📚 #جستجوگران_شمشیر_عدالت
🤩 #نوجوان. #نوجوان_رمان
✍ #داوود_امیریان
🌀 #عهدمانا
معرفی:📃
تا حالا اسم رستمو شنیدی؟😉
قهرمان ایرانی که دائما با ظلم و ستم مبارزه می کرد؟
قراره یه سفر هیجان انگیز تجربه کنیم.😎
سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم و تاریکی…
میخوایم به کمک جی جی, آفریدو و آیریک طلسم سرزمینها رو بشکنیم و با موجوداتی که فکرشو نمیکنیم همراه بشیم😓
مبارزه با اهریمن و نیروهای ماورائی در داستان (جستجوگران شمشیر عدالت)…😵
خلاصه:📝
داستان، روایتگر ظلمی است که از مرگ ملکه آغاز می شود.
شاهزاده که تاب از دست دادن همسرش را ندارد، با عالم و آدم دشمن می شود.
آرزویش دستیابی به انگشتر جادویی 💍و شمشیر 🔪عدالت است که بتواند بر همه چیز، حتی مرگ مسلط شود.
اهریمن، آرزویش را برآورده می کند و در عوض اورا تبدیل به اژدهایی😈 مخوف می کند که برای زنده ماندن باید هرماه دختری چهارده ساله قربانی کند.😨
این میان، تنها راه شکست او دست یافتن نسلش به شمشِیر عدالت است.
آیریک و آفریدو، نوه هایش، برای نجات خواهرشان🙇 شجاعانه دست به این جستجو می زنند. جستجوی شمشیر عدالت….
@shahid_jaberkhishvand
#نوجوان
#اصیل_آباد
#نوجوان_رمان
کتاب اصیل آباد : اگر زرنگ نباشی زرق وبرق دنیا روح وروانت را می رباید…
نویسنده: #محمدرضا_سرشار
انتشارات: #سوره_مهر
خلاصه:📜
ورود یک غریبه به روستا،😦 آن هم با اسبابی که تا به حال بزرگترهای ده هم آن را ندیدهاند، آنقدر جذاب هست که بچههای روستا بخواهند برای یک بار هم که شده، پای آن بنشینند و زیباییهایی که فقط در خیال میتوانستند تصورش کنند، از دریچهی شهر فرنگ تماشا کنند.🎭
غریبه (پیلهور)، چند روزی را با مشتریان کوچک میگذراند و بعد هم با ترفندهای مخصوص خودش، بزرگترها را پای این سرگرمی مینشاند.
کمکم مرد پیلهور با آوردن سرگرمیهای جدید و فروش آنها به مردم روستا، دارایی آنها را با مقروض شدنشان، صاحب میشود.😬
تنها، بزرگان ده، از چنگ وسوسههای پیلهور در امان میمانند. مشکلات، زندگی مردم روستا را در بر میگیرد؛ تا اینکه اتفاقاتی، سکوت مردم را پایان میدهد.😨
بریده کتاب🔪📙:
پیلهور هر هفته به شهر میرفت و هر بار با چیزهای تازهتری برمیگشت؛ چیزهایی را که اگرچه، بود و نبودشان در زندگی هیچ کس تاثیری نداشت، اما مردم تا آنها را میدیدند، عاشقشان میشدند 😍و میخواستند با هر قیمت شده، آنها را به دست آورند.😮
لینک کانال
🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
جهت دریافت کتاب
@Dellaram926
جهت نذر کتاب
@dellaram2153
#ایرج_خسته_است
#نوجوان_رمان
#داوود_امیریان
#نوجوان
#انتشارات:سوره_مهر
📚معرفی کتاب: ایرج، بچه محلمان است. و تنها پسر خانوادهشان. از خودش هفت خواهر بزرگ تر دارد که شوهر کرده اند.خودش ته تغاری و لوس. توی محل همیشه خدا دعوا و مرافع راه می انداخت. ...
✏برشی از کتاب:
یاشار یهو خیز برداشت و خودش را پرت کرد روی سعید. تا احمد به خودش بجنبد خودم را پرت کرده بودم رویش، زمین که افتادیم شروع به تقلا کردیم، خیلی قوی تر از من بود. یقه ام را گرفت. پایش را انداخت زیر شکمم و از بالای سرش پرتم کرد. به پشت افتادم روی زمین صدای شلیک گلوله ای بلند شد و به دنبالش ناله یاشار که گفت: " سوختم ... سوختم." تاآمدم بلند شوم احمد آمد طرفم و با لگد کوبید به صورتم.دنیای جلوی چشمانم تیره و تار شد... با لگد دوم، بینی ام صدایی کرد و دیگر نتوانستم جایی را ببینم، سرم گیج می رفت... چند لحظه صدایی نیامد و بعد صدای شلیک گلوله ای بیرون از اتاقک سبز شد و به دنبال آن کسی فریاد زد : " بی پدر و مادرها، کثافت ها می کشمتان..." ص 15
@shahid_jaberkhishvand