eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
153 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
پشت لباس سرباز روسی نوشته بود 🌹جانم فدای رهبر🌹😳 عکس باز شود👆👆👆
..♡.. 💠برای ازدیاد محـبت به حضرت حق‌تعالــے و ولی‌عصر «عج» چه ڪنیم؟ 👈آیت‌الله بهجت جواب فرمودند: ➊ نمـــــاز اولِ وقت بخوانید ➋ گـــــناه نڪنید
اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده ؟ حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه . حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ، مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه . من سر سفره افطار میگم: آقاجون روزتون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند: از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی . این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان (عج) حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی(عج) باشن و برای ظهورش دعا کنن.
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_18 #بدون_تو_هرگز دست هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود … –
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 دوره تخصصی زبان تموم شد … و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود … اگر دقت می کردی … مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن … تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد … جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود … همه چیز، حتی علاقه رنگی من … این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود … از چینش و انتخاب وسائل منزل … تا ترکیب رنگی محیط و… گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد … حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری … چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت … هر چی جلوتر می رفتم … حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد … فقط یه چیز از ذهنم می گذشت … – چرا بابا؟ … چرا؟ … توی دانشگاه و بخش … مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم … و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم … بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید … اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان … همه چیز فوق العاده به نظر می رسید … تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم … رختکن جدا بود … اما … آستین لباس کوتاه بود … یقه هفت … ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی … چند لحظه توی ورودی ایستادم … و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم … حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد … مرد بود … برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن … حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم … – اونها که مسلمان نیستن … تو یه پزشکی … این حرف ها و فکرها چیه؟ … برای چی تردید کردی؟ … حالا مگه چه اتفاقی می افته … اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد … خواست خدا این بوده که بیای اینجا … اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد … خدا که می دونست تو یه پزشکی … ولی اگر الان نری توی اتاق عمل … می دونی چی میشه؟ … چه عواقبی در برداره؟ …این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده … شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود … حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم … سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم … – بابا … من رو کجا فرستادی؟ … تو … یه مسلمان شهید…دختر مسلمان محجبه ات رو … آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود …وحشتناک شعله می کشید … چشم هام رو بستم … – خدایا! توکل به خودت … یازهرا … دستم رو بگیر … از جا بلند شدم و رفتم بیرون … از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم … پرستار از داخل گوشی رو برداشت … از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم … شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست … و … از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود … اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست … از راه غلط جلو برم … حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن … مهم نبود به چه قیمتی … چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت …. ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه …دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت … نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن … دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم …فایده ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم …شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … وقتی برمی گشتم خونه … تازه جنگ دیگه ای شروع می شد… مثل مرده ها روی تخت می افتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد … و بدتر از همه شیطان …کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد … در دو جبهه می جنگیدم … درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد …نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت تر و وحشتناک بود… یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت … دنیا هم با تمام جلوه اش … جلوی چشمم بالا و پایین می رفت … می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم … حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … پشت در ایستادم … چند لحظه چشم هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
🎤❤️ سال 89 مصطفی صاحب _داری بود. گوساله هایی که چندماه روز و شب براشون زحمت کشیده بود و بسیار کرده بود تا به فروش برسن . در یک شب تمام گاوهایی که امانت بودن دزدیده شدن 😔 بعد از پیگری بسیار که نتیجه ای هم نداشت ، وقتی وارد خونه شد خیلی بود گفتم :چی شد؟ نتیجه ی داشت؟ گفت : نه .....😔 هیچوقت رو اینجوری ندیده بودم گفتم : فدات بشم برای مال دنیا این طوری ناراحتی ؟ فدای سرت ان شاالله جبران میکنی . گفت : مامان اینا امانت مردم بود، اگر مال خودم بود که غمی نبود ، من شدم ..😭 مصطفی از لحاظ مالی خیلی امتحان های سختی میداد، ولی هیچوقت اینجوری ظاهر نمی کرد، که برای گوساله هاش چون امانت بودن وبه قول خودش میگفت شرمنده مردم شدم....😔🌹😔 دایی های بابای مصطفی شریک بودن گفتن ما هم توی سود شریکیم هم توی ضرر... بخاطر همین چیزی از مصطفی نگرفتن ولی چند نفر دیگه که باهاش شریک بودن تا ریال آخر گرفتن از مصطفی باباش کمکش کرد تا مدیون کسی نباشه خدا را شکر😊 ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️
💠🔹امـام صـادق علیـه‌السلام هنگام داخل شدن در مـاه رمضـان فرزندانش را سفارش می‌کردند و می‌فرمودند: خودتان را بہ زحمت بیندازید و بکوشید 🔹زیرا در این ماه روزی‌ها تقسیم می‌شود 🔹اجل‌ها معیـن می‌شود 🔹زائـران خانه خـدا که بہ سوی او حرکت می‌کنند، تعیین می‌شوند 🔹و در این مـاه شبی است که عمـل در آن شـب از عمـل هـزار مـاه بـرتـر است 📘اصول کافی، جلد۴، صفحه۶۶
🌙🤲🏻 روز سوم { 3⃣ }
🌺برای برآورده شدن هر حاجتی این را بگوید * رفع بیکاری : 360 مرتبه یا الله * طلب فرزند شدن : 360 مرتبه توحید * ادای قرض : 360 مرتبه انا انزلنا * وسعت رزق : 360 مرتبه انا انزلنا * طلبکار : 360 مرتبه یا حی و یا قیوم * رفع تهمت : 360 مرتبه یا الله اعلم * زیارت بزرگ : 360 مرتبه ماشاالله * بیرون آمدن از خانه : توکلت علی الله * برکت کشاورزی : 360 مرتبه یا رب العالمین * خانه دار شدن : 360 مرتبه یا کریم و یا رب * گره در کار آقایان : 360 مرتبه یا جواد الائمه * آشنا شدن با قرآن : 360 مرتبه یا نور و یا قدوس * پیدا شدن اشیاء گمشده : 360 مرتبه نورالله ناظر * رفع اضطراب : 360 مرتبه لا حول ولا قوه الا بالله * برکت غذا و پول : 360 مرتبه الذی احسن الحسنی * ازدواج جوانان : 360 مرتبه یا رئوف و یا رحیم * به راه راست آمدن جوانان : 360 مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین * رفع فقر : 360 مرتبه انا انزلنا * شیرین شدن زندگی : 360 مرتبه یا عزیز زهرا * کارگشایی : 7 مرتبه آیت الکرسی – توحید – مزمل – صلوات * رفع وسوسه : 360 مرتبه اعوذ بالله من الشیطان الرجیم * شفای مریض : 360 مرتبه یا من اسمه دواء و ذکره شفا @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 📽کلیپ یادگاری،شهید صدر زاده با رزمندگان و دوستانش، که برای حضرت اولیا مخدره نوحه می خوانند... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ✅کانال مدافع حرم شهید صدرزاده @shahid_mostafasadrzadeh
رفت بالای منبر! مسجد کیپه کیپ از جمعیت! جا نبود اصلا! یک نفر بلند شد برای اینکه مردم بیرون هم بتونن بیان داخل، داد زد: برای چندقدم بیایید جلو منبری سکوت کرد... سکووووت... و گفت‌: کل منبر همین بود: برای چندقدم بیایید جلو!! اومد پایین رو رفت.... @shahid_mostafasadrzadeh
🤭 مقابله با بوی بد دهان در روزه‌داری 🔸وعده سحر غذاهای پر ادویه و خیلی داغ نخورید