#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_دوم
🦋 صفیه کمانی مادر سجاد ، خیلی سال پیش وقتی هنوز بچه بوده ، افتاده داخل تنور. زبانه های آتش ، زبانش را بند آورده و او حالا سالهاست که نمی تواند صحبت کند...😔
قصه دلتنگی و عشق به فرزند، اما زبان نمی خواهد..
دلتنگیهای این مادر، وقتی لباس های سجاد را یکی یکی از پشت پرده گوشه اتاق و ساک سبزرنگی که با خودش به سوریه برده بود ، بیرون میآورد ، اشک میشوند و می نشینند روی چهره اش...😥
این لباس ها، حالا #همه_دارایی_مادر ایست که ته تغاری خانه اش کیلومترها دورتر از او در سوریه به شهادت رسیده؛ دارایی هایی ارزشمند که صفیه خانم هرچند وقت یک بار سراغشان میرود و تک تک آنها را در آغوش میکشد و میبوسد و میبوید؛ جوری که انگار که سجادش را در آغوش گرفته باشد و ببوسد و ببوید...
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_سوم
🦋 داخل اتاقی که در و دیوارش پر از عکس و نشانی از سجاد است ، روبه روی مادر شهیدی مینشینیم که هروقت دلتنگ میشود سراغ لباس های پسرش میآید، مثل همین حالا که لباسها را یکی یکی جلوی ما می گیرد و با زبان بیزبانی می گوید که این لباس سجادش است، این کلاهش ، این لباس رزمش ، این کمربندش، این بازوبند قرآنیاش...
اینجا هرچیزی که از سجاد باقی مانده ، برای اهالی خانه یک یادگاری ارزشمند است؛ یکی از این یادگاریها اما یک بوی دیگر می دهد، بوی #شهادت.
یکی از این یادگاری ها همان لباسی خاکی رنگی است که لحظه شهادت تن سجاد بوده، همان که هم جای گلوله دارد و هم رد خون؛ همان که حالا مادر سجاد، به هرکسی که به خانه اش می آید، یک تکهاش را تبرک میدهد...
این را خواهر سجاد به ما میگوید؛ فیروزه زبرجدی سهراب که یک سال از سجاد بزرگتر است و حالا بعد از شهادت برادر، زینب وار یک رسالت بزرگ را برعهده گرفته ؛ اینکه از برادر بگوید و #زبان_ناطق_مادر باشد. مادری که خودش زبانی برای گفتن از شیرمردی که در دامان پرورانده ندارد...
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_چهارم
🦋 فیروزه اما قبل از این هم رازدار برادر بوده، رازدار آرزوهایش ، برنامه هایش ، کارهایش؛ مثلا وقتی اولین بار سجاد عازم سوریه شده ، تنها کسی که میدانسته او واقعا کجاست ، فیروزه بوده.
خواهری که سجاد قسمش داده بوده که از اعزامش به کسی چیزی نگوید و کسی را نگران نکند...
خواهرش میگوید : «سجاد اولین باری که رفته بود سوریه، وقتی اینجا بود به کسی چیزی نگفت، گفت میروم ماموریت کردستان ، البته فرمانده پایگاه بسیجش خبر داشت، اما به ما چیزی نگفته بود، میخواست نگران نشویم.»
سجاد اولین بار ماه رمضان سال ۹۴ رفت سوریه، اما آنجا که رسید، وقتی با فیروزه حرف زد نتوانست رازش را در دلش نگه دارد و به او گفت که به سوریه رفته:
-- به من گفت که الان دمشقم، گفتم سجاد آنجا جنگ است ، آنجا چکار میکنی؟
گفت: « من به عنوان یک سپاهی وظیفه دارم که از مرزهای اسلام دفاع کنم، الان اینجا مرز اسلام است، هرجای دیگری هم باشد میروم. »
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_پنجم
🦋 «آن موقع من چون تنهایی از این موضوع باخبر بودم ، خیلی نگران سجاد بودم، ختم قرآن نذر کرده بودم که سجاد سالم برگردد ، حتی بعد از برگشتن سجاد به من گفت که یک بار تیر جوری از کنار گوشم رد شد که داغیاش را حس کردم اما همان موقع فهمیدم که قسمت نیست این دفعه شهید بشوم.»
ماموریت اول سجاد در سوریه ۵۰ روز طول کشید، او بعد از پایان دوره اش به ایران برگشت و از وقتی پایش به خانه رسید ، دوباره تلاش هایش را برای اعزام شروع کرد :
-- ما که خبر نداشتیم اما بعدها از فرماندهاش شنیدیم که خیلی برای اعزام دوباره اصرار داشته ، حتی به فرمانده اش گفته بوده که به دلم افتاده این دفعه شهید میشوم، اما فرماندهاش گفته که خیلی ها این حرف را میزنند اما شهادت نصیب هرکسی نمیشود. سجاد هم اصرار کرده بوده که شما با اعزام من موافقت کن من میدانم که این دفعه این اتفاق میافتد.
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_ششم
🦋 مسیر زندگی اش را در مسجد پیدا کرد. برای فیروزه ، سجاد برادر کوچکتری است که همیشه و همه جا هوای او و مادر را داشته، برادری که از ۱۱ سالگی جذب مسجد شده و مسیر زندگی اش را همانجا پیدا کرده:
-- سال ۷۳ وقتی سجاد سه ساله بود، پدرم فوت کرد، مادرم با مشکلات زیادی ما را بزرگ کرد، سجاد برادر کوچکترم بود و به جز او یک برادر بزرگتر هم دارم.
سجاد اخلاق خاصی داشت، هیچوقت از کار کردن فراری نبود، همه شغلها را هم در نوجوانی و کودکی تجربه کرد. یادم است سن خیلی کمی داشت اما میرفت داخل پارک بلال کباب میکرد و میفروخت. یک مدتی شاگرد تعمیرگاه بود، یک مدتی پیک موتوری بود؛ یعنی هم درسش را میخواند هم مسجدش را میرفت و هم کمک خرج خانه بود. فکر میکنم از یازده سالگی یعنی از وقتی کلاس چهارم یا پنجم بود پایش به مسجد باز شد، یعنی در روز عید غدیر و به خاطر جشن عید سر از مسجد درآورد و با مسجد آشنا شد ، بعد از آن عضو پایگاه بسیج مسجد شد و دوست مسجدی پیدا کرد و در همین مسیر هم ماند.
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_هفتم
🦋 با اینکه درسش خیلی خوب بود اما میگفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازیاش در سپاه تمام شد، همه جا آزمون داد و در یگان ویژه صابرین پذیرفته شد. سجاد مهارتهای زیادی داشت، راپل و چتربازی بلد بود ، تکاور بود، مهارتهای رزمی داشت و همیشه میگفت که من سرباز رهبر هستم، اصلا خط قرمزش رهبری بودند. خیلی هم دلش میخواست رهبر را از نزدیک ببیند...»
ما با فیروزه خاطرههای جوانی را مرور می کنیم که مادرش گوشه اتاق ، هنوز که هنوز است لباس هایش را در آغوش میکشد و گریه میکند :
-- مادرم خبر نداشت سجاد رفته سوریه، دفعه آخری که میخواست برود ، به همه گفت که میرود اصفهان ماموریت، اما به من راستش را گفت. گفت تو حواست باشد که من سوریه هستم. گفت اگر من را دوست داری به کسی چیزی نگو بگذار بی سروصدا بروم. من هم به حرفش گوش کردم. حتی یادم است که روزی که می رفت من خانه نبودم، سجاد را مادرم راه انداخته بود، همسایههایمان میگویند که سجاد تا به سر کوچه برسد هی بر میگشت و به مادرم نگاه میکرد و میگفت : خداحافظ... برگرد داخل خانه...»💔
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_هشتم
🦋 سجاد ۱۸ شهریور ۹۵ از مادرش خداحافظی کرد و قدم در مسیری گذاشت که او را به آرزوی همیشگیاش رساند:
-- برادرم خیلی عاشق شهادت بود، چون دوتا از داییهایم هم شهید بودند، یکی شهید دفاع مقدس بود و یکی شهید انقلاب، سجاد عکس آنها را قاب کرده بود و زده بود روی دیوار اتاقش، حتی یادم است اینقدر عاشق شهادت بود که کنار یکی از عکس های خودش هم در فوتوشاپ نوشته بود :
« شهید سجاد زبرجدی ، دفاع از اسلام وظیفه ماست. »
یادم است که من آن موقع یکی از دوستانم را به او معرفی کرده بودم برای ازدواج و این عکس را فرستادم که دوستم ببیند و گفتم : البته برادرم شهید نشده ، اما خیلی عاشق شهادت است...»
صفیه خانم حرفهای ما را میشنود و از بین لباسها، کت و شلواری را بیرون میکشد که فیروزه میگوید ، قرار بوده سجاد شب خواستگاری بپوشد : «سجاد حتی برای همسر آیندهاش، انگشتر نشان هم خریده بود.»
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_نهم
🦋 صفیه خانم حالا انگشتر نشانی را که سجاد خریده بود ، رو به دوربین عکاس ما میگیرد و فیروزه میگوید : «الان دخترهای دم بخت خیلی وقت ها میآیند این انگشتر را توی دستشان میاندازند، به این نیت که یک جوان مومن و خوب و صالح مثل خود سجاد نصیبشان بشود.»
این را که میگوید، گریه های صفیه خانم، هق هق بلندی میشوند که دل میسوزانند...💔
سجاد حالا نیست، فیروزه اما خاطراتش را یکییکی برای ما میگوید :
« روزی که سجاد به من گفت که می خواهد برود سوریه ، تلویزیون داشت مستند ملازمان حرم را نشان میداد، سجاد خودش هم نشست پای برنامه، وقتی مستند تمام شد به من گفت فیروزه اگر من رفتم و شهید شدم ، تو هم بیا مستند من را بساز. من هم گفتم نه ما حالا حالا ها به تو احتیاج داریم، تو شهید نمیشوی برمیگردی. سجاد هم گفت آنجا حضور من فایده بیشتری دارد...
به سجاد گفتم من طاقت نمیآورم بیخبر باشم، تند تند زنگ بزن و سجاد هم خوشقول بود تا قبل از شهادتش مدام تماس می گرفت...
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_دهم
🦋 سجاد خوش قول بود تا قبل از شهادتش مدام تماس میگرفت، اما یک دفعه دیدم چند روز از او خبری نشده، بعد هم خبر دادند که چون زخمی شده با هواپیما می خواهند بفرستندش ایران.
آن موقع من بازهم به مادرم چیزی نگفتم، خبر را پیش خودم نگه داشته بودم که یک دفعه دیدم، دوستم در تلگرام به من گفت سر کوچه خانه قبلیمان در خانی آباد ، بنر شهادت سجاد را زدهاند.
پرسید که فیروزه این خبر صحت دارد؟ من گفتم نه سجاد فقط زخمی شده ، اما دلم طاقت نیاورد، بلند شدم چادر سرکردم که بروم خانی آباد ببینم چه خبر است، که دیدم داییام و پسرداییام با لباس مشکی سر کوچه ما ایستادهاند.
من باز هم شک نکردم که شاید سجاد شهید شده باشد، اما وقتی گفتم که میخواهم بروم خانی آباد، آنها جلویم را گرفتند و من را بردند خانه برادر بزرگترم. آنجا دیدم که برادرم خیلی حالش بد است، چون ناراحتی قلبی هم دارد و انگار خبر شهادت سجاد را هم شنیده بود...»
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_یازدهم
🦋 ۵ مهر ۹۵ شد تاریخ آسمانی شدن سجاد، لحظهای که سجاد از خانوادهاش، دوستانش و دلبستگیهایش در این دنیا دل کَند و پرکشید سمت آسمان :
-- وقتی خبر شهادت سجاد را شنیدم ، فقط مانده بودم که خبر را چطور به مادرم بدهم. هیچکس جرات نمیکرد این خبر را به او بدهد. تا اینکه شب شد و دوستان سجاد از پایگاه بسیج خانیآباد آمدند جلوی خانه ما بنر و حجله بزنند، مادرم همان موقع که بنر را نصب میکردند عکس سجاد را دید و فهمید که او شهید شده ...💔
حالا سالها بعد از شهادت سجاد، مزار او در قطعه ۵۰ بهشت زهرا {س} ، میعادگاه عاشقان زیادی است؛ آدمهایی از گوشه و کنار ایران که یک اتفاق آنها را با این شهید مدافع حرم آشنا کرده:
-- مزار سجاد خیلی شلوغ میشود ، اوایل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود ، میرفتیم و میدیدیم یکی از شیراز به عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی در گرگان خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان و ... اولش نمیدانستیم حکمتش چیست بعد دیدیم حکمت این شلوغی، برمی گردد به وصیت نامه سجاد که خطاب به مردم گفته :
+ اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر مزار من . به لطف خداوند من همیشه حاضر هستم :)
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#ادامه_دارد…
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
#زنگ_خاطره 🔔
#مصاحبہباخانوادهشهید
#قسمت_آخر
🦋 شاید باورتان نشود اما ما هروقت سر مزار سجاد میرویم میبینیم مزار پر از دسته گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم.
برای فیروزه مزار سجاد حالا با یک تصویر ماندگار گوشه ذهنش قاب شده است، تصویر لحظهای که رهبر انقلاب بالای سر مزار او ایستاده :
-- فکر می کنم ۲۲ بهمن سال ۹۵ بود که تلویزیون داشت لحظات حضور رهبر را در قطعه شهدا نشان میداد ، یک دفعه دیدم رهبر سر مزار سجاد رفته ، همانجا یاد علاقه سجاد به رهبر افتادم و از خوشحالی گریه کردم. می دانستم که چقدر برادرم از این اتفاق خوشحال شده ، بعد سریع عکس این اتفاق در کانالها هم پخش شد. الان هنوز که هنوز است وقتی این عکس را میبینم احساس غرور میکنم؛ آرزویم هم دیدار با رهبری است که هنوز قسمتمان نشده است، احساس میکنم اگر مادرم حضرت آقا را ببیند ، حتما از برکت وجود ایشان ، آرامتر میشود و راحتتر با قضیه شهادت سجاد کنار میآید...🌹
💻 منبع: جام جم آنلاین، دیماه ۱۳۹۶
#شهید_سجاد_زبرجدی🌱
#پایان
—·—·—·—·—·—·—·—·
🆔 @Shahid_sajad_Zebarjadi
پستهایاختصاصۍ
شہیـدسجـٰادزبرجدۍ
آشنایۍباشہید
اینفوگرافی
هشتکهاۍاختصاصۍ
#قابآشنـا
#اززبانِسجاد..
#وصیتنامهـخوانے
#ازسجادبخوانیم
#مصاحبہباخانوادهشهید
#زنگ_خاطره
#پستویژه
💠 @Shahid_Sajad_Zebarjadi