eitaa logo
شهید مسعود عسگری
976 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
40 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روحیه تون رو نبازید... این همه پیروزی خدا به شما داده... صحبت های شهید حاج قاسم سلیمانی فردای شهادت شهدای اربعه حلب با همرزمان شهدا @shahid_masoud_asgari
راهپیمایی بیست و دوم بهمن سال نودوسه از خیابان آزادی به طرف میدون آزادی در حرکت بودیم. . داشتیم به میدون نزدیک می شدیم که چتربازهارو دیدیم توی آسمان آزادی در حال چتر بازی و اجرای کارهای نمایشی بودن . چترهای رنگارنگ و چشم نواز سرهای مردم به طرف آسمان بود... . ما هم مشغول تماشای این صحنه زیبا بودیم . حالم طبیعی نبود یه کشش خاصی نسبت به چتربازها داشتم . میدونستم مسعود چتربازه ولی نگفته بود قراره اون روز بپره . گوشیمو دستم گرفتم و شروع کردم از چتربازا عکس و فیلم گرفتن... . دلم خبر میداد یکی از این چتربازها پاره تنِ منه، که دلمو برده و نمیذاره چشم از آسمون بردارم . به محمد مهدی گفتم : یکی از چتربازا داداش مسعودته... . تا پایین اومدنشون دلم آروم نگرفت، یکی یکی از راه دور نگاهشون می کردم، فاصله زیاد بود و تشخیص سخت، بینشون دنبال عزیز دلم می گشتم تا شاید از فاصله دور بشناسمش... . ۲۲ بهمن جشن پیروزی انقلاب اسلامی ایران با یاد شهیدان شیرین تر می شود.. هستیم بر آن عهد که بستیم. . . ۲۲بهمن @shahid_masoud_asgari
ماجرای قابل تأمل سلام علیکم وقت شما بخیر حرم باصفای امام رضا علیه السلام دعاگو و نائب الزیاره ی شما هستم امروز یک ماجرایی برام پیش آمد ، داشتیم تو صف می رفتیم زیارت صف شلوغ بود یک خانم خیلی نورانی محجبه ای جلو من بود گوشیش تو دستش بود عکس حاج مسعود عزیز رو گوشیش بود یک لحظه نگاهش می کرد و زود چشمشو رد میکرد و همش زمزمه می کرد خیلی بهش حساس شدم گوش دادم ، بشنوم چی میگه ، درست متوجه نشدم بهش زدم و پرسیدم عکس روگوشیت کیت میشه شک کردم که شما هستین و خیلی خوشحال شدم که حتما شما هستین و... گفت ایشون شهید مدافع حرم است گفتم بله میدونم ولی چه نسبتی باشما داره؟ گفت هیچی ولی انگار از سالها پیش می شناسمش مرتب با من حرف میزنه نگاه به چشماش میکنم دلم می ریزه که چی بهم میگه اینو متوجه شدم که الان داره میگه برا مادرم دعا کن و ... بعد منم بهش گفتم بله منم هر موقع نگاهش کنم با چشماش چقدر حرف میزنه من حتی صداشو هم می شنوم و... بخدا قسم چیزهایی که من می گفتم عین این حرفها را هم ایشون می گفت چند دقیقه ای که تو صف بودیم تا برسیم به ضریح مطهر اقا همش صحبت می کرد و ... گفت همین عکس را فرستادم برا پسرم وبهش گفتم که این عکس را بزار رو گوشیت و.. کمی بعدش پسرم زنگ زد بهم با گریه و صدای لرزان که مامان من گزارشهدا بودم یه مرتبه دیدم نشسته ام رو یه قبری نگاه میکنم می بینم همین شهیدی که عکسش برام فرستادی الان سر قبرشم ... این عکس با لبخند قشنگش رو گوشی آن خانم بود. و خلاصه خیلی بیادتون بودیم.
شهید مسعود عسگری
ماجرای قابل تأمل سلام علیکم وقت شما بخیر حرم باصفای امام رضا علیه السلام دعاگو و نائب الزیاره
متن بالا پیام خانمی هست که اوایل امسال داخل ایتا ، برای معرفی شهید منو به گروهشون دعوت کردن امشب این پیام رو از مشهد فرستادن.. . اطمینان دارم مسعود حواسش به دل مادرش هست میدونه دلتنگ زیارت امام رضا علیه السلام هستم ،این شکلی نشونه برام می فرسته... . .
پدر شهید مسعود عسگری در حرم محسن ابن الحسین علیه السلام همسر امام حسین علیه السلام بر اثر مصائب اسارت فرزندشون سقط شد @shahid_masoud_asgari
شهید محمد ایاسه شهادت ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل شهادت ایلام به بهانه سالگرد شهادت هدیه کنیم فاتحه مع الصلوات
شهید مسعود عسگری
شهید محمد ایاسه شهادت ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل شهادت ایلام به بهانه سالگرد شهادت هدیه کنیم فا
شهید از زبان پدر و مادر : 14 ساله بود که جنگ شروع شد و از همان موقع فکر و ذکرش شد جبهه و جنگ. وقتی به پایگاه بسیج مسجد رفته بود به دلیل سن کم ثبت نامش نکردند. روحانی مسجد که محمد مکبر نمازهای جماعت او بود وقتی از ماجرا باخبر شد دست محمد را گرفت و او را نزد مسئول ثبت نام برده و گفت: خودشان انقلاب کردند حالا هم خودشان باید از انقلاب حمایت کنند، اسمش را بنویسید. بعد از گذراندن دوره آموزشی وقتی می خواست به جبهه برود به او گفتم: قبل از رفتن باید خط خودت را مشخص کنی. بعد روی کاغذ یک چهار راه کشیدم و گفتم: جبهه رفتن 4 حالت دارد. یکی حالتش سالم برگشتن است. یکی حالت مجروح و جانباز شدن است. حالت دیگر اسارت است و حالت چهارم شهادت. تو باید قبل از رفتن به همه اینها فکر کنی و از همین حالا همه نتایج احتمالی تصمیمت را بپذیری. حرفهایم که تمام شد، محمد آن چهار راهی را که کشیده بودم برداشت و بوسید و گفت: من هر چهار تایش را قبول دارم.
دیروز یادگاری های مسعود جانم بعد از گذشت بیشتر از پنج سال دوری به خونه برگشتن. . روزای اول بعد از شهادت مسعود ، دوستای مسعود از ما یادگاری می خواستن ، می گفتن یه لنگه جوراب یا حتی تکه ای از لباسش رو بهشون بدم. اون موقع وقتی بود که خودم در به در دنبال عکس ، فیلم و یادو خاطره ای از مسعود بودم با تمام وجود حال دوستاشو درک می کردم دلم نیومد جواب رد بهشون بدم . تعدادی از لباس های شهیدو دادم به یکی از دوستاش و گفتم بدن به کسایی که یادگاری خواسته بودن . این دوست لباس هارو بدون اینکه بهشون دست بزنن نگه میدارن به امید اینکه جایی درست کنن تا همه بتون لوازم شهیدو ببینن ... . بیشتر از پنج سال دلم پیش لباسای مسعود بود مخصوصاً لباس هایی که توی سوریه و روزهای آخر زمینی بودنش تنش بوده بالاخره طاقتم تموم شد و از این دوست خواستم لوازم رو برگردونن و ایشون امانت هارو به سرعت برگردوندن.. با تشکر فراوان از امانتداری ایشون . . @shahid_masoud_asgari
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح... ادامه خاطره در پست بعدی سال ۱۳۹۱ مدینه منوره @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اول
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكی ورودی قبرستان صف هايی برا خواندن نماز ميت تشكيل می شد ما بلافاصله بعد از نماز صبح طی يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت می رسونديم. بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند می كردیم و وارد قبرستان بقیع می شدیم. . مامورا فقط به چند نفری كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه می دادند تا وارد قبرستان بشن و يك ربع بعد از مراسم تشيیع به افراد عادی اجازه می دادن تا وارد بشن . در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو می گرفتیم به راحتی وارد قبرستان می شدیم به محض رسيدن به جايی كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول می كردیم و می اومدیم به اون سمت. هيچ كس نبود، مامورا اجازه نمی دادن از زنجير ها عبور كنيم ولی خلوتی و فاصله نزديك به قبور صفای خاصی داشت. و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت می اومد و خود به خود ما رو همون جا كه می خواستيم نگه می داشت... و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكی دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتی جنازه رو ول می كرديم و می رفتيم به سمت قبور امامان داد فرياد ميكردن كه برين پيش جنازه، مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا، باز می رفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز می شد، جلوی همه می اومديم . مامورا اين حركت رو می ديدن و حرص می خوردن خوندن نماز ميت،تشیيع جنازه، حرص خوردن مامورای سعودی و... بخشي از لذت های جانبی اين زيارت بود. . @shahid_masoud_asgari