#سیره_شهدا
✍در یکی از عملیات ها که بر عليه منافقین بود ، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم ، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود.
ایشان از عمق عراق تماس گرفت که:
مقدم آماده ای؟ گفتم: بله.
گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت: بگو چقدر می ارزد.
گفتم: مثلاً شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.
خیلی بعید است ، شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند.
هر كـسى دوست دارد اگر کارش تمام است ، تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد.
ولی سردار کاظمی در کوران عملیات ، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت.
می دانید چرا؟ چون مثل مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند ، کمی صبر کرد نکند هوای نفس ، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.....
🌹شهیداحمد_کاظمی
راوى:
🌹شهيد سردار حسن تهرانى مقدم
@shahid_jaberkhishvand
#سیره_شهدا
🕊 شهید کشوری؛ از کمکهای مخفیانه به نیازمندان تا نشان خلبان شاخص
💌 مدتی بود که احمد خیریهای بین بچههای پایگاه هوایی کرمانشاه تشکیل داده بود و به برخی خانوادههای فقیر کمک مالی میکرد.
🔸 یک شب که به همین قصد داشت میرفت بیرون پایگاه، با اصرار همراهش شدم. روی صندلی عقب بستههای ارزاق حاوی قند، روغن، لوازم التحریر بود. در طی مسیر وارد جاده خاکی فرعی شدیم. احمد گفت: اینجا روستای تازهآباد کرمانشاه است. امشب چهره اصلی و بینقاب این مملکت را میبینی.
🔹 وقتی وارد روستا شدیم. احمد درِ خانهها را میزد و صاحب خانهها را به اسم میشناخت و بستهها را تحویل شان میداد.
🔸 داخل خانهای شدیم. پر از بچههای قد و نیمقد بود. به من گفت به درس و مشق بچهها رسیدگی کنم.
🔹 داخل خانه پیرمرد و پیرزنی شدیم. پیرمرد بیمار بود و حال تکان خوردن نداشت. احمد بالای سرش نشست و سرش را بوسید و نوازشش کرد. پیرمرد دستان احمد را با محبت گرفته بود و رها نمیکرد. بدون اینکه متوجه شود، احمد مقداری پول زیر بالشتش گذاشت و به پیرزن گفت: مادر! سماوری که قولش را داده بودم آوردم.
🔸 یکی از فقرا با گرفتن بسته، به جان شاه دعا میکرد! احمد گفت: این کمکها از طرف آیتالله خمینی است نه از طرف شاه!
راوی: محمد نیک رهی | کتاب؛ خانهای کوچک با گردسوزی روشن
@shahid_jaberkhishvand
#سیره_شهدا
#تمنای_شهادت
آقا مصطفی روز قبل از شهادت روزه بود
افطار کرد و رفت ماموریت
قبلا وصیت هم کرده بود
گفت: من شهید میشوم
همیشه به رفقایش میگفت: من شهید میشوم،شما قطع نخاع
میگفت: من شهید شدم، اگر امکانش هست من را کنار سید مجتبی علمدار دفن کنند.
#مادرانه
امسال شب شهادت حضرت زهرا خانه اش روضه بود
آن شب به همه رفقا پیام داد : "التماس دعای شهادت"
گفت: آقا حوائج سالش رو فاطمیه طلب میکند منم امشب شهادت خواستم
#رفاقت_شهدایی
به شدت به شهید حسن عشوری از بچه های همکاری که چند سال قبل تو سیستان شهید شد علاقه مند بود
تموم فکر و ذکرش شده بود شهید حسن عشوری
چند شب قبل گفته بود: چند شب قبل شهید عشوری رو توی خواب دیدم بهم انگشتر داد!
سال ۹۸ به نیابت از شهید عشوری اومده بود پیاده روی اربعین
همش تو راه اربعین به دوستانش میگفت: اربعین بعدی من شهید میام پیش سیدالشهدا شما با ویلچر میاید
#خادم_الشهدا
آقا مصطفی در به در شهادت بود
آقا مصطفی برای شهدای غواص خودشو داشت می کشت
آخرشم موند توی آب...
#مخلص_جهادی
سیل اومده بود
عید نوروز آمده بود مرخصی
رفقا اون روزها درگیر پاک کردن گل و لای خونه مردم تو پنبه چوله و آبمال و .... بودند
صبح اول صبح میومد حسینیه عاشقان
محل تجمع بچه هیئتی ها
میگفتند: مصطفی تو خودت از منطقه اومدی بعد این همه مدت برو سراغ خانواده
میگفت خانواده ی من جاشون خوبه
زن و بچه و وسایل مردم توی آبه...
#اباالایتام
بعد از شهادتش رفقای کمیته امداد تازه متوجه هویت او میشوند، چون مصطفی خیلی گمنام و بی ادعا سرپرستی ۵ بچه یتیم را بعهده داشت و حالا آن ۵ کودک باز یتیم شدند.
@shahid_jaberkhishvand
#سیره_شهدا
#شهیده_زینب_کمایی
خواهر بزرگوار شهیده:
🌱زینب همیشه در وسایلش مقداری تربت شهدا و هفت عدد کاج نگه می داشت.. بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها از درختان مختلفی هستند که در گلزار شهدا وجود دارد ، هفتمین کاج از همان درختی است که بالای مزار مطهر زینب قرار دارد ..🌲🍃
🌻یکبار زینب به من گفت :غسل شهادت کردهای؟
گفتم: غسل شهادت دیگه چیه؟
گفت: هر مسلمانی باید همیشه غسل شهادت داشته باشه..🌷
🌹گفتنی است، پیکر شهیده زینب کمایی همراه با پیکر 160 شهید عملیات فتح المبین تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان زیر درخت کاج ، به خاک سپرده شد...
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
┄┅═══✼✼═══┅┄
گروه #تفحص پس از شش روز تلاش، در روز هفتم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه متوسل شدند و #نخستین_شهید این منطقه را در حالی که دسته ای شقایق در بالای جمجمهاش روییده بود، پیدا کردند.نام این شهید «مهدی منتظرقائم» از شهدای «لشکر 14 امام حسین علیه السلام» اصفهان بود و نام شهید و همزمانی پیدا شدن پیکرش با سالروز #ولادت_امام_مهدی عجل الله تعالی فرجه، نشان از کرامات این شهید و معجزات الهی داشت.
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
#ماجرای_پیداشدن_پیکر_شهید:
#نیمه_شعبان سال ۱۳۶۹ بود. گفتیم: امروز به یاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه دنبال پیکرهای شهدا میگردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستوجو کردیم. پیش خود گفتم: یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه یعنی میشود بینتیجه برگردیم. در همین حین چهار پنج #شقایق را دیدم که برخلاف شقایقها که تک تک میرویند، دستهای در یک جا روئیدهاند. گفتم حالا که دستمان خالی است، شقایقها را میچینم و برای بچهها میبرم. شقایقها را که کندم،دیدم روی پیشانی یک شهید روئیدهاند. او نخستین شهیدی بود که پیدا کردیم. شهید مهدی منتظر قائم
#شهیددفاع_مقدس_مهدی_منتظر_قائم.
#عِنْدَرَبِّهِمْيُرْزَقُون
@shahid_jaberkhishvand
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
┄┅═══✼✼═══┅┄
نقل خاطره ای جالب از خادم آستان مبارک مولا علی موسی الرضا علیه السلام درباره #خادم_الرضا سردار شهید حاج #قاسم_سلیمانی را می بینید
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
#عِنْدَرَبِّهِمْيُرْزَقُون
╔═•__●°•🌷•°●__•══╗
@khadem_astan
╚══•__●°•🌷•°●__•═╝
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است!
گفتم مهـندس این چه ڪاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان #بسیجے آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی..
#شهید عباس بهجــت حقیقــی
#شهــدای_فارس
#شهادت :کربلای ۵