم. آنها انسانهایی میشوند که عشق به کار برای رضای خدا در تمام افعال آنها دیده می شود. البته در خاطرات ایشان هست که وقتی کاری عاشقانه و خالصانه برای خدا باشد ارزشمند است وگرنه... مانند ماجرای نجات یک انسان، کاری که نیت غیر خدایی پیدا کند ارزش خود را از دست میدهد. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر کوتاه است و جان سوز...💔 حسین بن علی راهی شد... سالروز حرکت (ع) از مکه به سوی کربلا.... 🖤 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حمید نوری آزاد شد 🔸غریب‌آبادی، دبیر ستاد حقوق بشر: حمید نوری که از سال ۹۸ در سوئد در بازداشت غیر قانونی به سر می‌برد، آزاد و تا ساعاتی دیگر به کشور بازخواهد گشت. الحمدلله💐 روح شاد💐 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروزتان پراز لبخند اِن شاءالله روزی قلبتان محبت روزی چشمتان برق شادی روزی عمرتان عشق و روزی زندگیتان صمیمیت و صداقت باشد... عصرتون بخیر☕️🍫 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🤔 چرا ‎ابتکار اینقدر از کینه داره؟ شما خانواده‌ات دلال و مافیای بنزین باشن و دولت رئیسی جلوشون رو گرفته باشه، کینه به دل نمیگیری....؟!🙃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 چند لحظه مکث کرد، زل زد توی چشم هام. واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه آره، افتضاح شده. با صدای بلند زد زیر خنده. با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم. رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت غذا کشید و مشغول خوردن شد. یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه. یه کم چپ چپ زیرچشمی بهش نگاه کردم. - می تونی بخوریش؟ خیلی شوره، چطوری داری قورتش میدی؟ از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت. - خیلی عادی، همین طور که می بینی، تازه خیلی هم عالی شده دستت درد نکنه‌. - مسخره ام می کنی؟ - نه به خدا چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم. جدی جدی داشت می خورد. کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم. گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه. قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم غذا از دهنم پاشید بیرون. سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم. نه تنها برنجش بی نمک نبود که اصلا درست دم نکشیده بود. مغزش خام بود. دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش. حتی سرش رو بالا نیاورد. - مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی. سرش رو آورد بالا با محبت بهم نگاه می کرد. برای بار اول، کارت عالی بود. اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود‌. اما بعد خیلی خجالت کشیدم. شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد.... ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
مزار شهدای گمنام روستای خوئین نائب الزیاره بودم. ✉️ ----------------------- قبول باشه ازتون💐 خیلی لطف کردید که یاد دوستان خودتون بودید.☺️ ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
و من سالهاست به سمت تو فرار می کنم.... السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اعمال شب و روز التماس دعا🤲🌹 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊