#کلام_آسمانی ❣🌸
🔅الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ🔅
🔹غيبت كردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است
📚 #حکمت ۴۶۱
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه ❣📝
من به شما جوانان #توصیه میکنم که بروید «صحیفه سجادیه» را بخوانید و در آن تدبّر کنید. خواندنِ بیتوجّه و بیتدبّر کافی نیست. با تدبّر خواهید دید که هر یک از دعاهای این «صحیفه سجادیه» و همین دعای «مکارمالاخلاق»، یک کتاب درس زندگی و درس اخلاق است.
رهبر انقلاب اسلامی
۷۲/۴/۲۳
به مناسبت شهادت امام سجاد "علیهالسلام"
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5924882942173120401.mp3
6.99M
#هل_من_ناصر؟❣🌴
كُدهای نجات
برای رسیدن به ظهور
👈فوق العاده مهم برا افرادی که دنبال فرج هستن❗️
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5936226586457014639.mp3
3.33M
📢 مصاحبه با همسرشهید #مصطفی_صدرزاده
شما نباید بگی شرمنده من باید بگم
تمیزکردن خونه و غذا درست کردن وظیفه منه
وظیفه شما چیز دیگه هست
@shahid_mostafasadrzadeh
طرح زیبای رفقای فاطمیون بعد از شهادت سید ابراهیم...
😍
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
🔴 #دعوا_با_یکی_از_دوستان
🔹دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید.
🔹حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامهاش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود.
🔹گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم.
🔹تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد.
🔹روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند.
🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟
🔻 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهت میآیم، طبق روال همیشه زندگی....
🔴 ادامه دارد...
#نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان
(۲)
🔴 #فرار_از_آشپزخانه
🔹....آن زمان ماشین نداشتیم.
با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
🔹یادمان شهدا، چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
🔹پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد.
🔹کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
🔹اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت.
🔹بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود.
غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد. آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
🔹زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند.
🔹ولی مصطفی اهل برگشت نبود.
به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند.
🔹همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید.
🔹بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده.
🔹نگرانیم حالا چند برابر شده بود
ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده:
🔻در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟
🔻اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟
🔹این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود.
🔹45 روز از مصطفی بی خبر بودیم
تا خودش برگشت....
🔴 ادامه دارد....
#نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل بانوی جهادگر خرمشهری با رئیس مجلس:
اگر تو اینجا را آسفالت نمیکردی، کسی برای ما کاری نمیکرد!
اگر بودجه دادی خودت بایست و نظارت کن؛ به ما یک قالب یخ بدهند تا اینجا برسد آب میشود اینقدر که فساد زیاد است 😞
قابل توجه حسامالدین آشنا که میگه چرا نمایندگان مجلس رفتن خوزستان برای بازدید!
@shahid_mostafasadrzadeh
این رسم علمدارهای ماست❗️
اماننامه را باز نمیکنند.
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید_مصطفی_صدرزاده
از زبان یکی از رفقاشون که از اعضای کانال هستن👇👇👇
آن زمان ایشان فرمانده بسیج بودن و رفقا به عشق ایشان از باب (سلم لمن سالمکم) بسیج می آمدن.
روزی سوار پاترول ایشان بودیم و میرفتیم به سمت پایگاه و قرار بود ایشان برای مدتی فرماندهی بسیج را به یکی از آقایان خارج از بسیج بسپرن و به گوش رفقای هم پایگاهی رسیده بود و ناراحت شده بودن و بعضا دیگر بسیج نمی آمدن
البته افرادی هم بودن که خدمت در بسیج را افتخار میدانستن.
خلاصه بگم که ایشان در پاترول سفیدشان رو به ما کردن و گفتن👇
بچه ها ،روزی همسرم سر سفره فلفل دلمه ای گذاشته بود و منم اصلا علاقه ای به فلفل دلمه ای نداشتم و شیطان هِی درونم میگفت :نخور نخور نخور
از جهتی هم همسرم زحمت کشیده بود و من بین وسوسه های شیطان و رضایت همسرم ،رضایت همسر را انتخاب کردم و فلفل را مثل سیب خوردم. و رضایت خدا حاصل شد و نفسم ذلیل شد.
مخلص کلام اینکه ایشان این نتیجه رو به ما فهماندن که گاهی ما به چیزی میل نداریم ولی خیرمان در آن است(مثل همین فلفل دلمه ای). خیر ما در این بوده که فرمانده جدید را بپذیریم.
@shahid_mostafasadrzadeh
⭕️توی مختارنامه پیـک اومد برای ابنزیاد، از پیـک پرسید چند وقته نیستی، گفت یزید در غـم از دست دادن عزیزے عزادار بود حال نامهنگـاری نداشت. ابنزیاد پرسید کی مرده؟
گفت: ابوقیـس میمون یزید!
❌یاد بعضی آدمها اُفتادم. سگ و گربهشون میمیره پست میذارن مامان فدات بابا فدات، کلی غمگین میشن، تسلیـت برای هم میفرستن و...
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 6⃣ #قسمت_ششم 💠خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن ا
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
7⃣ #قسمت_هفتم
💢بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد. حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
🔰روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست، این لباس قیمتش خیلی کمتر است. خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد. یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند. باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم. یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یااشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
#ادامه_دارد ...
@shahid_mostafasadrzadeh
🔻اگر با همه مثل خانوادهات مهربان باشی زندگیات آسودهتر میشود!
🔸در میان راههایی که برای رسیدن به آسودگی هست؛ یکی از شاهراهها و راههای باعظمت «محبت» است. با محبت نهتنها راحتیها افزایش مییابد، بلکه سختیها هم بهتر تحمل میشود.
🔸امام سجاد(ع) به زُهْری فرمود: چرا مردم را مثل خانوادهات تلقی نمیکنی؟ یعنی بزرگترها را مانند پدر و مادرِ خود بدانی، کوچکترها را جای فرزند خودت بگذاری و همسالان را برادر خود بشماری. وقتی آنها را خانواده خودت بدانی به کدامیک از آنها دوست داری ظلم کنی؟! کدامشان را دوست داری نفرین کنی؟! آبروی کدامیک را حاضری ببری؟!
🔸بعد میفرماید: «وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ...» وقتی ابلیس به تو القاء کرد که «بهتر از مسلمان دیگری هستی!» اگر او سنش بیشتر است، بگو ایمان و عمل صالح او بیشتر است، اگر سنش کمتر است، بگو گناه من بیشتر است و اگر همسن توست، بگو من به گناه خود یقین و به گناه او شک دارم؛ پس او بهتر از من است! اگر مردم به تو احترام گذاشتند، بگو «از خوبی آنهاست» اگر با تو نامهربانی کردند، بگو «بهخاطر بدیِ من است»
🔸اگر با همه مثل خانوادهات مهربان باشی، زندگیات آسودهتر میشود، دشمنانت کم و دوستانت زیاد میشوند؛ از خوبیشان خوشحال میشوی و از بدیشان ناراحت نمیشوی.
👤علیرضا پناهیان ۹۶.۷.۹
@shahid_mostafasadrzadeh
#پویش_مهدوی❣
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجادعلیه السلام
◾️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▪️در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام !
◾️در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
▪️صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی ❣🌸
🔴اسباب جدايى دوستان
🔅إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ
🔹هنگامى كه مؤمن، برادر باايمانش را به خشم آورد و شرمگين سازد مقدّمه جدايى از او را فراهم كرده است»
📚 #حکمت_480
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه ❣📝
▪️هر مسلمانی، در هر نقطهای از عالم، در هر سطحی یک خدمتی به افراد، به انسانها، به بشریّت بکند، این یقیناً ثواب دارد، ارزش دارد و انشاءالله خدای متعال اجر میدهد، لکن در جمهوری اسلامی فقط این نیست؛ خدمت کردن در جمهوری اسلامی علاوهی بر این، یک نکتهی بسیار مهمّ دیگری دارد و آن، این است که خدمت شما، حرکت شما و کار شما کمک میکند به رونمایی از الگویی که اسلام برای جامعهسازی و برای مدیریّت جامعه دارد نشان میدهد؛ این خیلی مهم است.
۱۳۹۹/۶/۲
@shahid_mostafasadrzadeh
او هم يك مادر بود
مثل مادر تو
مادر من
ولى وقتی پسرش پرپر شد تو از قاتلش دفاع کردی خانم افشار پس اداى دلسوزا رو درنيار...
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5933810727482556663.mp3
3.15M
مصاحبه با همسر شهید #مصطفی_صدرزاده
گفت میخوام برات یه خونه بخرم که هرروز به وسعت خونت اضافه بشه
تنها سرمایه زندگی ما شد حسینیه
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
در راستای عمل به
#وصیت #سیدابراهیم
💠تقوی بدون محاسبه نفس حاصل نخواهد شد
رسول اکرم❣ صلی اللّه علیه و آله به ابوذر فرمودند:
"ای اباذر!
کسی نمی تواند از پرهیزکاران باشد تا اینکه خود را محاسبه کند،
به نوعی که شدید تر از محاسبه شریک از شریکش باشد،
تا بداند خوردنی و پوشیدنی و آشامیدنی او از کجاست،
از حلال است یا حرام؟
🌾ای اباذر!
هر که اهمیّت ندهد که مال را از چه راهی بدست می آورد،
خداوند نیز اهمیّت ندهد او را از چه راهی وارد آتش کند."
🌺رسول خدا صلی اللّه علیه و آله فرمودند:
"نفس هایتان را حسابرسی کنید،
قبل از آن که حسابرسی شوید.
و نفس هایتان را سبک سنگین کنید
قبل از آن که سبک و سنگین شوید،
و برای عرضه گاه بزرگتر آماده شوید."
📿خیلی از ماها دنبال ادامه دادن راه شهدا هستیم،
دنبال عمل به آنچه آن ها عمل کردند،
همه میگیم شهدا قبل از پیروزی در جهاد اصغر،
در جهاد اکبر پیروز شدند...
شهدا چراغ راه ما شدند...
☝️حالا وقتشه...
می خواهیم به راه شهدا بریم؟
پس رفیق مجازی یا علی...
اول غلبه بر نفس...
محاسبه نفس و به خدمت گرفتن این نفس سرکش...
التماس دعا ✋
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان (۲) 🔴 #فرار_از_آشپزخانه 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به
﷽
📍ادامه ی فرار از آشپزخانه
(۳)
🔴 #سفر_مشهد
🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.
و با آن هابه عملیات میرفته.
🔹رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات میکردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت میکردند. مصطفی میگفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت میشود. میگفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟
🔹بار دوم رفت عراق و با عراقی ها به سوریه اعزام شد.دومین ماموریتش 75روز طول کشید.
بار دومی هم که با عراقیها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا میشود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا میشود.
🔹مصطفی برای سومین اعزام میخواست همراه فاطمیون باشد.هر چند که حالا با رزمندگان عراقی آشنا شده بود و تقریبا دیگر مشکلی در اعزام نداشت.به همین خاطر قصد کرد به مشهد برود،منم همراه او به مشهد رفتم. اما فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمیدادند.
🔹فقط اینم به عنوان یه نکته عرض کنم
با اینکه سری دوم اعزامش با ابوحامد آشنا شده بود و رضایت او را هم به دست آورده بود ولی خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید میخواست و اراده میکرد.
🔹اما در مورد سفر مشهد...
زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی سه در چهاری گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.
🔹برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.در صورتی که من تصور میکردم فقط برای زیارت رفته بودیم.
🔹بعد که برگشتیم و سریع بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان میخواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند.
🔹همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد...
🔴ادامه دارد....
➖➖➖➖ ➖➖➖
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
📍ادامه ی فرار از آشپزخانه
(۴)
✅ #دیدار_با_حاج_قاسم
🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده بودند که آقا مصطفی ایرانی هستند ولی این زمانی صورت گرفته بود که مصطفی حالا شناخته تر شده بود و توانمندی های خودش را نشان داده بود.
🔹 از ابوحامد و فاتح، خیلی مختصر برایم گفته بود؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است».
🔹 با دیدن عکسهای مصطفی در جنگ بشدت استرس میگرفتم؛ اصلا نمیگذاشتم چیزی از عملیات بگوید.چیزهای مختصری از رزمندهها به من میگفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. میدانست که وقتی میرود با رفتنش استرس میگیرم. هر وقت میخواست از عملیاتهای نظامی و رزمیاش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض میکردم یا اصلا از کنارش بلند میشدم. با دیدن عکسهایش به شدت استرس میگرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
🔹 ماجرای آشنایی حاج قاسم با سید ابراهیم
مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریان عملیات گفته همچین چیزهایی بوده که "جومونگ حمله...."یا"بچه های لیانگ شامپو حمله کنید...." آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
🔹مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
🔴ادامه دارد....
✅ #نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
➖➖➖➖➖➖
@shahid_mostafasadrzadeh
#کتاب_بخوانیم📚
#اسم_تو_مصطفاست
کتابی است که نویسنده آن سرکار خانم ابراهیم پور همسر #شهید_مصطفی_صدرزاده هستن که از زمان اشنایی تا شهادت شهیدشون رو به نگارش دراوردند...
حتما بخونید خاطرات ریز ودرشت زندگی خانوادگی #شهید_مصطفی_صدرزاده
هستش😊
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 7⃣ #قسمت_هفتم 💢بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
8⃣ #قسمت_هشتم
☘اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعبه بالاتر است.
💥در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم، کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم. موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
🔅روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم: فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت: حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی. آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
✅ جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی. مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!!
♨️می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...
🔘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم. در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنی؟
🔶ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد. خیلی ابراز ارادت کردو گفت: کجایی، چند سال منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم، برای همین آمدم که حلالم کنید.
📙آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم،کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت. به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...
🔆آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر.
🌺تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: "هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد."
🌹جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
🍃اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه. بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
☘ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت..
💥ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم. باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند: کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.
✨امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه میفرمایند: هرکس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است.
🍁ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم. یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت. بعدی.... بلاتشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه میکردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد.
🌾در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میکند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند. اما اینجا مگر میشود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال...
#ادامه_دارد ...
@shahid_mostafasadrzadeh
سلام بزرگوار❤
این کار خوب را گروهی فرهنگی جهادی ،شروع کردن که الحمدلله در ایام دهه محرم خیلی از خونه ها مجلس ذکر اباعبدالله الحسین علیه السلام برقرار شد و با این کار دل مادرش فاطمه زهرا سلام علیها خوشحال شد.
اگر دوست داشتید شما هم در خوشحال حضرت زهرا سلام الله علیها سهیم باشید در حد خود مبلّغ باشید و در صورت ممکن بنر را در کانال و گروهها قرار دهید.
http://eitaa.com/joinchat/624623637C14c676ee87