🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
رفته بوديم سريلانكا، سال هفتاد، احمد هم همراهمان بود.
👥 چند تا از فرماندهان نظامی و مسئولین سریلانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفي ميكردم. موقع معرفی احمد گفتم :
❤️ ايشان #فاتح_خرمشهر بوده.
چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمی كردند. احمد به عنوان يك فرمانده ی با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هرچه میگفت، تندتند مینوشتند.
🌹 احمد راجع به بحثهای نظامی زياد صحبت كرد، ولی راجع به كاری كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزی نگفت. نه آن جا، نه هيچ جای ديگر.
🚫 هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره ی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند.
🍃🌺 خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه ی حسين خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولی هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و دوم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🤒 سرمای شديدی خورده بود. احساس می كردم به زور روی پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم :
🍲 خوبه يك سوپ برای حاجی درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايی كه توی آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلی ناراحت شده است. گفت :
😔 چرا برای من سوپ درست كردی؟
گفتم :
حاجی آخه شما مريضی، ناسلامتی فرمانده ی لشكرم هستی؛ شما كه سرحال باشی، يعنی لشكر سرحاله!
گفت :
🔴 اين حرفا چيه می زنی فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه ی نيروهام فرق گذاشتی؟ توي اين لشكر، هر كسی كه مريض بشه، تو براش سوپ درست می كنی؟
گفتم : خوب نه حاجی!
گفت :
پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايی رو میخورم كه بقيه ی نيروها خوردن.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و سوم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🤔 از صحبتش فهميدم راننده ی تانكر نفتكش است. داشت برای صاحب مغازه درددل میكرد. گفت :
اگر اين احمد كاظمی رو پيدا كنم، می رم بهش التماس می كنم كه يه مدتی هم بياد طرف زابل و زاهدان!
👤 بی اختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكی از نيروهای تحت امر سردار كاظمی بودم. گفتم :
شما حاج احمد رو می شناسی؟
گفت.: از نزديك كه نه، ولی میدونم آدم خيلی با حاليه!
پرسيدم : چطور؟
گفت :
من يه مدت كارم توی كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شبها توی كردستان رانندگی نمی كردم، ولی نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهكهای ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو میبردن توی بيراههها، سوختش رو خالی می كردن و بعد هم ولم میكردن.
🔶 مكث كرد. ادامه داد :
ولی اين احمد كاظمی كه اومد اونجا، خدا خيرش بده، طوری امنيت به وجود آورد كه ديگه نصف شبها هم توی جادهها رانندگی میكردم و هيچ اتفاقی برام نمیافتاد.
آخر صحبتش گفت :
حالا كارم افتاده سيستان و بلوچستان. همون بدبختیها رو از دست اشرار اون جا هم داريم میكشيم و هيچ كی هم نيست كه جلوی اون نامردا قد علم كنه.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و چهارم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🛩 هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد. مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولی گفت :
میخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه.
🔷 پايگاه هوايی مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامهای را نمیداد. بعضی ها همين را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.
💎 با برج مراقبت هماهنگیهای لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود.
🍃 خيلیها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه میگفت :
❤️ ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (ع) بینياز نيستيم. ❤️
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و پنجم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
❤️ ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (س) داشت.
به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت. چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت.
😔 توی مجالس روضه، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت.
خدا رحمت کند #شهید_محسن_اسدی را، افسر همراه حاجی بود. برای ضبط صحبت های سردار، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت.
⏱ چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود.
درست در لحظه ی سقوط، صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید :
صلوات بفرست.
همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است.
🌐 منبع : abrobad.net
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و ششم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🔷 سالهای هفتاد و هشت، هفتاد و نه، منافقين هر چند وقت يك بار، شيطنتهای تازهای توی ايران میكردند. گاهی وسط پايتخت را با خمپاره می زدند، گاهی افراد را ترور می كردند، گاهی هم توی مرزها مشكلساز میشدند.
⚠️ در واقع داشتند جمهوری اسلامی را تست میكردند! بدشان نمی آمد كه بتوانند اوضاع و احوال ايران را برگردانند به اوضاع واحوال سالهای شصت، شصت و يك!
🌷 حاج احمد تازه فرمانده ی نيروی هوايی سپاه شده بود. يك كار دقيق اطلاعاتی روی مقر منافقها، توی خاك عراق كرد. طولی نكشيد كه هفتاد موشك نيروی هوايی #سپاه، ميهمان مقر آنها شد! كلی تلفات جانی و مالی دادند.
🙃 ديگر هوس شيطنت توی خاك ايران از سرشان پريد!
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و هفتم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
گفت : آقای امينی جايگاه من توی #سپاه چيه؟
😳 سئوال عجيب و غريبی بود! ولی میدانستم بدون حكمت نيست. گفتم :
💫 شما فرمانده ی نيروی هوايی سپاه هستين سردار.
به صندلیاش اشاره كرد. گفت :
👤 آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الان دارم، نرسی؛ ولی من كه رسيدم، به شما میگم كه اين جا خبری نيست!
آن وقتها محل خدمت من، لشكر هشت نجف اشرف بود. با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت :
🔷 اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون كردی، اين برات میمونه؛ از اين پستها و درجهها چيزی در نمیآد!
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و هشتم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
📸 #شهید_احمد_کاظمی در کنار پدر موشکی ایران #شهید_حسن_تهرانی_مقدم
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🌺 نام احمد كاظمی، برای خيلی از فرماندهان نيروی زمينی، نام آشنايی بود؛ به روحيات و به رويكردهای او هم آشنايی داشتند.
همين كه زمزمه ی حضورش در نيروی زمينی شروع شد، فلش كارها و برنامه ريزی های فرماندهان، به سمت ارتقا توان رزم كشيده شد.
👥 آنهايی كه توی امور نظامی، به اصطلاح اهل، خبره هستند، هنوز هم با قاطعيت می گويند :
🔷 فقط اسم احمد كاظمی، سيدرصد توازن رزم نيروی زمينی را برد بالا!
☺️ خودش هم كه وارد نيروی زمينی شد، اين توان را هشتاد تا نود درصد بالا برد.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت بیست و نهم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🔷 ظرف مدت كوتاهی، بساط كارمندی را جمع كرد.
می گفت :
"ما نيروی زمينی هستيم، سازمان ما، سازمان رزمه؛ توی سازمان رزم، جايگاه كارمندی اصلاً معنا نداره!"
👥 كارمندها را مخير كرد كه يا از نيروی زمينی بايد برويد، يا اين كه رسته ی نظامی بگيريد.
🌹 خدا رحمتش كند؛ تمام اين كارها از تفكر دفاعیاش نشأت میگرفت، از اين كه بيدار بود میگفت :
🔥 "با اين دشمنان قسم خوردهای كه ما داريم و يك لحظه از فكر براندازی ما بيرون نميان، ما بايد هر روز بُنيه ی دفاعی خودمون رو بيشتر از روز قبل بكنيم."
✈️ نيروی هوايی #سپاه را هم با همين تفكر متحول كرده بود.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی ام 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
💠 به خاطر شرايط جنگ، اطراف اهواز پادگانهای زيادی ساخته شده بود. در سالهای بعد از جنگ، نياز چندانی به اين پادگانها نبود، اما همچنان دست #سپاه ماند.
چند سال پيش، فرماندهی كل قوا فرموده بودند :
"پادگانهايی را كه نياز نداريد، بدهيد دولت تا به نفع مردم از آنها استفاده كنند."
🌹 حاج احمد كه فرمانده ی نيروی زمينی شد، گفت :
"اين دستور آقا معطل مونده!"
در بازديدی كه از يگانهای خوزستان داشت، يك صبح تا شب تمام پادگانها را رفت. روز بعد با استاندار خوزستان جلسه گذاشت. چند تا پادگان را كه متراژ وسيعی هم داشت، از قبل ليست كرده بود. اسم آنها را خواند و به استاندار گفت :
🔷 "اين پادگانها آماده ی تحويل دادن به دولت و به مردمه."
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و یکم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🚶 همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن بردمان تخت فولاد. به گلزار #شهدا كه رسيديم، گفت :
😍 بچهها، دوست دارين، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم.
گفتيم : چی از اين بهتر، سردار!
كفشهايش را درآورد، وارد گلزار شد. يك راست بردمان سر مزار #شهيد_حسين_خرازی [شهید #دفاع_مقدس]، با يقين گفت :
از اين قبر مطهر، دری به بهشت باز میشه.
🔷 نشستيم. موقع فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشايی بود. توی آن لحظهها، هيچ كدام از ما نمی دانستيم كه اين حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛ به ده روز نكشيد كه خبر آسمانی شدن خودش را هم شنيديم.
😔 وصيت كرده بود كه حتماً كنار شهيد خرازی دفنش كنند. دفنش هم كردند. تازه آن روز فهميديم كه بنا بوده از اينجا در ديگری هم به بهشت باز بشود!
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و دوم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🔷 آخرين جلسهای كه سردار گذاشت، جلسه ی فرهنگی بود؛ يك روز قبل از شهادتش. جلسه از ظهر شروع شد. من كنار سردار نشسته بودم. موضوع جلسه، نحوه ی پشتيبانی كاروانهای راهيان نور بود.
قبل از اين كه جلسه شروع بشود، يك كليپ چند دقيقهای از شهيد خرازی گذاشتم. سردار، همين كه چشمش به چهره ی نورانی و زيبای شهيد خرازی افتاد، آهی از ته دل كشيد. توی آن جلسه، سردار طرحهايی میداد و حرفهايی میزد كه تا آن موقع برای حمايت از كاروانهای راهيان نور، سابقه نداشت.
☺️ همين نشان میداد كه چه ديدگاه بالايی نسبت به كارهای فرهنگی دارد. جلسه تا غروب طول كشيد. غروب سردار آستينهايش را زد بالا كه برود وضو بگيرد.
❤️ يادم افتاد فيلمی از اوايل جنگ برای او آوردهام. فيلم مربوط میشد به جبهه ی فياضيه كه حاج احمد به همراه چند نفر ديگر در آن بودند. بيشترشان شهيد شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهميد، مشتاق شد فيلم را ببيند. ديد هم. باز وقتی چشمش به چهره ی #شهدا افتاد، از ته دل آه كشيد.
😔 فردا وقتي خبر شهادت سردار را شنيدم، تازه فهميدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای #شهادت.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و سوم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
آه....
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🤔 دقيق يادم نيست چند روز از شروع عمليات بيت المقدس گذشته بود، ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجفآباد رسيد. چند ساعت بعد، فهميدم شهيد نشده، شديد مجروح شده بود.
🌹 حاجی را بیهوش و خونين رسانده بودند بيمارستان. آنهايی كه همراهش بودند، ديده بودند كه او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بيرون. میگفتند :
🔷 خيلی نگذشته بود كه ديديم حاجی به هوش اومد! مات و مبهوت شديم. همين كه روی تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد. با اصرار و با امضای خودش، سر حال و سرزنده از بيمارستان مرخص شد.
👥 نيروها را جمع كرده بود. بهشان گفته بود :
من تا حالا شكی نداشتم كه توی اين جنگ، ما بر حق هستيم، ولی امروز روی تخت بيمارستان، اين موضوع رو با تمام وجودم درك كردم.
هميشه دوست داشتم بدانم آن روز، روی تخت بيمارستان چه ديده است. با اين كه برادر بزرگترش بودم، ولی هيچ وقت چيزی بهم نگفت. بعد از شهادتش، از بعضی از دوستان دوران جنگ شنيدم كه احمد آن روز، در عالم مكاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صديقه (سلام ا... عليها).
❤️ در واقع حضرت بودند كه او را شفا داده بودند، بعد هم بهش فرموده بودند :
برگرد جبهه و كارت را ادامه بده.
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و چهارم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
#شهید_احمد_کاظمی :
راهی به جز اینکه یک #شهید_زنده در این عصر باشیم نداریم.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و پنجم 🔺
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
سفارش #شهید_احمد_کاظمی به آقا محمدمهدی و آقا محمدسعید (۱۳ فروردین ۸۰)
🔹 با خدا باشید
🔸با تدین باشید
🚫 به هیچ وجه آخرت رو با دنیا عوض نکنید.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و ششم 🔺
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
حضور مقام معظم رهبری در جبهه و خاطره ی دیدار رهبری با حاج احمد دو هفته قبل از شهادت حاجی
#شهید_احمد_کاظمی :
ما اهل اینجا نیستیم
ما اهل جای دیگه هستیم...
باید برای اونجا خیلی تلاش بکنیم
ما یه صف بزرگی جلومون وایسادن، ماها رو تحویل می گیرند.
اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و هفتم 🔺
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
❤️ توصیف #شهید_احمد_کاظمی از زبان #حاج_قاسم_سلیمانی سردار عزیز
ما با احمد خیلی رفیق بودیم
من نمی دونم احمد منو بیشتر دوست داشت، یا من احمد و بیشتر دوست داشتم...
وقتی تو جمع ما بود تداعی تمام زندگیمون رو می کرد...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و هشتم 🔺
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
💠 از کجا و توسط چه کسی تماس گرفته بودند نمیدانم، اما حاج احمد خیلی ناراحت آمد و گفت که مردم از سرما داخل شهر دارند میلرزند، سریع بروید از هر جا میتونید چادر تهیه کنید.
🛩 بالگردهای ما به دلیل کوهستانی بودن منطقه و عدم امکان ارتفاع بالای پرواز قادر به پرواز شبانه نبودند، شهید کاظمیبا توکل بر خدا اجازه پرواز رو دادند. بالگردها شبانه به کرمان رفتند تا چادر بیاورند که برای اولین بار این پرواز در شب رقم خورد تا بتوان عملیات امداد رسانی رو تکمیل کرد.
✅ در مجموع ۶۰۰ سورتی پرواز انجام شد که در طول این مدت خلبانها در محل عملیات امداد و نجات استراحت میکردند و خلبانی تعویض نشد.
تمام هم و غمش این بود که فشار از روی مردم با سرعت هرچه بیشتر برداشته شود.
🔷 یک روز شهید کاظمیآمد و گفت بچه ها این کنسروها و کمکهای مردمیرو که مردم داده اند، برای اینهایی است که داخل شهر هستند …
امکان نداشت از این کمکهای مردمی استفاده بکند حتی آب خوردن.
یک ماشین وانت رسید برای تخلیه کنسروها، سه یا چهارتا بچه ۴ یا ۵ ساله عقب وانت بودند با صورتهای خاک آلود.
👤 به راننده وانت گفتم :
میشه این بچهها رو بگذارید جلو بخوابند که بتونیم تعداد بیشتری کنسرو رو بار بزنیم.
😔 راننده که پدر یا از بستگان آنها بود با اشاره دست و صورت به ما گفت : همه شان مرده اند…
حاج احمد همین جور که پای بالگرد ایستاده بود صورتش رو گرفت و از اونجا دور شد… لحظات سختی بر او گذشت.
روزی که میخواستیم از بم خارج بشویم گفت :
🌺 آقا رضا بگردید داخل هواپیما کنسرو یا نان نمانده باشد که متعلق به مردم باشد و امروز که داریم بم را ترک میکنیم اینها داخل هواپیما مانده باشد.
🔷 این قدر حساس بود که کمکهای مردمیرا فقط مردم زلزله زده استفاده کنند.
🌐 منبع : shahidkazemi.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت سی و نهم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
📋 خاطره بم
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🚙 سه تا ماشین در صحنه دیدم گفتند چی شده و گفتم همه زیر آوارند…
😔 تمام ساختمانها پایین ریخته بودند من تمام وضعیتم خاکی بود آقای کاظمیرا نمیشناختم بعد از شهادت ایشون رو شناختم..
🌹ایشون اومد داخل ساختمان که تل خاکی بود جوانها که دیدند آقای کاظمیمشغول کار است کمک کردند و تمام اجساد و پدر و مادر من را از زیر آوار بیرون آوردند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهلم 🔺
#راوی : از اهالی بم
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم :
😨 «هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه».
گفت : «هرچی خدا بخواهد».
🔷 از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد.
💰 به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود.
🍒 رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت :
«تلویزیون را خاموش کن»
دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم :
«برایم خبر آوردی؟»
😔 دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت : «گریه کن» گفتم : «گریهام نمیآید».
با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست.
🌐 منبع : shahidkazemi.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و یکم 🔺
🕊 #همسران_شهدا
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🌹 احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه میکرد، با بیسیم حرف میزد. من رفتم زیر شانه های حمید را گرفتم و اصغر دیزجی هم پاهای حمید آقا رو گرفت. در این حین خمپاره ۸۱، افتاد درست کنار تویوتا. تویوتا روشن بود.
🔵 چرخ و رادیاتور و و دیفر ماشین را زد لت و پار کرد. در همان لحظه ای که خمپاره افتاد و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت : آخ؟
برگشتم طرف احمد. خودم نیز سوزشی در پایم حس کردم. بی توجه به این اتفاقات به بچه هایی که آنجا بودند، گفتم :
بیایین کمک کنین جنازه حمید را ببریم عقب.
منتهی اینها از شدت خستگی حال بلند شدن نداشتند به قدری خسته بودند که قدرت پر کردن خشابهایشان هم نبود. گفتم :
✅ پس من جنازه رو میکشم تا کنار تویوتا، شما فقط کمک کنین بذاریم داخل ماشین.
گفتند : باشه. در این گیر و دار اصغر دیزجی گفت : غلامحسین! هم ماشینات زخمی شد هم خودت!
نگاه کردم از جایی که در پایم سوزش احساس میکردم ترکش خورده بود. از رادیاتور ماشین آب قرمز میریخت.[رنگ آب رادیاتور تویوتا به رنگ قرمز است.]
«آخ» احمد آقا هنوز توی گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت :
🤕 ببین اون بند انگشتم کجا اوفتاده، شاید پیدا کردی.
یک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پیدا کردم و گذاشتیم سر جایش و با گاز و باند بستیم. احمد آقا باز هم نمیرفت عقب. با اصرار راضی کردیم تا برود عقب. آمدم سراغ تویوتا، ولی دیگر تویوتا به درد نمیخورد. میخواست برود که پرسیدم :
احمد آقا جنازه حمید را چیکار کنیم؟
گفت : بذار بمونه، بریم ماشین بفرستیم بیارن عقب.
گفتم : شما برین من میمونم اینجا.
از دستم گرفت و کشید که بیا برویم. پای من زخمی بود و میلنگیدم.
🚶 پیاده راه افتادیم. بیسیم زد لشکر نجف، یک جیپ داشتند که رویش موشک تاو سوار بود. همین جیپ موشک تاو آمد، سوارش شدیم و برگشتیم قرارگاه. خودش از جیپ پیاده شد به راننده سفارش کرد این را ببر اورژانس و خودش رفت سنگر آقا مهدی، خواستم من هم پیاده شوم که به آقا مهدی گفت :
زخمی شده، بذار بره اورژانس.
آقا مهدی هم گفت :
برو بده زخمت را پانسمان کنن بعد برگرد.
👤 من رفتم پانسمان شدم و برگشتم دوباره پیش آقا مهدی و احمد آقا.
🍃 بعد از این احمد آقا را راضی کردیم که برود عقب. در این فاصله وضعیت خط و موقعیت دشمن را برای آقا مهدی شرح داد و رفت و فرماندهی لشکرش را سپرد دست آقا مهدی. منتهی از جزیره نرفته بود پس از یکی دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدی. بند انگشت را توی اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند دیگر به دردت نمیخورد.
🌐 منبع : hamshahrionline.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و دوم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🔷 با آغاز مبارزات ملت ایران در برابر رژیم شاهنشاهی، احمد هم مبارزات خود علیه شاه را آغاز میکند و یک بار هم توسط ساواک دستگیر میشود.
👤 محسن رضایی درباره مبارزات احمد پیش از انقلاب میگوید :
در سالهای ۵۶ و ۵۷ در تظاهرات و راهپیمایی و پخش اعلامیه و شعار نویسی فعال بود. در آخرین محرم قبل از پیروزی انقلاب، مأمورین ساواک او را در میان دسته عزاداری شناسایی و بازداشت میکنند. چند ماهی در زندان ساواک بود که به شدت او را شکنجه کرده بودند، پاسبانی با چکمه به دهان احمد کوبیده بود که تا یک ماه پس از آزادی خونریزی بینی داشت.
✅ پس از پیروزی انقلاب، مسئولین قضایی نجفآباد از ایشان میخواهند که شکنجهگرانش را معرفی کند تا آنها را محاکمه کنند، او زیر بار نمیرود و میگوید انقلاب، آنها را تنبیه کرده است. جالب است که یکی از همین افراد، چند سال قبل از شهادت احمد، برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد یک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود و او هم به دانشگاه آزاد توصیه کرده بود که مشکل ایشان را حل کنید.
🌐 منبع :
instagram.com/shahidkazemi_ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و سوم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
🍃🌺 #شهید_احمد_کاظمی :
اگر ما می خوایم رزمنده باشیم، اگر ما می خوایم فرمانده باشیم اگه ما می خوایم #پاسدار باشیم
🔴 باید این راهی که شهدای ما رفتند این راه رو ادامه بدیم یکی از شاخصه مهم راهی که این بچه ها رفتند راه معنویت راه دل دادگی به خدا معامله کردن با خدا بود. این یک راه روشن...
چی میگیم ما ...
می خوایم راه شهدا رو ادامه بدیم راه #شهدا چیه؟ راه #شهدا کجاست؟ دنبال چی داریم می گردیم؟ فانوس برداشتیم توی یک بیابون دنبال چی می گردیم؟ روشن روشنه ... #شهدا از ما چی می خوان؟ من چی هستم ؟کی هستم دارم ؟چه می کنم؟
نسبت به وظائف و مسئولیتم چکاره هستم؟ من هیچ شکی ندارم که شما همه تون در فداکاری تا آخرین وایسادین.
🌐 منبع :
instagram.com/shahidkazemi_ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و چهارم 🔺
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
✍ #وصیت_نامه
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌸 الله اکبر
🌷 اشهد ان لا اله الا الله
🌺 اشهد ان محمد رسول الله
🌻 اشهد ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده.
❤️ با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمیدانم چه باید کرد، فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید میکردیم.
💠 اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم.
😔 ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
😭 راستی چه بگویم، سینهام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم.
❤️ خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا میبینی، دوست دارم بنده باشم، بندگیام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا میکنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی میباشد.
🌹 خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هرچه فکر میکنم، میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم.
💖 خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندهی خوب نبود،... دیگر...
🌹 حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه میکنم. از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم.
🌸 الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم میدهم، شهادت را در همین دوران نصیبم بفرما و توفیقام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، اِن شاء الله تعالی.
منزل ظهر جمعه ۸۲/۰۴/۰۶
🌐 منبع : manbarak.blogfa.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و پنجم، آخر 🔺
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🍃❤️توصیف #شهید_احمد_کاظمی از زبان #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی سردار عزیز
ما با احمد خیلی رفیق بودیم
من نمی دونم احمد منو بیشتر دوست داشت، یا من احمد و بیشتر دوست داشتم...
وقتی تو جمع ما بود تداعی تمام زندگیمون رو می کرد...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🍃
شهادت حاج احمد : ۸۴.۱۰.۱۹
شهادت حاج قاسم : ۹۸.۱۰.۱۳
#زمینه_سازان_ظهور
#دریا_دل_عاشق
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃