eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
861 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🕊🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 📜 تعریف می کرد تو حلب شبها با موتورِحسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش  میرسوند. ما هر وقت می خاستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. 😳 یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم، چراغ موتورش روشن می رفت. 🔢 چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند، خندید. 👊 من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند، دوباره خندید. و گفت : مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى که گفته شب روى خاکریز راه می رفت و تیر هاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى. در جواب می گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و شهید مصطفى می گفت : 😁 حسن می خندید و می گفت : نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه، هنوز وقتش نشده. 👈 و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein : 🍃🌺 🌐 وبسایت ابر و باد 🌸 🕊🌸 🌸🕊🌸🕊🌸
📜🌷📜🌷📜 🌷📜 📜 📜 🚨 در ایست بازرسی‌هایی که برگزار می‌کردیم خیلی خوش رو، خوش خنده و مهربان بود. 😉 از هر کدام از رفقایش بپرسید اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید لبخندی بود که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی را داشت. 💠 در برنامه های ایست و بازرسی ای که در اسلامشهر می گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می کردیم، به هیچ وجه اهانت نمی‌کرد و می‌گفت : 👈 وظیفه ماست با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم. abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 📜 🌷📜 📜🌷📜🌷📜
📜🌷📜🌷📜 🌷📜 📜 📜 🌷 جوانمردی امام حسن عسکری (ع) تا اندازه‌ای بود که حتی به مخالفان نیازمند خود نیز کمک می‌کردند. 👤 محمّد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر (ع) نقل می‌کند : 📆 زمانی به تهی‌دستی مبتلا شده و زندگی برایمان دشوار شده بود. روزی پدرم (که بعد از امام هفتم (ع) فردی را به امامت نمی‌پذیرفت) به من گفت : نزد حسن بن علی برویم؛ زیرا او را به جوانمردی توصیف می‌کنند. به پدرم گفتم : مگر او را می‌شناسی؟! گفت : نه! 🚶 راه که می‌رفتیم، پدرم گفت : کاش ایشان پانصد درهم به من بدهد تا دویست درهم آن‌را صرف پوشاک و دویست درهم را صرف پرداخت بدهی‌ها و صد درهم دیگر را هم برای مخارج زندگی به مصرف برسانم. من هم با خود گفتم : کاش سیصد درهم نیز به من می‌داد تا صد درهم را برای پوشاک و صد درهم را برای مخارج زندگی و با صد درهم دیگر مرکبی تهیه می‌کردم. 💠 وقتی به حضورشان رسیدیم، ایشان از پدرم پرسیدند : چرا تاکنون نزد ما نیامده‌ای؟ پدرم گفت : با این وضع خجالت می‌کشیدم خدمت برسم! ✅ وقتی خواستیم مرخص شویم، همان مقدار پول که آرزویش را داشتیم، به ما دادند. به پدرم گفتم : آیا دلیلی روشن‌تر از این برای امامت ایشان می‌خواهی؟ ⚠️ پدر گفت : من به آیین خود عادت کردم! @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 🌹 امام یازدهم (ع) 🌹 📜 سیره عملی امام حسن عسکری(ع) 🌐 وبسایت حوزه نت 📚 الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 326 📜 🌷📜 📜🌷📜🌷📜
🌷 همیشه میگفت : "فرمانده باید خونسرد باشه تا بتونه خوب فکر کنه و نیروهاش رو تو بدترین شرایط جمع و جور کنه. فرمانده که تو میدون آروم باشه نیروهاش هم راحتتر میجنگند...!" 💠 بعد از درگیری یک ساعته با مهاجمین داعشی از ناحیه پهلو مورد اصابت قرار گرفت، گلوله وارد ریه سمت چپ ایشان شد که باعث خونریزی شدید شده و بعد از حدود بیست دقیقه ایشان به شهادت می رسد. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌸 #شهید_مرتضی_حسین_پور ✊ #مدافع_حرم 🕊 #خاطرات_شهدا
به یاد شهید محسن حججی
بیشتر وقت ها حاج میثم میرفت پیش آقا مهدی، اما عکسی نگرفتن. بعدشهادتش رفت محل کارش توسوریه، با عکسش ع
📜🌷📜🌷📜 🌷📜 📜 📜 ✍ خاطره از یکی از رزمنده های یگان فاتحین سال گذشته برای عملیات محرم عازم سوریه شده بودیم بعد از رسیدن به دمشق ما رو سوار اتوبوس ها کردند. قبل از سوار شدن به اتوبوس حسابی مارو توجیه کردند که تو مسیر از ماشینها پیاده نشیم و کلی از این دست تذکرها. 🚌 اتوبوس ها حرکت کردند ماهم با رفیقامون کنار هم نشسته بودیم روحیه بچه ها خیلی عالی بود، مقصد ما حلب بود اما به خاطر شرایط و خوردن به تاریکی شب مجبور بودیم شب را در حماء بمانیم. 💫 حدود نماز مغرب بود رسیدیم به مقر اصلی حماء که قرار بود شب را آنجا بمانیم جمعیت نیروها زیاد بود. بعد از نماز زیارت عاشورا و بعد هم شام رو خوردیم کم کم هوا سرد شده بود نیروهایی که تو اون مقر بودند برامون پتو آوردند و خودشون پتو هارو تقسیم میکردند. 🌺 من با رفقام حلقه زده بودیم و مشغول حرف زدن بودم که نفری که پتو تقسیم میکرد رسید به ما، ناگهان سرم رو بلند کرده که پتو رو بگیرم که یه دفعه خشکم زد. 😳 کسی که پتو تقسیم میکرد کسی نبود به جز مهدی حسینی تا دیدمش بی اختیار پریدم بغلش کلی ذوق کردم اونم کلی خوشحال شد. کلی باهم حرف زدیم بهش گفتم حاج مهدی اینجا چیکار میکنی گفت داداش خدمتگزاری رزمنده رو انجام میدم بهش گفتم سمتت چیه؟ گفت هیچ کارم اینجا میبینی که دارم پتو پخش میکنم!!! ✅ بعد از حدود یه ساعت حرف زدن بهم گفت برو بخواب صبح زود باید حرکت کنی بعد از هم خداحافظی کردیم گفت فردا میبینمت داداش. ✨ قبل از اذان بیدارمون کردند و رفتیم برای نماز خوندن بعداز نماز جماعت صبح گفتن به خط بشیم با تمام تجهیزات فرمانده مقر و مسئول انتقالمون به حلب میخواست صحبت های نهایی رو انجام بده. 🚶 تمام نفرات به خط شدیم که فرمانده بیاد که دوباره مات شدم. آقا مهدی دیدم داره میاد پیش نیروها و با همون لحن زیبا و لبخند همیشگی شروع کرد برای نیروها صحبت کردند. بعد از تموم شدند حرفای آقا مهدی خواستیم سوار اتوبوس بشیم بهش گفتم : 😉 حالا تو هیچکاره ای با معرفت؟ گفت : داداش دعا کن عاقبت بخیر بشیم که عاقبت بخیر هم شد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 📜 🌷📜 📜🌷📜🌷📜
📜🌷📜🌷📜 🌷📜 📜 📜 ✨ جمعی از شیعیان مستضعف یکی از کشورهای منطقه برای آموزش پیش او آمده بودند. توی محل کارش گفته بود بابت ساعت هایی که به آنها آموزش می دهد حق التدریس به حقوقش اضافه نکنند. آموزش آن ها را وظیفه میدانست. 👤 یکی از همسنگری هایش می گفت : با اینکه بعضی از این مهمان ها گاهی موازین ما را رعایت نمی کردند، محمودرضا با رافت و محبت با آنها برخورد می کرد. یک بار یکی از آنها از عینک آفتابی محمودرضا خوشش آمد و گفت بده به من. با اینکه قیمت زیادی داشت محمودرضا بلافاصله آن عینک را از روی چشم هایش برداشت و به او تقدیم کرد. 😒 من اعتراض کردم که چرا این قدر به اینها بها میدهی؟ 🌷 گفت : ما باید طوری با اینها برخورد کنیم که به جمهوری اسلامی علاقه مند شوند. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 📚 تو شهید نمیشوی 🎀 سالروز ولادت : ۱۸ آذر ۶۰ 🎁 آقا محمودرضا سالروز ولادتت مبارک 🎈 📜 🌷📜 📜🌷📜🌷📜
📜🌷📜🌷📜 🌷📜 📜 📜 😒 هر وقت دوست داشتی، می آیی و هر وقت هم دلت نخواست، نمی آیی؛ رفت و آمد خادم مسجد جمکران روی نظم و انضباط است، دل بخواهی نیست! یا تعهد اخلاقی میدهی که هر سه شنبه در مسجد حاضر باشی یا اینکه دور خادم بودن را خط بکش و وقت ما را هم نگیر.  وقتی حرف حاج آقا تمام شد. مهدی لبخندی زد و گفت : 😊 چشم. تعهد می دهم هر سه شنبه سر وقت در مسجد حاضر باشم. ✍ پای برگه تعهد را امضا کرد و از اتاق بیرون آمدیم. گفتم : مهدی لااقل دلیل غیبت این چند هفته را به حاج آقا می گفتی که به سوریه رفته بودی...  ✅ سه شنبه شد و حاج آقا زیر تابوتی که پیکر سوخته مهدی در آن بود؛ بلند لبیک یا زینب (س) می گفت...  پر کشیدن مجال میخواهد  آسمانی زلال می خواهد  اشتیاق پرنده کافی نیست  چون که پرواز بال می خواهد...😭 8tag.ir mashreghnews.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📜 🌷📜 📜🌷📜🌷📜
به یاد شهید محسن حججی
🕊 هفت ماه تلاش بچه ها در شهرک "ملیحه" حومه دمشق به بن بست رسیده بود! یک ساختمان بتنی هفت طبقه با خاکریزی در اطرافش راه فتح را بسته بود، با سلاح ۲۳ و ۱۴.۵ تمام طبقاتش رو کوبیدیم ولی بازهم تکفیریها در زیرزمین مستحکم ساختمان موضع داشتند و امکان نزدیک شدن نبود. چند دفعه بچه ها به ساختمان زدند و با دادن چند شهید و مجروح برگشتند، همه کلافه شده بودند،  هیچ راهی به ذهنمون نمیرسید که یکباره یک رزمنده بلند شد و گفت راه تصرف این ساختمان دست منه!!! 🌹 او کسی نبود جز جوان شجاعی که از منطقه گلشهر (مشهد) آمده بود و معروف بود به "علی شارجی" گفتیم : علی شارجی باز به سرت زده!؟ چطوری این زیرزمین مخوف رو تصرف کنیم؟ با اطمینان گفت : "یک راه بیشتر نداره! من با تانک از روی خاکریز عبور میکنم و لوله تانک رو داخل زیرزمین میفرستم و شلیک میکنم! شما هم سریع وارد عمل بشید و کار رو یکسره کنید." 🔷 طرح خوبی بود، شلیک تانک در زیرزمین باعث نابودی تکفیریها میشد؛ اما یک مشکلی وجود داشت، شلیک در محیط بسته باعث برگشت موج به داخل تانک میشد و احتمال شهادت راننده تانک بسیار بالا بود!!! گفت : بالاخره باید یک کاری کرد و من با تانک میرم و شلیک میکنم. 🍃 با تانک از خاکریز عبور کرد، تا خاکریز با صدای گلوله تانک لرزید همه بچه ها به سمت زیرزمین حرکت کردند، تصرف و پاکسازی حدود نیم ساعت طول کشید و ساختمان رو گرفتیم، تازه فرصت پیدا کردیم و رفتیم سراغ تانک... درب تانک رو که بازکردیم دیدیم "علی شارجی" را به شدت موج گرفته، به سختی بیرونش آوردیم. 😔 یک سال و نیم در بستر جانبازی بود و عمل های متعددی انجام داد؛ ولی در آخرین عملش وقتی بیهوشش کردند دیگر به هوش نیامد و پیش رفقای شهیدش رفت... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein تاریخ شهادت : ۷ بهمن ۹۴ 🎁 آقاخدابخش، برادر سالروز شهادتت مبارک، التماس دعا 🎈
📜🌷📜🌷📜 🌷📜 📜 📜 #خاطرات_شهدا کارت عروسی که برایش می‌آمد می‌خندید و می‌گفت : ❤️ بازم شبی با شهدا با رقص و آهنگ و شلوغ‌ بازی‌ های عروسی میانه ‌ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می‌داد و می‌رفت گلزار شهدا. همه‌ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود. می‌رفتیم روستا برای سَمنوپزان. وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گم‌شده‌ای دارد می‌پرسید : 😉 حاج‌آقا سید این دوروبر شهید نیست بریم پیشش؟ به قصد زیارت حاج‌احمدکاظمی راه افتادیم سمت اصفهان. خانمم بهش گفت : شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید وسط آن تق‌وتوق‌ها گفت : همه‌ی این‌ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون. ✅ هر موقع سراغش را می‌گرفتم جواب‌هایی مشابه می‌شنیدم؛ آقا محسن کجاست؟ رفته نمازجمعه. آقامحسن کجاست؟ رفته گلزار شهدا. آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان سرمزار شهیدکاظمی. instagram.com/mohsenhojaji.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein #مدافع_حرم #شهید_محسن_حججی 📜 🌷📜 📜🌷📜🌷📜
📜 🌹 در لبنان ازدواج کرد، اما تمام جهیزیه همسرش را از ایران خرید و پول بار هواپیما برای انتقال به لبنان را هم داد تا پول شیعه در اقتصاد شیعه بگردد... abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
❤️🍃 خیلی حرف نمی زد. به سختی می شد از او حرف کشید اما فهمیده بودم که اهل سیر است! او با مولای خود (عج) به گونه ای بود که گویی بارها به محضر حضرت رسیده است! برای همین هیچ گاه از او جدا نمی شدم. 💫امام عصر در عالم رویا به شهید جعفر میانجی فرموده بود : اگر میخوای بهت بگم دستور عمل شهادت چی هست بعد سلام نماز تسبیحات خانم بگو و صد تا صلوات برای مادرم حضرت زهرا سلام الله بفرست  🕊که در نیمه شعبان کمین جنوبی طلایه خمپاره تو سنگر خورد شهید شد... ❤️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
📝 🌷 هنوز به سن مشمولین خدمت سربازی نرسیده بود ولی برای رفتن به جبهه بال بال می زد. مدتی از او خبر نداشتم تا این که دیدم در لباس سربازی است! پرسیدم : - تو که هفده سال بیشتر نداری؟ لبخند پیروز مندانه ای زد و کپی شناسنامه اش را نشانم داد: - کی گفته ؟ من هجده سال رو هم رد کردم. راست می گفت. دست برده بود توی شناسنامه اش... ولادت : ۴۳.۱۱.۱۷، ساوه شهادت : ۶۲.۱۲.۱۳، میاندوآب 🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein