📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_128
« برادر همسر »
برای آخرین اعزامش دیگر چندان نگرانی و دلهره نداشتم ، آرام تر شد بودیم ، چند باری رفته بود و سالم برگشته بود و ما هم با اهمیت کارشان بیشتر آشنا شده بودیم . بار آخر جلوی پایگاه شهید چمران دیدمش ، گفت دارد می رود و همدیگر را بغل کردیم برای خداحافظی من چند باری تلاش کرده بودم پیشانی جواد را ببوسم ؛ اما نمی گذاشت .
بهانه می آورد که هرکس پیشانیم را بوسیده بعدها زیرآبم را زده میخندید که تو یکی دیگر زیر آب من را نزن و برای من باقی بمان . نمی گذاشت پیشانیاش را ببوسم روز آخر با اینکه قدش از من بلندتر بود به دلم افتاد یک بار دیگر تلاش کنم پیشانی اش را ببوسم دست گذاشتم پشت گردنش و کمی گردنش را خم کردم پیشانیاش را بوسیدم و رفت .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii