eitaa logo
|شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی|
2.1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
848 ویدیو
32 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Jim_mim313
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « همسر» سال ۱۳۹۲ هم قبل از عید رفتیم اردوگاه فاطمة الزهرا توی شلمچه. آنجا هم کارهای تدارکات بر عهده شان بود. مهمترینش هم رساندن غذا به زوّار بود. آن سال ماشین خودمان را هم برده بودیم. با ماشین خودمان غذا را میبردیم توی منطقه ها :هویزه ،طلائیه . من و فاطمه را هم می برد . هم شهدا را زیارت میکرد هم کنار ما بود. فاطمه را هم می گذاشت روی خاک طلائیه و مینشست کنارش تا با خاکها بازی کند. برای سال تحویل میخواستیم از اردوگاه برویم شلمچه. یک ساعت مانده بود به سال تحویل آقا جواد گفت هفت هشت تایی از بچه ها اینجا هستند که وسیله ندارند؛ اما دوست دارند سال نو را شلمچه پیش شهدا باشند. شما با یکی از دوستان که خانوادگی اند، بروید تا من اینها را بیاورم. آنجا همدیگر را پیدا میکنیم وقتی رسیدیم شلمچه شلوغ بود و گوشی درست خط نمیداد . ما مرتب تلاش میکردیم به همدیگر زنگ بزنیم که معمولاً موفق نمی شدیم . تازه آن وقت هم که زنگ میزدیم یک مشکل دیگر داشتیم شلمچه نه مغازه ای داشت نه کوچه ای که نشانی بدهیم کجاییم. با هر سختی بود همدیگر را پیدا کردیم. فقط چند دقیقه ای مانده بود تا سال تحویل آقا جواد زود فاطمه را بغل کرد و دست من را گرفت توی دستش یکهو انگار همه‌ی نگرانیها و دلخوری هایم تمام شد. گفت دیدی نگذاشتم برای سال تحویل تنها باشی؟ آن سال، یکی از قشنگ ترین تحویل سالهای زندگی ام بود . به مردی که کنارم ایستاده بود، فکر میکردم؛ مردی که در برابر بقیه بیخیال نبود به همه کارهایش میرسید؛ اما از وظایف خانوادگی اش هم غافل نمیشد یک سال دیگر رفته بودیم اروندکنار. قبل از ظهر بود و هوا گرم . نزدیک آبها به روایت راوی شهدا گوش کردم و برگشتیم طرف ماشینها راه رفتن با فاطمه برایم سخت بود جلوتر دیدم خادمها دارند شربت میدهند؛ اماجلوی میزشان خیلی شلوغ بود من هم آدمی نبودم که برای یک لیوان شربت بروم قاطی شان ؛ گیرم که هوا خیلی داغ بود و شربت هم خیلی خنک. توی همین حال واحوال، دیدم آقاجواد با دوتا لیوان شربت دارد می آید بعدش فاطمه گفت بابا برویم سوغاتی بخریم. پرسید چی بخریم؟ فاطمه گفت هرچی خودت دوست داری چفیه ای را که دستش بود باز کرد. یک انگشتر برای فاطمه خریده بود و یک قاب هم برای من. گفت من اینها را دوست داشتم برایتان خریده ام. اگر دوستشان ندارید تا عوضشان کنیم. چه کیفی کردم آن لحظه از داشتنش. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ از پاداشی که خدا از سرِ بزرگواری به آنان داده است، خوشحال‌اند و دربارۀ هم‌رزمانشان که هنوز به آنان نپیوسته‌اند، این‌طور مژده می‌گیرند: نه ترسی بر آنان غلبه می‌کند و نه غصه می‌خورند. (آل‌عمران، آیه 170) تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📣مراسم تشییع پیکر سردار مجاهد سرلشکر پاسدار شهید محمدرضا زاهدی 📆شنبه ۱۸ فروردین ساعت ۸:۳۰ صبح 📍از میدان بزرگمهر به سمت گلستان شهدای اصفهان تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استقبال از پیکر مطهر شهید زاهدی در اصفهان تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
مراسم وداع با پیکر مطهر سرلشکر شهید محمدرضا زاهدی همراه با قرائت دعای ابوحمزه ثمالی در گلستان شهدا اصفهان زمان: جمعه هفدهم فروردین‌ماه ساعت ۲۲ مداحان نیمه اول دعا: برادران مهدی منصوری و سیدسعید نصر مداحان نیمه دوم دعا: برادران مهدی هادی و علی ناظوری مکان: خیمه حسینی گلستان شهدا اصفهان التماس دعا تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
صبح جمعه هفته گذشته، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳، ۱۷ رمضان... ایستاد و دعا کرد خداهم دعايش را مستجاب کرد... دقیقا جائی که حاج علی زاهدی ایستاد و دعا کرد قراره پیکر پاکش بخاک سپرده شود بین حاج آقا مصطفی ردانی پور و حاج حسین خرازی تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « همسر» وقت هایی که با ماشین خودمان میرفتیم مشهد، بین راه سخنرانی گوش میداد . از همه بود حاج حسین یکتا، حاج آقا مؤمنى، حاج آقا پناهیان، اما همه شان درباره یک چیز بودند: شهادت کربلا که رفته بودیم از وقتی گنبد را دید اشک ریخت تا حرم. دیگر صحبت نکرد. فقط حواسش به خودش بود و امام( علیه السلام) ؛ اما وقتی از زیارت برگشت حالش بهتر بود گفت نمازم را زیر قبّه‌ی امام ( علیه السلام)خواندم. همین حالش را بهتر کرده بود. توی بین الحرمین گفتم بیایید با همدیگر یک عکس خانوادگی بگیریم کمی مکث کرد بعد نگاهش را دزدید. گفت ببخشید؛ ولی نمیتوانم اینجا عکس بیندازم . نمیتوانم چنین جایی که امام(علیه السلام)و خانواده اش این قدر اذیت شدند، با خانواده ام عکس یادگاری بگیرم. توی نجف داشتیم پیاده میرفتیم طرف حرم . پیرزنی بود که معلوم بود به سختی راه میرود. یکی از این پسرهای گاری به دست به او گفت بیا سوارت کنم با گاری ببرمت تا حرم؛ اما دخترهای پیرزن قبول نکردند و گفتند هزینه اش زیاد است . توی نگاه پیرزن التماس خاصی بود. آقا جواد رفت پول گاری را داد به پسر و گفت پیرزن را تا حرم برساند. گفت خوب نیست پیرزن جلوی بچه هایش بیشتر از این ذلیل شود. توى كربلا وقتی بر میگشتیم حسینیه ای که محل اقامتمان بود، یک هندوانه خرید. توی کاروانمان یک خانواده درچه ای دیگری بودند که با آقا جواد اختلاف داشتند. یعنی انقلابی نبودند که هیچ ،جلوی همه به انقلاب بد میگفتند . همین بود که با آقا جواد حرف نمی زدند و هر دو طرف از همدیگر دوری میکردند با این حال آقا جواد هندوانه را نصف کرد و داد به فاطمه ببرد برای آن خانواده. با اینکه زیارت کاظمین و سامرا جزو برنامۀ کاروان نبود، تاکسی گرفت و خودمان رفتیم . صحبت کردنش با راننده تاکسیها هم پروژه بامزه ای بود. با آن عربی دست و پا شکسته و لهجه اصفهانی درباره اوضاع سیاسی عراق از راننده ها پرس وجو میکرد. یعنی حتی در حین زیارت هم از مسائل سیاسی و وظیفه هایش غافل نبود. سال ۱۳۹۲، موقع انتخابات ریاست جمهوری مشهد بودیم. آنجا متوجه شد توی صحنه انتخابات تغییرات جدیدی به وجود آمده و کار ممکن است برای جریان انقلابی سخت شود . با یکی از روحانیون سرشناس مشورت کرد بهش گفتند اگر میتوانی روی اطرافیانت تأثیر بگذاری برو اصفهان . نشست با خودش حساب کتاب کرد. دید این جور وقتها که کار سخت میشود بخشی از افراد ناامید میشوند و دیگر تلاش نمیکنند . گفت زیارت را کمتر کنیم و برگردیم بروم کمک بقیه. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 «الحمدلله»هایی در زندگی هست که فراموش کرده بودم. حواسم پرت چی بوده، یادم نیست. شُکرهایی بوده که از قلم افتاده‌اند. شیرینیِ وقت‌هایی که آدم دوباره یادِ نعمت‌ها می‌افتد، کمتر از شیرینیِ وقت‌هایی که نعمت‌ها، تازه نصیب آدم می‌شوند، نیست. الحمدلله‌رب‌‌العالمین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر عزیزمون عبا شون دادن که بزارن رو کفن سردار مجاهد تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « زن دایی» همیشه روی جواد حساب باز میکردم محال بود سؤالی از او بپرسی و توی آستینش جواب نداشته باشد درباره همه چیز هم اطلاعات داشت. همین دل آدم را گرم میکرد یک جایی که میماندی پیش خودت میگفتی جواد هست واقعاً هم بود. هرجا مشورت میخواستم بهش زنگ میزدم؛ از کارهای بسیج گرفته تا ازدواج دخترانم هر برنامه ای میخواستیم توی بسیج انجام بدهیم زنگ میزدم و نظر جواد را میپرسیدم جواد با حوصله به حرفهایم گوش میداد و نظرش را میگفت. خیلی خوب تجزیه و تحلیل میکرد بعد نظر می داد . وقتی برای دخترهایم خواستگار می‌آمد اول به جواد زنگ میزدم میگفتم زن دایی فلانی میخواهد بیاید خانه ما برای خواستگاری. اگر جواد میگفت بگذار بیایند راهشان میدادیم. برای دختر بزرگم چند تا خواستگار آمد؛ ولی دخترم قبول نمیکرد. جواد گفت میخواهم با دخترتان حرف بزنم ببینم چرا ایراد میگیرد آمد و دو ساعت با او صحبت کرد آن موقع که داماد اولم آمده بود خواستگاری، به جواد زنگ زدم گفتم این جوان فلان جا کار میکند میشناسی اش؟ گفت پسر ساکت و آرامی است و کمی از ویژگی هایش گفت آخر سر خندیدم و گفتم تأییدش میکنی؟ گفت نه ، اول باید ببینم نظر دخترتان چیست گفتم فکر میکنم مثبت است. گفت پس پسر خوبی است. ان شاء الله مبارک باشد . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنبل نباش.mp3
3.61M
امشب هم بیای خوبه شب ۲۷ ماه مبارکـه!! کاندیدای شــب قدره؛ 🎙 من که سرم شلوغه چجوری بخونم آخـــــــه !!! 😇 _امیرحسین دریایی تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
وشهادت‌نصیب‌ڪسانے‌میشود کھ‌دررَهِ‌عشق‌بۍ‌ترس‌باجان‌خود‌باز؎‌ڪنند :)❤️