#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_هفتم
🦋 با اینکه درسش خیلی خوب بود اما میگفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازیاش در سپاه تمام شد، همه جا آزمون داد و در یگان ویژه صابرین پذیرفته شد. سجاد مهارتهای زیادی داشت، راپل و چتربازی بلد بود ، تکاور بود، مهارتهای رزمی داشت و همیشه میگفت که من سرباز رهبر هستم، اصلا خط قرمزش رهبری بودند. خیلی هم دلش میخواست رهبر را از نزدیک ببیند...»
ما با فیروزه خاطرههای جوانی را مرور می کنیم که مادرش گوشه اتاق ، هنوز که هنوز است لباس هایش را در آغوش میکشد و گریه میکند :
-- مادرم خبر نداشت سجاد رفته سوریه، دفعه آخری که میخواست برود ، به همه گفت که میرود اصفهان ماموریت، اما به من راستش را گفت. گفت تو حواست باشد که من سوریه هستم. گفت اگر من را دوست داری به کسی چیزی نگو بگذار بی سروصدا بروم. من هم به حرفش گوش کردم. حتی یادم است که روزی که می رفت من خانه نبودم، سجاد را مادرم راه انداخته بود، همسایههایمان میگویند که سجاد تا به سر کوچه برسد هی بر میگشت و به مادرم نگاه میکرد و میگفت : خداحافظ... برگرد داخل خانه...»💔
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi