📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_100
« برادر همسر»
رفتن جواد برای همه مان سخت بود .
برای من اما هم سخت بود هم شیرین. سخت بود؛ چون یکی از عزیزترین اطرافیانم بود.
ولی شیرین بود؛ چون اینگونه رفتن حقش بود.
این همه سال دوید و جنگید حقش نبود خیلی آرام و معمولی توی رختخواب بیفتد. خودش هم این آخریها میگفت ،ممد دیگر بعد از این همه سال ،شهادت حقم نیست؟
این آخری ها تلاش میکردم کمی ترمزش را بگیرم.
وقتی میخواست برود سپاه قدس، کمی تلاش کردم منصرفش کنم .
گفتم جواد، این همه رفتی و برگشتی ،
حالا نمیخواهد بروی سپاه قدس.
بگذار اگر قسمتت شد با همین بچه های گردان خودتان برو. خب نگران خواهرم بودم .
میدانستم اگر جواد برود سپاه قدس تنهاییهای خواهرم بیشتر میشود. میدانستم جواد سالم و سلامت نمیماند.
گفت نه ممد، این آخر عمر به دلم نیست بنشینم پشت میز.
دلم میخواهد توی مسیر ارباب باشم .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii