او هم يك مادر بود
مثل مادر تو
مادر من
ولى وقتی پسرش پرپر شد تو از قاتلش دفاع کردی خانم افشار پس اداى دلسوزا رو درنيار...
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5933810727482556663.mp3
3.15M
مصاحبه با همسر شهید #مصطفی_صدرزاده
گفت میخوام برات یه خونه بخرم که هرروز به وسعت خونت اضافه بشه
تنها سرمایه زندگی ما شد حسینیه
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
در راستای عمل به
#وصیت #سیدابراهیم
💠تقوی بدون محاسبه نفس حاصل نخواهد شد
رسول اکرم❣ صلی اللّه علیه و آله به ابوذر فرمودند:
"ای اباذر!
کسی نمی تواند از پرهیزکاران باشد تا اینکه خود را محاسبه کند،
به نوعی که شدید تر از محاسبه شریک از شریکش باشد،
تا بداند خوردنی و پوشیدنی و آشامیدنی او از کجاست،
از حلال است یا حرام؟
🌾ای اباذر!
هر که اهمیّت ندهد که مال را از چه راهی بدست می آورد،
خداوند نیز اهمیّت ندهد او را از چه راهی وارد آتش کند."
🌺رسول خدا صلی اللّه علیه و آله فرمودند:
"نفس هایتان را حسابرسی کنید،
قبل از آن که حسابرسی شوید.
و نفس هایتان را سبک سنگین کنید
قبل از آن که سبک و سنگین شوید،
و برای عرضه گاه بزرگتر آماده شوید."
📿خیلی از ماها دنبال ادامه دادن راه شهدا هستیم،
دنبال عمل به آنچه آن ها عمل کردند،
همه میگیم شهدا قبل از پیروزی در جهاد اصغر،
در جهاد اکبر پیروز شدند...
شهدا چراغ راه ما شدند...
☝️حالا وقتشه...
می خواهیم به راه شهدا بریم؟
پس رفیق مجازی یا علی...
اول غلبه بر نفس...
محاسبه نفس و به خدمت گرفتن این نفس سرکش...
التماس دعا ✋
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان (۲) 🔴 #فرار_از_آشپزخانه 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به
﷽
📍ادامه ی فرار از آشپزخانه
(۳)
🔴 #سفر_مشهد
🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.
و با آن هابه عملیات میرفته.
🔹رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات میکردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت میکردند. مصطفی میگفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت میشود. میگفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟
🔹بار دوم رفت عراق و با عراقی ها به سوریه اعزام شد.دومین ماموریتش 75روز طول کشید.
بار دومی هم که با عراقیها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا میشود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا میشود.
🔹مصطفی برای سومین اعزام میخواست همراه فاطمیون باشد.هر چند که حالا با رزمندگان عراقی آشنا شده بود و تقریبا دیگر مشکلی در اعزام نداشت.به همین خاطر قصد کرد به مشهد برود،منم همراه او به مشهد رفتم. اما فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمیدادند.
🔹فقط اینم به عنوان یه نکته عرض کنم
با اینکه سری دوم اعزامش با ابوحامد آشنا شده بود و رضایت او را هم به دست آورده بود ولی خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید میخواست و اراده میکرد.
🔹اما در مورد سفر مشهد...
زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی سه در چهاری گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.
🔹برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.در صورتی که من تصور میکردم فقط برای زیارت رفته بودیم.
🔹بعد که برگشتیم و سریع بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان میخواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند.
🔹همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد...
🔴ادامه دارد....
➖➖➖➖ ➖➖➖
@shahid_mostafasadrzadeh
﷽
📍ادامه ی فرار از آشپزخانه
(۴)
✅ #دیدار_با_حاج_قاسم
🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده بودند که آقا مصطفی ایرانی هستند ولی این زمانی صورت گرفته بود که مصطفی حالا شناخته تر شده بود و توانمندی های خودش را نشان داده بود.
🔹 از ابوحامد و فاتح، خیلی مختصر برایم گفته بود؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است».
🔹 با دیدن عکسهای مصطفی در جنگ بشدت استرس میگرفتم؛ اصلا نمیگذاشتم چیزی از عملیات بگوید.چیزهای مختصری از رزمندهها به من میگفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. میدانست که وقتی میرود با رفتنش استرس میگیرم. هر وقت میخواست از عملیاتهای نظامی و رزمیاش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض میکردم یا اصلا از کنارش بلند میشدم. با دیدن عکسهایش به شدت استرس میگرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
🔹 ماجرای آشنایی حاج قاسم با سید ابراهیم
مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریان عملیات گفته همچین چیزهایی بوده که "جومونگ حمله...."یا"بچه های لیانگ شامپو حمله کنید...." آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
🔹مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
🔴ادامه دارد....
✅ #نقل_قول_از_همسر_شهید_صدرزاده
➖➖➖➖➖➖
@shahid_mostafasadrzadeh
#کتاب_بخوانیم📚
#اسم_تو_مصطفاست
کتابی است که نویسنده آن سرکار خانم ابراهیم پور همسر #شهید_مصطفی_صدرزاده هستن که از زمان اشنایی تا شهادت شهیدشون رو به نگارش دراوردند...
حتما بخونید خاطرات ریز ودرشت زندگی خانوادگی #شهید_مصطفی_صدرزاده
هستش😊
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 7⃣ #قسمت_هفتم 💢بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
8⃣ #قسمت_هشتم
☘اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعبه بالاتر است.
💥در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم، کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم. موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
🔅روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم: فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت: حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی. آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
✅ جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی. مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!!
♨️می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...
🔘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم. در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنی؟
🔶ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد. خیلی ابراز ارادت کردو گفت: کجایی، چند سال منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم، برای همین آمدم که حلالم کنید.
📙آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم،کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت. به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...
🔆آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر.
🌺تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: "هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد."
🌹جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
🍃اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه. بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
☘ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت..
💥ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم. باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند: کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.
✨امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه میفرمایند: هرکس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است.
🍁ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم. یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت. بعدی.... بلاتشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه میکردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد.
🌾در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میکند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند. اما اینجا مگر میشود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال...
#ادامه_دارد ...
@shahid_mostafasadrzadeh
سلام بزرگوار❤
این کار خوب را گروهی فرهنگی جهادی ،شروع کردن که الحمدلله در ایام دهه محرم خیلی از خونه ها مجلس ذکر اباعبدالله الحسین علیه السلام برقرار شد و با این کار دل مادرش فاطمه زهرا سلام علیها خوشحال شد.
اگر دوست داشتید شما هم در خوشحال حضرت زهرا سلام الله علیها سهیم باشید در حد خود مبلّغ باشید و در صورت ممکن بنر را در کانال و گروهها قرار دهید.
http://eitaa.com/joinchat/624623637C14c676ee87
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیست ثانیه ای با خندهها و شوخیهای سردار...
+ ببخشید شخصیت مهمی رو پامه!
- ماشالله! فقط سفیدارو بغل میکنید دیگه حاجآقا؟
+ سیاهارم بغل میکنیم بفرما!
@shahid_mostafasadrzadeh
انا الله وانا الیه راجعون▪️
ساعاتی قبل، یار دیرین سردار سلیمانی، پدر شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا، آقای محمد بادپا دار فانی را وداع و به فرزند شهیدش پیوست.🕊
🌷شادی روحشان صلوات
@Modafeaneharaam