eitaa logo
شهید مسعود عسگری
952 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز یادگاری های مسعود جانم بعد از گذشت بیشتر از پنج سال دوری به خونه برگشتن. . روزای اول بعد از شهادت مسعود ، دوستای مسعود از ما یادگاری می خواستن ، می گفتن یه لنگه جوراب یا حتی تکه ای از لباسش رو بهشون بدم. اون موقع وقتی بود که خودم در به در دنبال عکس ، فیلم و یادو خاطره ای از مسعود بودم با تمام وجود حال دوستاشو درک می کردم دلم نیومد جواب رد بهشون بدم . تعدادی از لباس های شهیدو دادم به یکی از دوستاش و گفتم بدن به کسایی که یادگاری خواسته بودن . این دوست لباس هارو بدون اینکه بهشون دست بزنن نگه میدارن به امید اینکه جایی درست کنن تا همه بتون لوازم شهیدو ببینن ... . بیشتر از پنج سال دلم پیش لباسای مسعود بود مخصوصاً لباس هایی که توی سوریه و روزهای آخر زمینی بودنش تنش بوده بالاخره طاقتم تموم شد و از این دوست خواستم لوازم رو برگردونن و ایشون امانت هارو به سرعت برگردوندن.. با تشکر فراوان از امانتداری ایشون . . @shahid_masoud_asgari
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح... ادامه خاطره در پست بعدی سال ۱۳۹۱ مدینه منوره @shahid_masoud_asgari
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكی ورودی قبرستان صف هايی برا خواندن نماز ميت تشكيل می شد ما بلافاصله بعد از نماز صبح طی يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت می رسونديم. بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند می كردیم و وارد قبرستان بقیع می شدیم. . مامورا فقط به چند نفری كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه می دادند تا وارد قبرستان بشن و يك ربع بعد از مراسم تشيیع به افراد عادی اجازه می دادن تا وارد بشن . در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو می گرفتیم به راحتی وارد قبرستان می شدیم به محض رسيدن به جايی كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول می كردیم و می اومدیم به اون سمت. هيچ كس نبود، مامورا اجازه نمی دادن از زنجير ها عبور كنيم ولی خلوتی و فاصله نزديك به قبور صفای خاصی داشت. و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت می اومد و خود به خود ما رو همون جا كه می خواستيم نگه می داشت... و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكی دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتی جنازه رو ول می كرديم و می رفتيم به سمت قبور امامان داد فرياد ميكردن كه برين پيش جنازه، مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا، باز می رفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز می شد، جلوی همه می اومديم . مامورا اين حركت رو می ديدن و حرص می خوردن خوندن نماز ميت،تشیيع جنازه، حرص خوردن مامورای سعودی و... بخشي از لذت های جانبی اين زيارت بود. . @shahid_masoud_asgari
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم تا عصری کنار شهید نشستیم افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا یکیشونو می شناختم اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ... ادامه👇
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم تا عصری کنار شهید نشستیم افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا یکیشونو می شناختم اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ... . عصر تصمیم گرفتیم از مسعود خداحافظی کنیم و به مناسبت تولد شهید ابراهیم هادی به زیارت مزار شهید هادی بریم و از اونجا به سمت خونه حرکت کنیم . رفتیم و چند دقیقه ای کنار شهید ابراهیم هادی بودیم ، بعد از زیارت وقتی می خواستیم برگردیم چشمم افتاد به همون سه تا دختر نوجوان ، . کنار مزار شهید هادی بودن صداشون کردم و پرسیدم می خواید برگردید خونه یا گلزار میمونید؟ گفتن می خوایم برگردیم . گفتم داریم میرم محل سوار شید شمارو هم میرسونیم دخترا می گفتن مزاحم نمیشیم ، خودمون میریم و... برخلاف همیشه که هیچ وقت به کسی تعارف هم نمیزنم که با ما برگرده ( تعارف نمیزنم چون نمی خوام از طرف من برای صاحب ماشین زحمتی باشه) با اصرار دختر هارو سوار ماشین دوستمون کردم دخترا بعد از سوار شدن با هم داشتن صحبت می کردن شنیدم یکی شون داره از نفر کناری اجازه می گیره مطلبی به ما بگه.. صحبتشونو که شنیدم ،گفتم بگو چی می خوای بگی دخترمون گفتن: دختر خاله م بخاطر روزه بودن ضعف داشتن ، برگشتن برامون سخت شده بود.. به شهید عسگری گفتم: شهید عسگری خودت کمکمون کن ، برمون گردون. بعد شما اومدید و مارو سوار کردید . توسل این دختر به شهید و کمک شهید به وسیله فرستادن مادرش خیلی به دلم نشست . انگار خدا از صبح برای برگردوندن این دخترای روزه دارش ،مارو مأمور کرده بوده . صبح جشنواره رمضان شرکت کردیم و خواستیم بین مراسم بریم زیارت شهید مسعود و برگردیم ولی زمانی برگشتیم که این دخترا ضعف داشتن و برگشت براشون سخت شده بود . این قطره ای از کرامات شهید مسعوده که توی این چند سال به چشم دیدم . بقول شهید : روح ریحان جنت هم دست ماست از ما بخواهید... .
. حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. . يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... . مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى .. . .
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم . البته ذرتی که قبل از شهادتت خریده بودم دست نخورده توی کابینت مونده، چند وقت یکبار ظرفشو تمیز میکنم دوباره میذارم سرجاش... ادامه خاطره مادر شهید 👇
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم . البته ذرتی که قبل از شهادتت خریده بودم دست نخورده توی کابینت مونده، چند وقت یکبار ظرفشو تمیز میکنم دوباره میذارم سرجاش... . ذرت بو داده فقط ذرت هایی که خودت برامون درست می کردی.. . مسعود جان یک پنجم اندازه ای که برامون درست می کردی درست کردم نمیدونستم همون مقدار بدون حضور فیزیکیت از گلومون پایین میره یا نه... مسعودم همیشه به یادت هستیم به یاد محبت هات زرنگ و کاری بودنت به یاد چیپس و ذرت بو داده هایی که درست می کردی و با اصرار به خوردمون میدادی، سیر شدم یا بذار بمونه برای بعدو قبول نمی کردی و اصرار می کردی تا آخر کنار هم در حال خوردن باشیم . یادش بخیر وقتی مامان جون خدا بیامرز اسباب کشی داشت یه قابلمه بزرگ ذرت بوداده درست کردی گفتی مادر ببر خونه مامان جون اونجا بین چیدن وسایل، موقع استراحت با هم بخورید... . مسعود جان هنوز مزش زیر دندونمه، چقدر خوشمزه بود ذرتی که میوه دلم با محبتش برامون درست کرده بود... . مسعودم لحظه لحظه های زندگیم به یادتم پسرم یادم باش محتاج نگاه مهربون و دعای خیرت هستم .
بیست و پنج سال خاطره... . بعد از تولد اولین باری که چشمم به نوزادم افتاد اولین جمله توی اون حال بد شکر خدا بود گفتم خدایا شکرت، چقدر این بچه نازه... . مسعود خوشگل و دوست داشتنی من با همه کنجکاوی هاش، سختی ها و فرازو نشیب های زندگی روز به روز بزرگتر می شد و عشقش توی دلم ریشه می کرد . مسعودم رشد کرد، جوان شد، جوانی رعنا و همه فن حریف... بیشتر از هر چیز بخاطر بسیجی و سرباز ولایت بودنش دوستش داشتم و به وجودش افتخار می کردم . محبت جوان همه فن حریف و دوست داشتنیم توی دلم ریشه های عمیق و محکمی زده بود هر بار میدیدمش به خودم می بالیدم . بعد از بیست و پنج سال وقتش رسید بود از جوانم دل بکنم و امانت خدارو برگردونم . خدارو شکر امانت خدارو به بهترین شکل تحویل دادم . مسعودم بین مرگ و شهادت، شهادت رو انتخاب کرد . با شهادتش هم خودش مثل اسمش سعادتمند شد هم باعث افتخار و سربلندی من پیش خدا، ائمه و حضرت زینب سلام الله علیها شد . با عکسها و خاطراتش تا آخرین لحظه زندگیم، یادشو توی دلم زنده نگه میدارم به امید روزی که دستمو بگیره و پیش خدا شفیعم باشه . خدایا به خون پاک مسعود، مصطفی و شهدا کمکمون کن تا آخرین لحظه عمرمون یار امام زمان، زمینه ساز ظهور و پشتیبان ولایت فقیه باشیم . .
شهید مسعود عسگری شرکت در انتخابات تا سن ۲۵ سالگی . . مسعود جان برای پاسداری از خون پاکت و خون شهدای انقلاب اسلامی پرشورتر از همیشه پای صندوق‌های رأی حاضر می شویم . با رأی هایمان مشت محکمی بر دهان بدخواهان خواهیم زد . با خون پاکتان پیمان می بندیم تا ظهور منجی بشریت، پشتیبان نظام جمهوری اسلامی و مطیع اوامر امام خامنه ایِ عزیزمان خواهیم ماند. . . ۱۴۰۰
تقریبا دو ماه قبل از شهادت شهید نبی لو (اخرین سفردو نفره) برای پابوسی امام رضا به مشهد رفته بودیم هتل ما سمت بست طبرسی بود ولی شهید اصرار داشتند که هر روز از باب الجواد وارد حرم بشویم و هربار برای شهادتشون به حضرت التماس میکردند و اصرار داشتند که با هم این دعا رو کنیم الحمد الله برات شهادت رو از امام رضا گرفتند و با امضای حضرت معصومه به ارزوی دیرینه شون رسیدند به روایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره همرزم شهید از اولین اعزام به سوریه و اولین دیدار با _سلیمانی وقتی داخل هواپیما بودیم👇 ‍ من و مسعود کنار هم بودیم یه دفعه زد رو شونم و گفت اونجارو اونجارو😳 نگاه کردم دیدم مردی که کل دنیا مبهوتشه روبرومون وایساده داره مارو نگاه میکنه✌️ حاج قاسم سلیمانی✌️اولین بار بود میدیدیمش چند لحظه شد دست تکون داد👋 و لبخندی زد 🙂و رفت ذوق زده شده بودیم😍 اصلا باور نمیکردیم تو پرواز ما باشه... روایت از شهادت حاج قاسم👇 این قطعه فیلم برای بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی هست قبل از اینکه پیکر شهید سلیمانی به کشور برگرده از دانشگاه تهران تا میدان فلسطین مراسم بود، شرکت کردم از غم شهادت حاج قاسم اشک می ریختم آسمان هم مثل ما دلش شکسته بود و اشک هاش به نم نم بارون تبدیل شده بود و به زمین میریخت عکس مسعودمو روی عکس حاج قاسم چسبونده بودم و توی دستم بود یکی از قطره های بارون روی گونه شهید افتاده بود وقتی به خونه برگشتم دختری که از دور بدون اطلاع من فیلم و عکس از من گرفته بود، عکس و فیلم هارو برام ارسال کرد این قطره اشک توجه منو به خودش جلب کرد گفتم مسعودم طاقت دیدن دل شکسته و اشک های مادرشو نداشته و با اشک های مادرش اشک ریخته... @shahid_masoud_asgari
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
محرم سال ۱۳۹۴ در چنین روزی: سیزده چهارده روز بود مسعودم رفته بود، تا مدافع حرم بی بی جانم باشه.. . محرمی متفاوت با سال های گذشته داشتم خدارو شکر می کردم، پسرم از بچگی با شوری که توی روضه های اباعبدالله داشته ، شعورش بالا رفته، یاد گرفته باید جلوی ظلم ایستاد، باید از مظلوم دفاع کرد، باید برای دفاع از دین از همه چیز گذشت، جان چه ارزشی داره وقتی گرگ ها دندون تیز کردن تا پیکر اسلام رو پاره پاره کنن... وقتی دین خدا در خطره نباید نشست و تماشا کرد، اینجا باید با حرکت با فدا کردن جان و مال، لبیک یا حسین گفت، نه فقط با زبان.. مسعودم قبل محرم حرکت کرد تا قبل از اینکه عاشورایی به پا بشه به یاری امامش بره یزیدیان نقشه می کشیدن تا با شهادت امام حسین و یارانش به خیمه ها حمله کنن و اهل حرمو به اسارت ببرن، می خواستن از دین خدا چیزی باقی نمونه ولی ایندفعه کور خوندن، مسعودها و مصطفی ها بودن مدافعان حرمی که پای روضه های امام حسین علیه السلام بزرگ شدن مسعودها و مصطفی ها میدونستن اگر مسلم رو تنها بذارن یزیدیان به خواستشون میرسن رفتن تا مسلم تنها نمونه رفتن تا عاشورا تکرار نشه رفتن تا عمه سادات دوباره به اسارت نره... . خدایا چطور می تونم بخاطر داشتن همچین پسری شکرتو بجا بیارم!؟ چطور می تونم بخاطر درک بهتر محرم و عزای اباعبدالله و شهدای کربلا شکر گزارت باشم!؟ خدایا شکرت که شهادت مصطفی و مسعودم توی محرم و صفر بوده تا وقتی دلم تنگ مسعودمه ، بگم مسعودم فدای علی اکبر امام حسین علیه السلام وقتی دلم تنگ برادرم مصطفی ست، بگم برادرم به فدای برادر حضرت زینب سلام الله علیها وقتی دلم تنگه، بگم امان از دل زینب
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
امسال می خوام از مسعود و محرم سال ۹۴ براتون بنویسم. اجازه بدید امروز بخاطر روز حضرت رقیه ، از آخر شروع کنم، از آغاز ماه صفر ، وقتی خبر شهادت مسعودو برامون آوردن، افرادی اومدن و به خیال خودشون از روی دلسوزی به من گفتن چرا گذاشتی بره!؟ . بودن افرادی که می گفتن پسرت خیلی خوشگل بود، چطور دلت اومد بذاری بره کشته بشه!؟ . عکس اول رو ببینید، ماکت مسعوده، از مسعودم گذشتم ، دلمو خوش کردم به عکس و ماکتش! چرا؟؟؟ برای اینکه دوباره عاشورا تکرار نشه.. دوباره سر امامم سر نیزه نره.. دوباره به خیمه اهل بیت حمله نکنن... دوباره دخترای امامم رو به اسارت نبرن... دوباره اهل بیت امامم رو توی مجلس حرامی ها ننشونن... دوباره سر پدرو توی دامن دختر نذارن.. . حالا عکس های بعدی رو ببینید، تکفیری ها همون، یزیدیان زمانمون به کودکان خردسال هم رحم نمی کنن. . دختر بچه کوچک رو به نرده بستن، خانوادشو جلوی چشمش به قتل رسوندن، بعدم بچه رو کشتن... . شمر و یزید زاده هایی که روی بچه کوچک و بی گناه اسلحه می کشن . به نظرتون میشد اسم مسعودو مسلمون گذاشت وقتی می تونست بره از مظلوما در مقابل ظالما دفاع کنه، و نمی رفت.؟ . یه عده می گفتن سوریه و عراق به ما ربطی نداره... . اگر مسعودها نمی رفتن عراق و سوریه بجنگند و صبر می کردن با دشمن توی کشور خودمون بجنگند اونوقت باید توی کشور خودمون، شاهد این جنایت ها می بودیم.. . آفرین به بصیرت مسعودهااا که نذاشتن لشکر یزید سمت مرزهامون بیان... . اینجاست که باید دستمو رو به آسمون بلند کنم و از اعماق وجودم بگم خدایا شکرت بخاطر داشتن همچین پسری... .
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... .
سقای حسین میرو علمدار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد... ❤️برادر شهیدم تولدت مبارک❤️ مصطفی جان امسال سالروز تولدت با روز تاسوعا روز علمدار کربلا یکی شده... برادرم، پارسال شب تاسوعا تولد مسعودمو تبریک گفتم امسال نوبت شماست علمدارهای زمان سالروز تولد و شهادت هر دو امسال با محرم و صفر گره خورده هر دو آخرین محرم زمینی بودنتون توی سوریه و از ما دور بودید شاید می خواستید محرم های باقی عمرمونو بیشتر درک کنیم... دلتنگی هامون با روضه های اباعبدالله و یارانش گره بخوره😭 لحظه لحظه با واقعه عاشورا پیش بریم بعد از عاشورا اسارت اهل حرم و حضرت زینب سلام الله علیها 😭 پای روضه ها ناله بزنیم و بگیم کاش مصطفی و مسعودهامون اون زمان بودن و امام حسین رو یاری می کردن و نمیذاشتن دست حرامی ها به اهل حرم برسه... با این ناله ها وقتی به آخر محرم میرسیم و به زمان شهادتتون، افتخار می کنیم که اگر اون زمان نبودید، بعد از گذشت قرن ها مدافع حرم حضرت زینب س شدید و نذاشتید دست یزیدیان زمان به حرم برسه... روح پاکتون شاد پیش ارباب ما زمینی هارو یاد کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب جان توی روضه ها زیاد شنیدیم : غم مرگ برادر مرده را برادر مرده میداند... . زینب جان، بعد از شهادت مسعود و مصطفی برای دیدن پیکر عزیزانم به همراه دوست و فامیل به معراج شهدا می رفتیم، . پیکر شهدارو مرتب کرده، شسته و کفن کرده با احترام جلومون میذاشتن مراقب بودن از جراحت عزیزانمون با خبر نشیم مبادا اذیت بشیم... . وقتی پیکر برادرمو جلوم گذاشتن، سپردن پارچه دور سرشو حواسم باشه خواستن دستمو روی پارچه سمت راست صورت مصطفی بذارم خواستن مراقب باشم کسی به سمت راست صورت فشار نیاره گفتن اگر فشار بیاد خون از جراحت زیر پارچه بیرون میزنه و باعث میشه داغ دل خانواده شهید بیشتر بشه... . اینجا همه مراقبن خانواده شهید با دیدن خون و جراحت شهیدش اذیت نشه... . همه تلاش می کنن قوت قلب خانواده شهید باشن... . بمیرم برای دل داغدارت زینب جان😭 . بی بی جان هیچ کس نمی تونه درک کنه شب و روز عاشورا بر شما چه گذشت... 😭 . شنیدن کی بُود مانند دیدن😭 . بی بی جان از صبح عاشورا به چشم حمله انبوه مسلمانان بی بصیرت و خونخوار را به سوی اندکِ یاران امامت دیدی... 😭 . یکی یکی جنگیدن، شهادت و بدنِ خونین و قطعه قطعه شده عزیزان، برادران و فرزندانت را دیدی😭 . عصر عاشورا بدن بی سر و قطعه قطعه شده برادر مظلومت حسین علیه السلام... 😭😭😭 آخرش به جای تسلیت و سرسلامتی ، اسارت و بی احترامی به اهل حرم را شاهد بودی!!! 😭😭😭 . . زینب جان خدا دعای دل شکسته رو مستجاب می کنه دعا کن برای ما از یزیدیان نباشیم دعا کن در هر شرایطی یار امام زمانمون باشیم
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
امروز به مناسبت حرکت کاروان اسرای کربلا می خوام از احوالات خودم از بعد شهادت مسعود بنویسم، . وقتی پیکر پاک مسعودو به خاک سپردیم، با عده ای تا غروب کنار مزارش موندم ظاهراً خیلی صبور بودم ولی توی دلم... ادامه👇 لینک کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
امروز به مناسبت حرکت کاروان اسرای کربلا می خوام از احوالات خودم از بعد شهادت مسعود بنویسم، . وقتی پیکر پاک مسعودو به خاک سپردیم، با عده ای تا غروب کنار مزارش موندم ظاهراً خیلی صبور بودم ولی توی دلم طوفان به پا بود، با جسم مسعودم برای همیشه خداحافظی کرده بودم... . نشسته بودم جلو صورت مسعود، دستمو گذاشته بودم روی خاک باهاش صحبت می کردم ، قرآن و دعا می خوندم توی اون مدت چند بار بهم آب دادن، آب رو می گرفتم و از روی خاک میریختم جایی که صورت مسعود بود، ( مسعود زیاد تشنه میشد. ، وقتی خونه بود چه خواب چه بیدار یه بطری آب کنارش بود) میدونستم مسعود با شهادت سیراب شده، ولی دلم آروم نمی گرفت . تا چهلم شهادت که مزار سنگ نداشت و بیشتر احساس نزدیکی و دسترسی به مسعود داشتم، هر وقت زیارت مزارش میرفتم آب می ریختم روی صورتش، تا شاید دلم آروم بگیره... با اینکه میدونم با شهادتش بهترین ها روزیش شده، بازم نزدیک پنج ساله هنوز نمی تونم با آرامش غذاهایی که دوست داشته درست کنم . سیب می بینم میگم مسعود خیلی سیب دوست داشت. شلیل می بینم میگم مسعود... از کنار میوه فروشی رد میشم انبه می بینم، آه می کشم میگم مسعود... انار می بینم میگم مسعود.. و... 😭😭 امان از دل رباب . با تمام وجود میگم خدایا شکرت، خدایا ازت ممنونم که قطره‌ای از اقیانوس مصیبت حضرت زینب و باز ماندگان شهدای کربلارو بهم چشوندی . حالا وقتی روضه هارو گوش میدم کمی می تونم درک کنم چرا حضرت رباب بعد از عاشورا زیر سایه نرفت، چرا عمرش زود به پایان رسید شنیدم همسر حضرت ابوالفضل توی سن بیست و هشت سالگی یک سال بعد از عاشورا از دنیا رفتن حضرت زینب سلام الله علیها هم عمرشون زود به پایان رسید . حضرت سجاد علیه السلام تا عمر داشتن، آب میدیدن گریه می کردن . امان از دل بچه هایی که تشنگی و گرسنگی کشیدن، شهادت عزیزانشون رو به چشم دیدن 😭 آخرشم کتک و اسارت به جای دلجویی و دلداری نصیبشون شد😭 . . ( نباید مقایسه کنم، چون ذره ای از غبار غم این بزرگواران هم به دلم ننشسته ولی نوشتم تا شاید ذره ای روی درک روضه ها اثر داشته باشه...) التماس دعا @shahid_masoud_asgari
📎 محسن،برادرشهید: به‌نظرم‌بازیگوشی‌های‌مسعود✨ هم‌برکت‌داشت😅 باپسرعموهایم‌منزل‌بابابزرگم‌بودیم.مسعود✨ وپسرعمویم‌توی‌یکسطل‌آب،کف‌درست‌می‌کردند ومی‌ریختندروی‌شیشه‌عقب‌ماشین‌بعدهم‌با‌کف‌ها،‌ردی‌درست‌ کرده‌بودندوخطی‌به‌سمت‌خانه‌یکی‌ازهمسایه‌هاکشیده‌بودند. طوری‌که‌تصورکنندکارهمسایه‌بوده‌است😄 عمویم‌تعریف‌می‌کردکه:«صاحب‌ماشین‌آمدوگفت‌ردش‌رادنبال‌کردندو رفته‌سراغ‌همسایه‌روبرویی🏨 ،کاربالاگرفت😨وزنگ‌زدندپلیس 🚔 آمد.»کاشف‌به‌عمل‌آمدکه‌آنجامرکزفسادبوده💢واین‌بازیگوشی مسعود✨باعث‌شدتاآنجاتوسط‌پلیس‌کشف‌شود.صاحب‌آنجامتحیربود😥 که‌اصلاازکجا‌خورده‌است😅عموی‌من‌گفته‌بود:«اینهاکف‌زدند شیشه‌ماشین‌رابدزدند😄 .»این‌بازی‌کودکانه‌باعث‌شدچنین‌مرکزی‌جمع شود.☺🌹 خواهرزاده ی👇 @shahid_masoud_asgari
📎 پسرخاله‌شهید: فتوشاپ💻 شنيده بودم نرم افزاري اومده كه باهاش ميشه عكسها رو ويرايش كرد🤔 مسعود🦋 اسمشو پيدا كرده بود. ميگفت اسمش فتوشاپه🙂 يه مغازه خدمات كامپيوتري توي ميدون جليلي بود؛ از اونجا نرم افزار فتوشاپ رو خريديم و روي كامپيوتر مسعود نصب كرديم🖥 اولين كاري كه ياد گرفتيم سبيل گذاشتن رو عكسها بود و برش تصاوير مثلا ميتونستيم سر دو نفر رو توي عكس جا به جا كنيم يا براي خودمون ريش و سبيل بزاريم😅 همين طور كه كار ميكرديم و عكسها رو خراب ميكرديم يه فكري به ذهنمون زد😃 مسعود🦋يه عكس موتور سنگين 🏍توي كامپيوتر داشت، گفت بيا توي عكس حالت سوار شدن به موتور بگيريم، بعد عكس رو با فتوشاپ برش بزنيم و بندازيم روي موتور😅 از همون موقع بود كه با فتوشاپ آشنا شديم🌱 اين عكس برای قبل از ويرايشه😄 🥀 ↯↯↯↯ @shahid_masoud_asgari —--—◍—◍—◍—◍—---—
تولدت هر سال آغایست برای دلتنگ تر ماندنمان... بی تو اما در دلمان با تو بودن را جشن میگیریم...!!! و آرام زیر لب خیره در چشمانت زمزمه میکنم که... تولدت مبارک ای سبکبال عاشق،شهید خدایی،برادر آسمانی،مسعود جانم، شهید مدافع حرم مسعود عسگری...  مسعود جانم التماس دعا... ❤️❤️❤️❤️