eitaa logo
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
160 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
68 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
هر سال بعدازماه محرم وصفر که می شد مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سید الشهدا علیه السلام می فرمودند :کبوتر بازها وقتی یه کبوتر از بازار می خرند ، چند روزی بال و پرش رو می بندند ، روی پشت بام خو نه بهش آب و دانه میدن ، بعد چند روز بال و پرش رو باز می کنند ، و پروازش میدن، اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت روی همون پشت بام نشست ، میگن هنر داره و رگه داره ، اما اگه برنگشت و رفت ، روی پشت بام کس دیگه ای نشست ، میگن بی هنر وبی رگ بود ! (آهای مردم آهای جوان ها ، محرم و صفرگذشت) و توی این دو ماه امام حسین(علیه السلام ) ما ها رو خرید ، بال وپر مون رو بست پیش خودش نگه داشت در این دو ماه میهمان امام حسین(علیه السلام ) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(علیه السلام ) بودو در واقع از آب و نان امام حسین(علیه السلام ) خوردیم ،حالا بعد دو ماه بال و پر مون رو باز کرده که پرواز کنیم ،نکنه که بی هنر و بی رگ باشیم ، بریم روی بام کس دیگه بشینیم ، نکنه نان ونمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ، بیایید به امام حسین(علیه السلام )یه قول بدیم ، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین(علیه السلام ) باشیم وفقط واسه اون پرواز کنیم، وفقط روی پشت بام اون بشینیم. لبیک یا حسین
✅مناسبت های ربیع الاول 🔹ماه ربیع الاول، سومین ماه تاریخ هجری قمری و از ماه‏های معروف و سرنوشت ساز تاریخ اسلام است. حوادث و رویدادهای مهمی در این ماه به وقوع پیوست که سرنوشت بشریت را دگرگون ساخت، بدین جهت از جایگاه مهم و ویژه‏ای برخوردار است. 🔻شب اوّل: این شب به نام «لیلة المبیت» نام گذاری شده  است، در این شب یک حادثه مهمّ تاریخى واقع شد و آن این که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از مکّه به قصد هجرت به سوى مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور» پنهان گردید و امیر مۆمنان على(علیه السلام) براى اغفال دشمنان، فداکارانه در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خوابید.آیه شریفه  وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ (سوره بقره 207)  در حقّ آن حضرت نازل شد. سال هجرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مبدأ تاریخ مسلمانان است . 🔻اول ربیع الاول : هجرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از مکه به مدینه . 🔻چهارم ربیع الاول: خروج حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از غار ثور به سمت مدینه سال اول هجری. 🔻هفتم ربیع الاول: غصب فدک توسط دشمنان و منافقان امت. 🔻هشتم ربیع الاول: شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام) سال ۲۶۰ هجرى قمرى. 🔻نهم ربیع الاول: آغاز امامت حضرت ولی عصر( ارواحنا فداه) ۲۶۰ قمری.  🔻دهم ربیع الاول: رحلت عبدالمطّلب، جدّ بزرگوار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) سال 8 عام الفیل. سالروز ازدواج پیامبر اکرم  با خدیجه کبرى (سلام الله علیها)  سال ۲۵ عام الفیل. 🔻دوازدهم ربیع الاول: میلاد مسعود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم )  به روایت اهل سنت آغاز هفته وحدت . ورود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه سال اول هجری. 🔻چهاردهم ربیع الاول:  هلاکت یزیدبن معاویه (لعنت الله علیه) ۶۴ هجری. 🔻هفدهم ربیع الاول:  ولادت باسعادت و با برکت خاتم الأنبیاء حضرت محمّد بن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می باشد و معروف آن است که ولادت با سعادتش در مکّه معظّمه در خانه ی خود آن حضرت واقع شده در روز جمعه در وقت طلوع فجر در سال اوّل عام الفیل. میلاد باسعادت امام جعفر صادق (علیه السلام ) سال ۸۳ هجرى. 🔻بیست و دوم ربیع الاول: بخشیدن فدک به حضرت فاطمه ( سلام الله علیها) توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) 🔻بیست و سوم ربیع الاول: تشریف فرمایی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم ۲۱۰ هجری . 🔻بیست و نهم ربیع الاول: حرکت امیرالمومنین علی علیه السلام برای جنگ جمل ۳۶ هجری.
❣﷽❣ 💠 اعمال و برکات ماه 🔹 این ماه در بین شیعیان به ماه شادی و سُرور معروف است. میلاد پیامبر اکرم(ص)، امام صادق(ع) و آغاز امامت حضرت مهدی(عج) در این ماه واقع شده‌اند. 🔻میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در کتاب المراقبات می‌نویسد: 🔸 «اين ماه همان‌گونه كه از اسم آن پيداست بهار ماه‌ها است، بجهت اينكه آثار رحمت خداوند در آن هويداست. در اين ماه ذخاير بركات خداوند و نورهاى زيبايى او بر زمين فرود آمده است. زيرا ميلاد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين ماه است و مى‌توان ادعا كرد از اول آفرينش زمين رحمتى مانند آن بر زمين فرود نيامده است زيرا برترى اين رحمت بر ساير رحمت‌هاى الهى مانند برترى رسول خدا بر ساير مخلوقات است. ◾️ شب اوّل ماه ربیع الاول : ▫️این شب به نام «لیلة المبیت» مزیّن است، در این شب یک حادثه مهمّ تاریخی واقع شد و آن این که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از مکّه به قصد هجرت به سوی مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور» پنهان گردید و امیر مۆمنان علی(علیه السلام) برای اغفال دشمنان، فداکارانه در بستر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خوابید ◀️ آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ؛ بعضی از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است»(سوره بقره، آیه 207)در حقّ آن حضرت نازل شد. سال هجرت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحوّلی عظیم در جهان اسلام روی داد. ✨ اعمال روز اوّل ماه ربیع الاول : 1️⃣ روزه گرفتن به شکرانه سلامتی پیامبر اعظم و امیرمۆمنان از گزند کفار و مشرکان در اول ربیع الاول. 2️⃣ خواندن زیارت پیامبر (صلی الله علیه و آله) 3️⃣ خواندن زیارت علی (علیه السلام) 4⃣👈🏻نمازروز اول ربیع الاول روز اول ربیع الاول روز سعد اکبر است ودعادرحق فرزندان به اجابت می رسد، انشاء الله. بعدازنمازصبح که خورشید بالا می آید دورکعت نماز : دررکعت اول بعدازحمد، 3 بارسوره نصر و دررکعت دوم بعدازحمد 3 بارسوره ضحی و بعداز سلام نماز یکبار آیة الکرسی و 5 صلوات بفرستیدو خداوند را به عزت وجلالش و ملائكه اش وجميع خلقش قسم ميدهيم ودر حق همه فرزندان و بعد درحق فرزندان خودمان دعا مى كنيم . الجنان 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣❣❣❣❣❣❣❣❣ کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد ، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند گاهی بعدازجلسه که کلی آدم نشسته بودند ، به من خسته نباشید می گفت یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف می رفتند بین این همه آدم از من می پرسید :«باچی و کی بر میگردید ؟» یک بار گفتم :«به شما ربطی نداره که من با کی میرم !» اصرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیرم . می گفتم :«اینجا شهرستانه . شما اینجارو با شهر خودتون اشتباه گرفتین ، قرار نیست اتفاقی بیفته » گاهی هم که پدرم منتظرم بود ، تا جلوی در دانشگاه می آمد که مطمئن شود در اردوی مشهد ، سینی سبک کوکو دست من بود و دست دوستم هم جعبهٔ سنگین نوشابه. عز و التماس کرد که «سینی رو بدید به من سنگینه !» گفتم :«ممنون ، خودم میبرم !» و رفتم .. از پشت سرم گفت :«مگه من فرمانده نیستم؟! دارم می گم بدین به من !» چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم :«فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه!» گاهی چشم غره ای هم می رفتم بلکه سر عقل بیاید ، ولی انگار نه انگار.. ❣❣❣❣❣❣❣❣❣
🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 چند دفعه کارهایی که می خواستم برای بسیج انجام دهم رو ، نصفه نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم هر بار نتیجهٔ برعکس می داد نقشه ای سرهم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه ها و دانشگاه آفتابی بشوم ، شاید از سرش بیفتد. دلم لک می زد برا برنامه های «بوی بهشت » راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد . دوشنبه ها عصر ، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا می گفت و اکثر بچه ها آن روز را روزه می گرفتند .. بعد از نماز هم کنار شمسهٔ معراج افطار می کردیم. پنیر که ثابت بود ، ولی هر هفته ضمیمه اش فرق می کرد :هندوانه ، سبزی یا خیار ، گاهی هم می شد یکی به دلش افتاد که آش نذری بدهد قید دوتا از اردوها را هم زدم .. یک کلام بودنش ترسناک بود به نظر می رسید.. حس می کردم مرغش یک پا دارد می گفتم :«جهان بینی ش نوک دماغشه! آدمِ خود مچکربین!» دراردوهـایی که خواهران را می برد، کسی حق نداشت تنهـایی جایی برود، حـداقل سه نـفری اصـرار داشت:((جمـعی و فقط با برنامه های کاروانن همـراه باشیـد!)) مـا از برنامه های کاروان بدمان نمی آمد، ولی می گفتیم گاهی آدم دوست دارد تنهـا باشد و خلوت کند یا احیانا دو نفر دوست دارند باهم بروند. درآن موقع،باید جوری می پیچـاندیم ودرمی رفتیم. چـند بار دراین در رفتن ها مچمان راگرفت... 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 بعضی وقت ها فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید. یکی از اخلاق های بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به! آقا خودش آنجاست‌‌ نمـونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه... رسیدیم پـادگـان دوکوهه.شنیدیم دانشجـویان دانشگاه امام صادق(ع)قـرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهـاد را مطرح کردیم. یک پا ایستادکه: ((نه، چون دیر اومدیم وبچه ها خسته‌ن ،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!)) واجازه نداد. گفت:((همه برن بخوابن!هرکی خسته نیست، می تونه بره حسینه حاج همت!)) بازهم حکمرانی!به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)شدم ورفتم. درکمـال ناباوری دیدم خودش آنجـاست!.. داخل اتوبوس،باروحانی کاروان جلو می نشستند.صنـدلی بقیه عوض می شد، امـا صندلی من نه! از دستش حسابی کفری بودم،میخواستم دق دلم رو خالی کنم کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد.. فقط می خواستم دلم خنک شود. یک بار هم کوله اش را عقب شوت ڪردم 💙💙💙💙💙💙💙💙💙
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد. وقتی روحانی کاروان می گفت:(( باندای بلندگو رو زیر سقف اتوبوس نصب کنین تا همه صداروبشنون)) ، من با آن شال باندهارا می بستم بااین ترفندها ادب نمی شد و جای مرا عوض نمی کرد درسفر مشهد ، ساعت یازده شب بادوستم برگشتیم حسینیه. خیلی عصبانی شد. اما سرش پایین بود و زمین را نگاه می کرد.گفت:((چرا به برنامه نرسیدین؟)) عصبانی گذاشتم توی کاسه اش:((هیئت گرفتین برای من یا امام حسین(ع) اومدم زیارت امام رضا(ع)نه که بند برنامه ها و تصمیمای شمـا باشم! اصلا دوست داشتم این ساعت بیام، به شما ربطی داره؟)) دق دلی ام را سرش خالی کردم. بهش گفتم:((شما خانمایی رو به اردو آوردین که همه هجده سال رو رد کردن. بچه پیش دبستانی نیستن که!)) گفت:((گروه سه چهارنفری بشید، بعد از نماز صبح پایین باشین خودم میام می برمتون.. بعدم یا با خودم برگردین یا بذارین هواروشن بشه گروهی برگردین!)) 💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان🚶🏻‍♂ مسخره اش کردم که :((از اینجـا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگار داشته باشیم!)) کلی کل کل کردیم. متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه با من این طور سرشاخ می شود و دست از سرم برنمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده! آخرشب، جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه فردا .. گفت:((خانما بیان نماز خونه!)) دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها دربین نامحرم نباشد. رفتارهایش راقبول نداشتم. فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم .. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کارمن نبود ... 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖 دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند در چار چوب در ، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم :«من دیگه از امروز به بعد ، مسئول روابط عمومی نیستم .خدافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده . خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم . شاید هم دعوایی جانانه و مفصل برعکس ، در حالی که پشت میزش نشسته بود ، آرام با اطمینانه، گونهٔ پرریشش را گذاشت روی مشتش و گفت :«یه‌نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید !» نگذاشتم به شب بکشد . یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم . حس کسی که بعد از سال ها تنگی نفس ، یک دفعه نفسش آزاده می شود ، سینه ام سبک شد ... چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود :«آزاد شدم !» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود اما زهی خیال باطل! تازه اولش بود . هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیایید خواستگاری جواب سربالا می دادم . داخل دانشگاه جلویم سبز شد . و خیلی جدی و بی مقدمه پرسید :«چرا هرکی رو می فرستم جلو، جوابتون منفیه؟»😑 بدون مکث گفتم :«ما به درد هم نمیخوریم !» 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝 با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم خیلی هم به هم میخوریم !» جوابم راکوبیدم توی صورتش :« آدم باید کسی که می خواد همراهش بشه ، به‌دلش بشینه ! خنده پیروزمندانه ای سر داد . انگار به خواسته اش رسیده بود :«یعنی این مسئله حل بشه ، مشکل شمام حل میشه ؟!» جوابی نداشتم ... چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم . از همان جایی که ایستاده بود ، طوری گفت که بشنوم :«ببینید ! حالا این قدر دست دست می کنید ، ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخورید !» زیر لب با خودم گفتم «چه اعتماد به نفسی کاذبی» اما تا برسم خانه ، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید : «حسرت این روزا !» مدتی پیدایش نبود ، نه در برنامه های بسیج ، نه کنار معراج شهدا . داشتم بال در می آوردم . از دستش راحت شده بودم کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست خبری از اردوهای بسیج نبود ، همه بودند الا او .. خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر در بیاورم. تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند یکی داشت می گفت :«معلوم نیست این محمد خانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه !» نمی دانم چرا ..! یک دفعه نظرم عوض شد! دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم . حس غریبی آمده بود سراغم . نمی دانستم چرا این طور شده بودم 💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝