eitaa logo
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
159 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
63 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت چهلم🇮🇷 ✒خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ... بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش به من افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ... اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ... یا علی گفت و ... در رو بست ... با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ... جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
10.mp3
8.49M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب 👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه 🔺 ()
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان شاالله دراین کانال هرروز یک صفحه از کلام الله مجید بصورت صوتی بهمراه معنی ونکته های ویژه هرصفحه دراختیاراعضا قرار میگیرد. لینک کانال @kallamenoor
༻﷽༺ ღـیدانهـ⚘ ای شهید؛ گـذر زمــان ، همه چیز را با خود می‌برد جز ردّ نگاه تــو را . . . -خویشوند 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
✨✨﷽✨✨ 🤔اگر انصاف داشته باشیم همسر مرحوم شهید🌹 «نواب صفوی»  اعلی الله مقامه؛ نقل می‌کند؛ یک شب بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار بعدی نداریم حتی نان خشک! هر چه بود؛ امشب افطار تمام شد. ☺️مرحوم نواب لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم؛ وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحر چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم! باز آقا لبخندی زد. 😟بعد نماز صبح گفتم و نماز ظهر هم گفتم و تا غروب و مغرب مرتب سر و صدا کردم که هیچ نداریم. تا این که اذان مغرب را گفتند؛ آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند چطور سفره افطار امشب نداریم؟ پاسخ دادم از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم و نیست. 😊آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست 😄خندیدیم و گفتم صد البته بله. رفتم و از فرط عصبانیت سفره‌ای انداختم و بشقاب و ... آوردم و پارچ آب را جلوی آقا گذاشتم. هنوز لیوان را پر نکرده بود صدای در آمد. 😱طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان نیز بود رفت سمت در و آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند و آشنا، آقا فرمود تعارف کن بیایند. همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند؛ آقا فرمود خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم آقا لبخندی تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند. در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف یعنی همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهد هستند. الحمدلله آب در لوله ها فراوان هست. 🌹شهید نواب چیزی نگفت؛ یوسف رفت وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد. گفتم این چیست؟ پاسخ داد: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده و دارند می‌روند گفت بگوییم هر چی فکر کردیم این همه غذای پخته را چه کنیم؛ خانمم گفت چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. می‌دهیم خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارند. آقا یک نگاه به من کرد و خنده کرد و رفت. من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم و ... آن‌ها که رفتند آقا به من فرمود، ⭕️⭕️ دو نکته: 1⃣اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی که فهمیدی تاخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟ 2⃣دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟ بعد فرمود مشکل خیلی‌ها  همین است نه سکوتشان از سر انصاف است نه سر و صدایشان. وقت نداشتن جیغ دارند وقت داشتن بخل و غفلت. شادی روح مطهرشون صلوات🌹 🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤سردار احمدیان از رفیق شهیدی می گوید که همیشه تسبیح به دستش بود و ذکر خاصی می گفت! 🔹گفتم چی داری با این تسبیح میگی؟ گفت: دارم میگم السلام علیک یا اباعبدالله💚 بهش گفتم حاجی شهید🌹 شدی سلام ما رو هم به ابی‌عبدالله برسون...🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷@shahid_jaberkhishvand🌷
بخش هایی از دعای افتتاح اَللَّهُمَّ أَعِزَّهُ وَ أَعْزِزْ بِهِ وَ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ وَ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً خدايا عزيزش بدار، و به ديگران توسط او عزّت بده و ياري اش كن، و به ديگران از سوي او ياري ده ياري اش ده ياري پيروزمندانه وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً وَ اجْعَلْ لَهُ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً و بر پيروزيش با پيروزي آسان، و از پيش خود براي او سلطنتي پيروزي آفرين قرار ده. @shahid_jaberkhishvand
بخش هایی از دعای افتتاح اَللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ سُنَّهَ نَبِيِّكَ حَتَّي لاَ يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَهَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ خدايا به وسيله او دينت و روش پيامبرت را آشكار كن، تا چيزي از حق، از ترس احدي از مردم پنهان نماند. اَللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إلَيْكَ فِي دَوْلَهٍ كَرِيمَهٍ تُعِزُّ بِهَا الإِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ خدايا به سوي تو مشتاقيم براي يافتن دولت كريمه اي كه اسلام و اهلش را به آن عزيز گرداني، و نفاق و اهلش را به وسيله آن خوار سازي، وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاهِ إلَي طَاعَتِكَ وَ الْقَادَهِ إلَي سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَهَ الدُّنْيَا وَ اﻵْخِرَهِ و ما را در آن دولت از دعوت كنندگان به سوي طاعتت، و رهبران به سوي راهت قرار دهي، و كرامت دنيا و آخرت را از بركت آن روزيمان فرمايي. @shahid_jaberkhishvand
:سوره_مهر 📚معرفی کتاب: ایرج، بچه محلمان است. و تنها پسر خانواده‌شان. از خودش هفت خواهر بزرگ تر دارد که شوهر کرده اند.خودش ته تغاری و لوس.  توی محل همیشه خدا دعوا و مرافع راه می انداخت. ...   ✏برشی از کتاب: یاشار یهو خیز برداشت و خودش را پرت کرد روی سعید. تا احمد به خودش بجنبد خودم را پرت کرده بودم رویش، زمین که افتادیم شروع به تقلا کردیم، خیلی قوی تر از من بود. یقه ام را گرفت. پایش را انداخت زیر شکمم و از بالای سرش پرتم کرد. به پشت افتادم روی زمین صدای شلیک گلوله ای بلند شد و به دنبالش ناله یاشار که گفت: " سوختم ... سوختم." تاآمدم بلند شوم احمد آمد طرفم و با لگد کوبید به صورتم.دنیای جلوی چشمانم تیره و تار شد... با لگد دوم، بینی ام صدایی کرد و دیگر نتوانستم جایی را ببینم، سرم گیج می رفت... چند لحظه صدایی نیامد و بعد صدای شلیک گلوله ای بیرون از اتاقک سبز شد و به دنبال آن کسی فریاد زد : " بی پدر و مادرها، کثافت ها می کشمتان..." ص 15 @shahid_jaberkhishvand