eitaa logo
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
2.6هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
4هزار ویدیو
211 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خواب مادر شهید 🌷درد فراق و دورے احمد برایَم رݩج‌آور شده بود😔 و ڱاهے #سخنان اطرافیانـــ بر دردم مےافزود؛ تا این‌ڪه شبـے🌙 در عاݪم رؤیا، احمد را در ڪنار #بانویی پوشیــہ زده، خوشحال و سبڪ بار دیدم. 🌷آن خانم علٺ بی‌تابی را جویا شد ⁉️ و خطابـــ بہ من گفت : فرزندٺ در جوار من و در #آرامش قرار دارد و در همان لحظہ با دسٺان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد.❣ از آن پس آرامش و طمأنینہ بر من غالبـــ شد و قلبم التیام یافت. ✅ ✍ به روایت مادر شهید #شهید_احمد_مکّیان🌷 #شهید_مدافع_حرم ❃❆❃❆❃❆ ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
هـُوَ الَّذے اَنزَلَ السـَّڪینَةَ فے قلـوبِ المُومِنیـن... ↻اوڪسے‌است‌ڪه‌نازل‌مےڪند را...! در دلـهاے مومنان...❤️ ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
ای دلمـــ💔 گرفته... روحـــم پـــژمـــرد... صــــبـــر و طــاقـــتــم بــه ســرآمــــد... از گذشـتــــه ها و از آینـده ها بیمناکـــم...🍂 تنها تســلی ام آب دیــده اســت... اشـکـــی کـه تقـــدیم میکنــم...😭 آبی کـــه با آن دل خود را شستــشــو مــیدهــم... و بـــا ایـــن وسیلــه درونی خـــود را تسـکـین میبخـشـــم...😞 از آتش درونی خــود میکــاهــم و بـرای لحـظـه ای ضـمیــر می یابم... 🖐 🍃🌹🍃🌹 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
🌷 با_شهدا ✨حیا را از شهدا بیاموزیم سرکلاس جواب معلمش رانمیداد.. میگفت : تاحجاب نداشته باشی ما با هم صحبتی نداریم... #شهیدمحمدجهان_آرا🌹 مَمَد نیستی ببینی... شهر غرق بی حجابیست. #حجاب #آرامش #میراث_کهن ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•.... @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_3⃣6⃣ ✨وصیت نامه✨ عارف و سالک الی ا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) ⃣6⃣ «یادی از برادر» جوانی بود باسواد تحصیلات دانشگاهی در دانشگاه تربیت معلم تهران داشت.بسیار مذهبی بود. یعنی کسی که در مسجد امین الدوله و در محضر آیت الله حق شناس بزرگ شود یقیناً انسانی کامل خواهد شد. خوش تیپ و ورزشکار بود. درتیم جوانان تاج (استقلال) فوتبال بازی میکرد. خلاصه همه چیز را باهم داشت. حمیدرضا در دوران انقلاب یکی از محورهای برنامه های انقلابی و فرهنگی مسجد بود. درهمه تجمعات و برنامه های انقلابی حضور داشت. دیپلم ریاضی داشت و دانشجوی رشته ریاضی بود. با پیروزی انقلاب اولین گروه های دانشجویی را برای مقابله با ضد انقلاب تشکیل داد. دانشگاه تربیت معلم در خیابان مفتح مرکز فعالیت های او و دوستانش بود. او در دوران جوانی درجلسات بسیاری از علما نظیر علامه نوری و دیگر بزرگان تهران حضور می یافت. او اسلام رادرست شناخته بود. برای همین کسی نمی توانست در او خللی وارد کند. بارها دیده بودم که تابلویی به دست میگرفت و در تجمعات دانشجویی شرکت میکرد او از بنیان گذاران گروه دانشجویان پیرو خط امام بود. وارد جمع گروه های و... میشد. شروع میکرد با آنها بحث کردن. کسی تاب مقابله با استدلال های قوی وفن بیان او را نداشت. او به حق یکی از ذخایر بود. مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ضد انقلاب محیط دانشگاه را هدف قرار داده بود. درگیری به این محیط علم و دانش کشیده شد. می خواستند دانشگاه تربیت معلم درمرکز تهران را تصرف کنند. اما به آنها اجازه نداد.باجمعی از دوستان هم فکر خود در آنجا مشغول مقاومت شد. دانشگاه تربیت معلم تهران از گزند حمله ی مخالفان نظام در امان ماند. حالا همان ساختمانی که از آن محافظت می کرد به نام خودش نام گذاری شده. به نام شهید جنگ افغانستان آغاز شد. کشور اسلامی همسایه ی ما مورد حمله قرار گرفت به یاری آنها رفت. مےگفت: . با پسرعمویش راهی دیار غربت شد. مدتی بعد برگشت اما پسرعمویش محمدحسین دراین نبرد به شهادت رسید. پیکر او هرگز بازنگشت. ضدانقلاب شهرهای ایران را ناامن کرده بود.برای برنامه های تبلیغی و دفاع از نظام راهی شمال کشور شد. درآن سال ها لحظه ای آرامش نداشت. قلب تپنده ی او برای انقلاب و اسلام می تپید. باشروع جنگ از خانواده خداحافظی کرد.به آبادان رفت و به نیروهای ارتش پیوست. اما مدتی بعداز آن ها جدا شد وبه نیروهای مردمی به فرماندهی سید مجتبی هاشمی ملحق شد. روزهای اول جنگ بود و مناطق عملیاتی بسیار ناهماهنگ. تنها گروه جنگ های نامنظم بود که در خوزستان فعالیت میکرد. به آن ها پیوست و با دوستانش جلوی پیشروی ارتش عراق را گرفت. حمیدرضا در یکی از روزه های سرد زمستان ۱۳۵۹ به رسید. او پس از مبارزه ای سخت و نفس گیر در کنار جاده ی آبادان ماهشهر به شهادت رسید. پیکر حمیدرضا تا سال بعد در مناطق عملیاتی ماند. با عملیات شکستن حصر آبادان پیکر او پیدا شد. اکنون حمیدرضا نیّری در اطراف مزار برادر در قطعه ی ۲۴ علیه السلام آرمیده است. تا روزی که برای یاری امام منتظر از جا برخیزد. ✨✨✨ شهیدهادی با کسب اجازه از انتشارات ومولف برای تایپ. ❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.
✍️"مقام معظم رهبری" ⚠️خیابانها را به نام شهدا کردیم تاهر وقت نشانی منزل را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید با و به منزل میرسیم. ...😭🌹 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌ کلام‌ آقا = 🌸🖤 ‌
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣ 🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨                               «معلم» راوی :: ناصر نیا پاک ارتباط من با علی سیفی تقریباً معلمی و شاگردی بود. با این که از نظر سنی تفاوت داشتیم. سن من از ایشان پنج شش سال بیشتر بود. ابتدا به عنوان معلم قرآن ایشان بودم این ارتباط از طريق معلمی شروع و به سمت دوستی و رفاقت معنوی کشیده شد. این رفاقت در حدی بود که رفت و آمد خانوادگی پیدا شد. منزل شان می رفتیم وآن ها منزل ما می آمدند. شب ها باهم به مسجد و پایگاه می رفتیم. بعد کل برنامه ها و های‌مسجدی‌وفرهنگی را در دست گرفتیم. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 اما علی سیفی در دوران رشد و تکامل خودش یک تحول عميق در عرض پیدا کرد که ايشان را خیلی بالا برد. بعد از آن من در مقابل او احساس شاگردی می کردم حالتش معمولاً مثل کسی شد که چیزی را . او بیشتر در تلاطم بود و بیشتر دنبال این بود که چیزی که گم کرده را پیدا کند. به قول خودش می گفت:: (( هی می دَوَم به چیزی دل ببندم ولی نمی توانم )) این خودش بحث مهمی بود. یک شب ما نشستيم در این مورد صحبت کردیم. به من گفت:: اصلاً هیچ چیزی نیست که به آن دل ببندم. چیزهایی که برای مردم بسیار مهم است و صبح تا شب به خاطر آن تلاش می کنند،من آن ها را مثل بازی کودکان میدانم❗️ بعد گفت:: (( احساس میکنم من اصلاً اهل این دنیا نیستم.غريبه ام )) 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 بسيار هم این حرف ها رو از ته دل می گفت.و واقعاً هم اعتقاد داشت. این ها مواردی بود که در روايات آمده،به ما گفته اند:: _و_دل_نبندید_چشم_بياندازيد_و_دل_نبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. علی در اوج جوانی که همه به دنبال آرزوهای مختلف هستند،از این بند رها شده بود و سرّ مطلب در همین نکته است. بعد در مشغول فعاليت شد.تمام نوجوان ها را به توصیه می کرد. در مسجد وقتی جلسات قرآن داشتیم افراد را گروه گروه تقسيم می کرد،مثلاً به یک گروه می گفت شما آيات در مورد را پیدا کنید،به گروه دیگر می گفت آیات درمورد انفاق و..... 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 یادم هست سال 59 اولین روز های جنگ،من رفتم منطقه. تو اون زمان،علی سیفی به خاطر سن کم نمی توانست برود. ولی بعد ها اولین بار که با ایشان رفتیم،متوجه او شدم. حالتی که ایشان موقع ورود به مناطق جنگی داشت،مثل این بود که شخصی برای اولین بار بعد از سال ها انتظار برای زیارت ابا عبداللّه الحسین(ع) به کربلا برود. چنین آدمی از دور که مرقد را می بیند از خود بی خود می شود و.... رفتن ایشان به منطقه جنگی و خط اول جبهه،همین حالت را داشت.ایشان وقتی آنجا رسید پیدا کرد. یعنی حالت تلاطم و نگرانی که اینجا داشت،به آرامش تبدیل شد. مثل اینکه اصلاّ از بیرون آمد. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 یک شب در جبهه به من گفت که به آنچه دنبالش بودم الان رسیدم. اینجا خیلی آرامش می دهد،خیلی راحتم،حتی شبی بود که با هم خوابیده بوديم،ایشان بعد دو ساعت بلند شد. من اولین بار بود که دیدم رفت به طرف شب. یعنی احتمال می دهم که ایشان اولین نماز شب را در جبهه شروع کرد. بعد دیگه نخوابید. گفتم::چرا کم خوابی❓ گفت::دو ساعت برا من کافیه. چون دیگه نیاز ندارم. بیشتر در تنهایی به نماز و دعا می پرداخت. بعد از مدتی حضور در جبهه، فعالیت های رزمی و فرهنگی را شروع کرد. در جبهه کار های متنوع انجام می داد ، منتهی کار فرهنگی او پشت جبهه یا در پادگان نبود. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کار فرهنگی او همراه رزمندگان و در کنار آن ها در خط اول عملیات بود. یکی از صفات شهید سیفی این بود که از بچگی بود. این شوخ بودنشان بسیار در روحیه نیروها مؤثر بود. در شوخی نداشت. شوخی هايش مزه عرفان و معنویت می داد. این خودش خیلی مهم بود. هیچ وقت در خوشی هایش از کوره در نمی رفت. خودش را گم نمی کرد که مثلاً وارد یک مسیر دیگر شده. ایشان بعضی وقت ها یه تبسم خاص داشت. من چندین بار دیده بودم نماز هاشو با تبسم می خواند❗️ گاهی هم نماز هاشو با می خواند. من يک روز گفتم:: علی آخه یعنی چه⁉️ گریه که از خوف خداست،اما چرا نماز با تبسم⁉️کمی سکوت کرد و جوابی نداد. اما بعد گفت:: من وقتی نماز می خونم توی وارد ميشم که... بعضی زمان ها خوبه،یعنی خودم رو حالت تبسم می بینم.یعنی خشم خدا رو نمی بینم،بلکه رحمت و محبت خدا رو می بینم و این امیدواری برای من خوشحالی میاره و این خوشحالی موجب میشه من تبسم کنم در حالت عبادت. 🔻🔻🔻 منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی(فقط نیمی از کتاب تایپ میشه) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) «یادی از برادر» جوانی بود باسواد تحصیلات دانشگاهی در دانشگاه تربیت معلم تهران داشت.بسیار مذهبی بود. یعنی کسی که در مسجد امین الدوله و در محضر آیت الله حق شناس بزرگ شود یقیناً انسانی کامل خواهد شد. خوش تیپ و ورزشکار بود. درتیم جوانان تاج (استقلال) فوتبال بازی میکرد. خلاصه همه چیز را باهم داشت. حمیدرضا در دوران انقلاب یکی از محورهای برنامه های انقلابی و فرهنگی مسجد بود. درهمه تجمعات و برنامه های انقلابی حضور داشت. دیپلم ریاضی داشت و دانشجوی رشته ریاضی بود. با پیروزی انقلاب اولین گروه های دانشجویی را برای مقابله با ضد انقلاب تشکیل داد. دانشگاه تربیت معلم در خیابان مفتح مرکز فعالیت های او و دوستانش بود. او در دوران جوانی درجلسات بسیاری از علما نظیر علامه نوری و دیگر بزرگان تهران حضور می یافت. او اسلام رادرست شناخته بود. برای همین کسی نمی توانست در او خللی وارد کند. بارها دیده بودم که تابلویی به دست میگرفت و در تجمعات دانشجویی شرکت میکرد او از بنیان گذاران گروه دانشجویان پیرو خط امام بود. وارد جمع گروه های و... میشد. شروع میکرد با آنها بحث کردن. کسی تاب مقابله با استدلال های قوی وفن بیان او را نداشت. او به حق یکی از ذخایر بود. مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ضد انقلاب محیط دانشگاه را هدف قرار داده بود. درگیری به این محیط علم و دانش کشیده شد. می خواستند دانشگاه تربیت معلم درمرکز تهران را تصرف کنند. اما به آنها اجازه نداد.باجمعی از دوستان هم فکر خود در آنجا مشغول مقاومت شد. دانشگاه تربیت معلم تهران از گزند حمله ی مخالفان نظام در امان ماند. حالا همان ساختمانی که از آن محافظت می کرد به نام خودش نام گذاری شده. به نام شهید جنگ افغانستان آغاز شد. کشور اسلامی همسایه ی ما مورد حمله قرار گرفت به یاری آنها رفت. مےگفت: . با پسرعمویش راهی دیار غربت شد. مدتی بعد برگشت اما پسرعمویش محمدحسین دراین نبرد به شهادت رسید. پیکر او هرگز بازنگشت. ضدانقلاب شهرهای ایران را ناامن کرده بود.برای برنامه های تبلیغی و دفاع از نظام راهی شمال کشور شد. درآن سال ها لحظه ای آرامش نداشت. قلب تپنده ی او برای انقلاب و اسلام می تپید. باشروع جنگ از خانواده خداحافظی کرد.به آبادان رفت و به نیروهای ارتش پیوست. اما مدتی بعداز آن ها جدا شد وبه نیروهای مردمی به فرماندهی سید مجتبی هاشمی ملحق شد. روزهای اول جنگ بود و مناطق عملیاتی بسیار ناهماهنگ. تنها گروه جنگ های نامنظم بود که در خوزستان فعالیت میکرد. به آن ها پیوست و با دوستانش جلوی پیشروی ارتش عراق را گرفت. حمیدرضا در یکی از روزه های سرد زمستان ۱۳۵۹ به رسید. او پس از مبارزه ای سخت و نفس گیر در کنار جاده ی آبادان ماهشهر به شهادت رسید. پیکر حمیدرضا تا سال بعد در مناطق عملیاتی ماند. با عملیات شکستن حصر آبادان پیکر او پیدا شد. اکنون حمیدرضا نیّری در اطراف مزار برادر در قطعه ی ۲۴ علیه السلام آرمیده است. تا روزی که برای یاری امام منتظر از جا برخیزد. ✨✨✨ شهیدهادی با کسب اجازه از انتشارات ومولف برای تایپ. ❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.
2.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای گنجشک های زائر💖 ---❁•°🕊️•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🕊️•°❁---
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊پنـج شنبــه ها دلم بهشتی را می خواهد که ساکنانش هستند ... (: 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/shahid_moezegholami