از نیل
رَد شـــدهای؛
و به ساحِل رسـیــ🕊ــدهای!
ما غرق فـتـنهایم!
دعــ💚ــا کن
بــــ🌷ـــرای مٰا...
#قاسم سلیمانی
#خاطره_شهید
◾️#خاطره_شهید🎙✨
بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟"
ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفےدیگہتربیتمےڪنم🖐🏻♥️🖇"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#خاطره_شهید ♥️🎙
ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟"
کمے فکر کرد و گفت:
" آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟🍃
دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے...
دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)🖐🏻♥️"
#شهید_مصطفی_صدرزاده 💚🕊
راوی دوست شهید
در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد💔✨
🌹🍃🌹🍃
#خاطره_شهید ✨🎙
از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه قرآن حفظ کند که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است...
مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد روزه بگیرد🌿
و به دوستانخود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را تنبیه کنید🙃
#شهید_مصطفے_صدرزاده ♥️
راوی پدرشهید
🌺 نوجوانِ عاشقِ خدا...
#خاطره_شهید
با اینکه هنوز به سنِ تکلیف نرسیده بود، نماز شب میخواند... یک بار ناخواسته و اتفاقی، نمازِ صبحش قضـا شـد. اونقدر گریه کرد، که ما فکر کردیم شـاید برایِ برادرش اتفاقی افتاده...
🌹خاطرهای از زندگی نوجوان شهید جلال تقوا طلب
🧔🏻🎙#خاطره_شهید
- - - - - - - - - - - - - - - - -
صادق دوست نداشت در ماموریت ها
و کارهایی که انجام میدهد محدود باشد
یا دست و بالش برای کمک کردن بسته باشدبخاطر همین همیشه نیروی آزاد بود ؛حتی سوریه هم که رفته بود باز در قالب نیروهای آزاد بود
که میتوانستند هر کاری که از دستشان بر می آیدانجام دهند ؛ صادق این را خیلی دوست داشت !
-بهروایتمادرِبزگوارشهید(:🌿
𝐣𝐨
#خاطره_شهید 🎙🦋
براي نماز که مي ايستاد، شانه هايش را باز مي کرد و سينه ش را مي داد جلو. يک بار به ش گفتم "چرا سر نماز اين طورمي کني؟" گفت "وقتي نماز مي خواني مقابل ارشد ترين ذات ايستاده اي. پس بايد خبردار بايستي و سينه ت صاف باشد."با خودم مي خنديدم که دکتر فکر مي کند خدا هم تيمسار است.
#شهید_مصطفی_چمران♥️
🖤🍃🇮🇷
از نیل
رَد شـــدهای؛
و به ساحِل رسـیــ🕊ــدهای!
ما غرق فـتـنهایم!
دعــ💚ــا کن
بــــ🌷ـــرای مٰا...
#قاسم سلیمانی
#خاطره_شهید
🌹🎙#خاطره_شهید
- - - - - - - - - - - - - - - -
خیلی بچه ی پر جنب و جوشی بود .
همیشه ی خدا یک نقشه هایی برای پیاده
کردن در آستینش داشت😅
-بهروایتمادربزرگوارشهید(:🌿
شهیدصادقعدالتاکبری✨🖤
◾️#خاطره_شهید 🎤♥️
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت:
"من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁
مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅
این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد...
منم برم قم!"
سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆"
بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊
بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) "
بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!"
دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!
برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻
تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁"
من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃"
غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅"
همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی #شهید_مرتضی_عطایی ♡
••• #خاطره_شهید 🌙•••
با بچه ها رفته بودیم اردوی مناطق جنگی،رسیدیم فکه.
تا از اتوبوس پیاده شد،کفش هایش رادرآورد
و پا برهنه راه افتاد.
بعدروکرد بهبچههاو گفت:
《بچه ها،ما اینجاداریم پامیذاریمروی #شهدا، رویبدنواجزایمطهرشهدا》.
همه تعجبکردهبودندکه #محسن چهمی گوید! ادامه داد:
《وقتی بچه های تفحص دنبال جنازه ی شهدا
می گردن،فقط چند تیکه استخوان پیدا می کنن.
"پسگوشتاینبچههاکجاست"؟
"خونشکجاست"؟
"چشمواعضایبدنشکجاست"؟
ایناهمهاشهمینجاست تویاینخاک》
محسناینطوراعتقادیداشتدرباره
مناطقعملیاتی.
#خاطرهایازشهیدحججی 🕊
#شهید_محسن_حججی 🕊