eitaa logo
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Shahid_javad_m
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1040365477.pdf
حجم: 1.8M
💠📗 فایلpdf 📚 عنوان کتاب : شبهات انتخابات با این اوضاع مملکت چرا رای بدهیم؟ چرا رای بدهیم وقتی نظام خودش انتخاب میکند؟ چرا نظام، خود را به رفراندوم نمی گذارد؟ 📖پرسش و پاسخ حجت الاسلام راجی در جمع اساتید، دانشجویان، طلاب و نخبگان کشور 🗳 | انتخابات ✏️نویسنده: حجت الاسلام راجی 📄 تعداد صفحات : ۶۸ تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» از همان اولین روزهایی که اردوهای راهیان نور راه افتاد، جواد می رفت زیارت شهدا. بعد که بزرگ تر شد، خودش اردو می برد. عیدها، از یکی دو اتوبوس شروع کردند و گاهی به چهارده پانزده اتوبوس می رسیدند. انگار این اردو مهم ترین کار عیدهایش بود. بعد از ازدواجش هم ادامه داد. با این فرق که حالا گاهی خانمش را، یا بعدتر بچه اش را هم همراهش می برد. توی این سال هایی که راهیان نور می رفت، پنج شش بار باهاش بودیم. انگار آنجا کارکردنش با بقیۀ جاها فرق می کرد. شاید هم من بقیۀ کارهایش را ندیده بودم. بمیرم، بچه ام یک جا نمی ایستاد. اصلاً معلوم نبود آنجا کارش چیست. خودش می گفت ما خادم شهداییم. همه کاری هم می کرد. کمی تدارکات بود، بعد توی آشپزخانه کنار دست آشپز بود. توی اتوبوس کنار زوّار بود. بعضی وقت ها هم می ماند اردوگاه که غذای بقیه را ببرد. حالا اتوبوس ها و مردم رفته بودند منطقۀ دیگر، دویست کیلومتر آن طرف تر. می گفت باید غذا را گرم برسانیم به دست مردم. همان ظهر، غذا را بار می زد و می برد برای مردم. این سال های آخر با ماشین خودش می رفت. توی این زمین های گِل، ماشینش را می داد دست بقیه که بروند دنبال کارهای اردو. یک سال رفقایش حساب کرده بودند، دیده بودند 3500 کیلومتر این ماشین توی آن چند روز راه رفته. گفته بودند بگذار هزینه هایش را حساب کتاب کنیم. گفته بود باشد برای قیامت. بعد پول غذای بچۀ سه ساله اش را هم حساب میکرد که مدیون نباشد. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُونَ.» خداوند در این آیه به پیامبر(ص) دستور می‌دهد در برابر برخوردهاى کافران که حق را باطل مى‌شمرند، مقاومت کند؛ چرا که خدا وعده پیروزى داده است و وعده‌ی خدا حق است و قطعاً به آن وفا مى‌کند.
سالروز تولد شادی روح پاکش صلواتی هدیه کنیم. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
کمترکسی‌پیدا‌مۍشود‌کھ‌زندگی‌بر‌وفق‌مراد‌او‌باشد هرگونہ‌عیش‌و‌نوش‌دنیا‌ با‌هزار‌تلخی‌و‌نیش‌همراھ‌است! تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر» سال 1391، پانزده روز قبل از عید، با دوستاش رفتند اردوگاه شهید باکری را تحویل گرفتند. قرار بود یک ماه آنجا مستقر شوند. فاطمه یک سالش بود و نیاز به مراقبت داشت. دیگر نمی توانستم مثل سال های قبل کمکشان کنم. آقاجواد گفت بیا برویم که به هم نزدیک باشیم. این طوری هروقت دلم برایتان تنگ شد، می توانم ببینمتان. من نگران غذایی بودم که آنجا می خوردم. وقتی آنجا کار نمی کردم، حقی از آن غذا نداشتم. گفت غذایی را که آنجا می خوری، من حساب می کنم. دو برابر هم کار می کنم به جای شما. توی منطقه که می رسید، خیلی کار می کرد و کم می خوابید. برای همین، فقط صبح های زود می توانست بیاید پیش ما، یا وقت هایی که می خواست برود شهر برای خرید، که ما را هم با خودش می برد. برای عرفه، توی شلمچه ایستگاه صلواتی زده بودند و شربت درست می کردند. توی آن گرما، افراد خسته و کلافه که می آمدند یک لیوان شربت می خوردند، انگار جان تازه ای می گرفتند. آقاجواد هرکدام از این ها را که می دید، انرژی می گرفت. ذوق می کرد. وقتی شربت می داد دست بچه ها،بهشان میگفت برایش دعا کنند.میگفت معامله با خدا یعنی این. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii