شهید حسین معز غلامے³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها💔 #قسمت_دوم من توسڪا اسفندیاری هستم سال دوم تجربي ام شاگرد #دوم کل دبیرستان شهیده نسر
#رماݩ_هادےدلها 💔
#قسمت_سوم
صداے آقایی:خانم عطایی فرد
#راوی_زینب:
_به سمت صدا برگشتم
داااااادااااااش😍
داداش:جان دلم😊❤️
هیس آبرومونو بردی😅
_وای داداش کی اومدی کی رسیدی😍😄باورم نمیشه صحیح و سالم پیشمی❤️❤️
داداش:زینبم آروم باش از مامان اجازتو گرفتم ناهار باهم باشیم😉
_آخجووووون هوووراا😁😁
وارد رستوران شدیم
داداش:آبجی چی میل داری؟
_اوووم چلوکباب☺️
عه داداش گوشیته
#سنگ_صبور کیه؟؟🤔🤔
داداش:یه خانم خیلی مهربون که چند ماهه دیگه باهاش آشنا میشی😊برم جوابشو بدم بیام😉
_یعنی داداشم داره قاطی مرغا🐤میشه داشتم به خانواده چهارنفرمون فکر میکردم
بابام #جانبازجنگ_تحمیلی وپاسداره
من و توسکا هم قبل نه سالگی خیلی باهم صمیمی بودیم اما با #بزرگ شدنمون دیوار 🚪بزرگی بینمون بود😔چون #توسکا برخلاف مامان و باباش #مذهبی نبود😔💔
داداشم بزرگتر که شد به انتخاب خودش #پاسدار❤️ شدالان دوساله که #مدافع_حرم حضرت زینب .س. هست.😊😍
داداش:زیاد فکر نکن ازت انیشتن درنمیاد😂
_عه داداش😫😖
داداش:والا😜
_خب بگو ببینم این #سنگ_صبور کی #عروس😍مامیشه؟
چندسالشه؟
خوشگله؟
داداش زد به دماغم🙊و گفت:
بچه من کی گفتم عروس😳
این خانم قراره حواسش به شما باشه😇
حالاهم غذاتو بخور کم از من حرف بکش😉
بعد از #اعزام من میادخودش میگه بهت
_مگه بازم میری؟کی؟😢😔
داداش:بله 😊25روز دیگه
#ادامہ_دارد...
#کپی_اشکال_شرعی_دارد...❌
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
#شهیدی_که_مادرش
#صدایش_را_ازمزارش_میشنود
روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد.
هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان!
سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.
سید احمد غزالی (برادرشهید)
آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن.
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم.
شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم.
#شهید_سید_مهدی_غزالی🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄