خاطره ای
از مصطفی صدرزاده
پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره
گفتم:
آخه مرد مومن کی با این حالش پا میشه میاد #منطقه؟
خندید و گفت:
ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم...
نگاهی کردم بهش و گفتم:
با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته
هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه بیخیال شو....
گفت:
فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم
گفتم:
سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟
خندید و گفت:
بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم...
حرفهاش رو جدی نگرفتم....
فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود
وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود
جلوم یه کم رژه رفت و گفت:
دیدی چیزی نیست...
با همون پا تو عملیات_دیرالعدس شرکت کرد
گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....
شادی ارواح مطهر شهدای لشکر #فاطمیون. صلوات
@shahid_mostafasadrzadeh
خاطره ای
از مصطفی صدرزاده
پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره
گفتم:
آخه مرد مومن کی با این حالش پا میشه میاد #منطقه؟
خندید و گفت:
ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم...
نگاهی کردم بهش و گفتم:
با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته
هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه بیخیال شو....
گفت:
فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم
گفتم:
سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟
خندید و گفت:
بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم...
حرفهاش رو جدی نگرفتم....
فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود
وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود
جلوم یه کم رژه رفت و گفت:
دیدی چیزی نیست...
با همون پا تو عملیات_دیرالعدس شرکت کرد
گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....
شادی ارواح مطهر شهدای لشکر #فاطمیون. صلوات
@shahid_mostafasadrzadeh