📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_114
« برادر همسر»
اصلاً این سالهای آخر آرامش و معنویت خوبی پیدا کرده بود. سال قبلش ،با چندتایی از بچه های پایگاه مشکل پیدا کرده بود. بالاخره توی هر مجموعه و گروهی که چندتایی آدم دور همدیگر جمع میشوند اختلافهایی پیش میآید.
بین اینها هم گره ای افتاده بود که انصافش را بخواهی تقصیر هر دو طرف بود .
یک روز حاج آقا مجتبی هر دو طرف را جمع کرد و برایشان حرف زد که اصل توی این مجموعه ها، کنار همدیگر بودن است و همدلی.
این حرف و نقلها ارزش چندانی ندارند و همه شان به خاطر نفس است .
این اختلافها را بگذارید کنار و کنار همدیگر بمانید و برای اهل بیت کار کنید نه برای دلتان یا نفستان.
جواد هم یا علی گفت و همه شان را
بغل کرد.
چند وقت بعد، رفتیم مشهد با ماشین جواد بودیم و من جلو نشسته بودم
تا کنار راننده باشم که خسته نشود. داشتیم درباره همین مسائل و کار فرهنگی حرف میزدیم که حرف رسید به همین ماجرا.
من پرسیدم جواد اینها خیلی تو را اذیت کردند چطور توانستی ببخشیشان؟
گفت من همان روز که حاج آقا گفتند همدیگر را حلال کنید همه دلخوری و ناراحتی ام را از دلم بیرون کردم و دوباره از نو مثل یک رفیق تازه بهشان نگاه کردم.
از دلم گذشت لاف نزن مگر می شود دلخوریها و اختلافات را کنار گذاشته باشی؟ از سفر که برگشتیم به رفتارهای جواد با اینها بیشتر دقت کردم .
خیلی شان از جواد کوچک تر بودند؛ اما میدیدم جواد واقعاً به آنها احترام میگذارد.
اصلاً انگار نه انگار این آدمها چند ماه قبلش این طور با هم اختلاف داشتند.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii