هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
#قرار_شبانه
هر شب قبل از خوابمون
خوندن #سوره_ی_واقعه
شبيه #شهدا رفتار كنيم
🌷شهيد سجاد زبرجدي🌷
@shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#يازينب
♥️👇👆♥️
زندگینامه مختصری از #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی:
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَالصِدیقین...💠
🔅| تاریخ تولد: ١٣۶١/٧/١
🔆| تاریخ شهادت: مرداد ماه سال١٣٩٢
💛| #شمسی_عزیزی، مادر شهید مدافع حرم #مهدی_عزیزی میگوید:
مهدی با تولدش برکت را به خانه ما آورد و تحول بزرگی در زندگی ما و دیگر اقوام ایجاد کرد.
از بچگی فردی خاص بود و هیچ وقت گریه نمیکرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمیکند اما دیدم نه، او فقط لبخند میزند.
خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد،
#شهیدم_من بود...
طوری که مادربزرگش تعجب میکرد که زبانش با این کلمه باز شده است.
🍃| میگفت میخواهم بزرگ شوم جبههکار شوم،
پدرش چند سالی برای ماموریت به جزیره خارک رفته بود و مهدی با زبان بچگانهاش میگفت میخواهم بزرگ شوم جبههکار شوم و خودم صدام را بکُشم!
مهدی هوای ما را خیلی داشت و در نبود پدرش از ما مراقبت میکرد.
از کودکی به کلاس قرآن میرفت و آموزش قرآن را فراگرفت.
مهدی بچه من بود ولی معلم من هم بود زمانی که قرآن میخواندم میآمد غلطهای من را میگرفت و با شیوه خیلی زیبا معنی آنها را میگفت و میگفت:
قرآن نامهای از طرف #خداست و باید معنی آن را بلد باشید...
من خیلی دوست داشتم قرآن و دعا میخواندم مهدی برایم آنها را بخواند.
بچه بسیار درسخوانی بود و در سال اول راهنمایی عضو بسیج شد و به خواست ما رشته تجربی را انتخاب کرد.
مهدی همیشه میگفت میخواهم بروم سپاه خدمت کنم و برایم دعا کن.
💚| زمانی که پیشدانشگاهیاش را گرفت به سربازی رفت و بعد از دو ماه در دانشگاه امام حسین(ع) قبول شد.
بعد مشوق برادرش شد و او نیز به ارتش رفت تا اینکه موقعیت بسیار خوب و از نظر امکاناتی کاملا بدون مشکل بود اما کارها و رفتارش طوری بود که هیچ چیزی را برای خودش نمیخواست به او میگفتم مادر عید شده برای خودت لباس نو بخر اما مهدی میگفت مادر عید روزی است که گناه نکنی نه آنکه لباس نو بپوشی....
🎈| با #شهیدهادی ارتباط عاطفی زیادی داشت...
هیچ وقت از خودش چیزی نمیگفت و ما نمیدانستیم او در کجا است.
بسیار ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه ٨٨ بود که ١۰ روز بود او را ندیده بودیم و بعد از ١۰ روز که آمد دیدیم که ١۰ کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله عکس حضرت آقا را برداشت و گفت:
این عکسها را به موتورم میچسبانم تا ببینم چه کسی جرات میکند به حضرت آقا حرف بزند.
یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد اول به امام زمان سلام میکرد و بعد به حضرت آقا سلام میداد.
عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و میایستاد.
مهدی مال ما نبود، برای همه بود.
روزهایی که زود از سرکار تعطیل میشد از همان طرف به خیریهای میرفت و در آنجا به نیازمندان کمک میکرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم.
از پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد و همیشه آن را به دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.
دو ماه مانده به شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت امام رفتیم و در نهایت ما را به #مزارشهدا برد و در آنجا به ما میگفت مادر هر چی از این شهدا بخواهید بهتان میدهند دعا کنید که عاقبت به خیر شوید.
وقتی که به سر مزار #شهدای_گمنام میرفتیم به من میگفت:
مادر این شهدا روزی مادر داشتند اما الان مادرانشان چشمانتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری کنید.
✨| مهدی عادت نداشت منزل بماند ولی در بار آخری که میخواست به سوریه برود ٣ روز در منزل بود روزه گرفته بود و دائما با من صحبت میکرد و میگفت مادر خدا صبرت بدهد.
بعد بحث امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را مطرح میکرد و میگفت الان هم مانند آن موقع است که میخواهند به #حرم_حضرت_زینب_س بیحرمتی کنند و ما باید برای دفاع از حرم حضرت زینب برویم.
میگفت #شهادت انتخابی است و اتفاقی نیست و آخر به آرزویش رسید.
بار آخری که تماس گرفت با من صحبت کرد و بعد از آن با برادرش صحبت کرد و به برادرش #وصیت کرد که دستمال اشکی که در کشویش است را به همراه تربت امام حسین(ع) کنار بگذارد و به برادرش گفت هر وقت دلتان گرفت به قطعه ٢۶ بهشت زهرا بیایید.
صبح روز بعد از تماس به شهادت رسید.
❣| خیلی #گمنام کار میکرد و دوست نداشت کارش را مطرح کنند و سرانجام به #آرزویش رسید و دستمزدش را گرفت.....
🌹| شادی روحشان صلوات...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💚| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی
عباس آقا خادم مسجدامام رضاعلیه السلام تعریف می کرد:
یک روز نشسته بودم توی حیاط مسجد. مهدی آمد کنار من نشست.
یک دفعه چشمش افتاد به عکس شهدا که بالای دیوارهای مسجد نصب شده بود.
روبه من کرد و با حسرت گفت:
یعنی می شه یک روز هم عکس ما را هم بزنند آن بالا پیش شهدا؟
گفتم:
آنها برای زمان خوشان بودند. تو باید بروی زمان خودت را پیدا کنی.
حال عباس آقا داشت دنبال عکس مهدی می گشت تا بزند آن بالا پیش شهدا....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
🎈💛|
بار آخر به من گفت مامان يك سؤال دارم از ته دلت جوابم را بده.
اگر زمان امام حسين بود و من مي خواستم بروم به سپاه امام حسين!
تو چه مي گفتي؟!
من هم گفتم:
صد تا چون تو فداي امام حسين ع...
گفت من خودم راهم را انتخاب كردم، فردا نكند ناراضي شوي كه اين كار شيطان است.
بعد شهادتم دلخوري نكن كار شيطان است...
و رفت...
من هم به او افتخار مي كنم...
🌺| #مادرشهید
🌹| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💚👇👆💚
#وصیتنامه خواندنی #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی :
بسم الله الرحمن الرحیم
💠| کلُ شّی هالکُ الا وّجهه
همه چیزازبین می رودجزذات پروردگار |💠
🌷| باسلام و صلوات برآخرین ذخیره الهی بر روی زمین حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه) ونجات بخش بشریت ازظلمت وگمراهی وباسلام ودرود وآرزوی طول عمربرای نائب برحقش امام خامنه ای(حفظه الله)
🌷| خداوندا توشاهدی که دوست داشتم همیشه سرباز راستین برای ولایت باشم؛توشاهدی که دوست داشتم بسیجی وارزندگی کنم.واینک که به سوی تومی آیم امیدی جزکرم وعفو وبخشش توندارم؛
✨| ما را امید عفو تو مغرور کرد و بس
✨| گر شد خطا بدین سخن بی ریا ببخش
💛| امروزدوشبه ساعت ۸شب دوست داشتم چندکلمه ای به عنوان وصیت ازخودم داشته باشم.دردلم حرف های زیادی برای گفتن دارم اما توان به قلم آوردن آنهارا ندارم.
🍃| دوست داشتم آقای خودم را حضرت حجة بن الحسن (علیه السلام) رامی دیدم دوست داشتم یک بارهم که شده آقارامی دیدم وبعدازاین دیارفانی رخت برمی بستم.
🎈| آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
❣|به تمام دوستان وآشنایان وتمام کسانی که این وصیت نامه رامی خوانند بگویید هرکاری که می توانند بکنند تا مبادا آقا لحظه ای از آنها دلگیروناراحت شوند.
ازتمام دوستان وآشنایان تقاضا می کنم نگذارند رهبرانقلاب تنهاومظلوم بماند.
🍁| به پدرومادرهم سفارش می کنم که در رفتن من بی تابی وگریه نکنند که این راهی است که همه می پیمایند
برای من طلب استغفاروبخشش ازدرگاه الهی بکنید.
🌸| به خواهرم توصیه میکنم که حجاب اسلامی خودراحفظ کرده ودرتربیت اسلامی فرزندانش کوشا وصبورباشد.
هم چنین به برادرم نیزدرموردانجام فرامین ودستورات اسلامی توصیه موکد دارم.
درخاتمه ازپدرومادرم حلالیت می طلبم واز آنهاطلب بخشش دارم
ان شاءالله که مراببخشید.
🌸| ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
🍃| رحمی به من سوخته بی سر و پا کن
مهدی عزیزی...
سال ١٣٨٩
کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💔✨| خجلم زِ آن ڪ فقط لاف غلامے زده ام...
💛🎈| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_عزیزی
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
♥️👇👆♥️
زندگینامه مختصری از #شهیدمدافع_حرم_محرم_ترک
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَالصِدّیقین...💠
نام و نام خانوادگی: محرم ترک
محل تولد: قاضی آباد، ازنای لرستان
تاریخ تولد : ۵۷
تاریخ شهادت: ١٣٩۰/١۰
محل شهادت: سوریه
محل دفن: تهران
وصعبت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان: ٢
🎈💛🎈💛🎈
سرگرد محرم ترک، اولین شهید مدافع حرم بود.
وی در سال ۱۳۵۷ در روستای قاضی آباد شهرستان ازنای لرستان در دامنه زیبای اشترانکوه به دنیا آمد و از بسیجیان مخلص و دلسوزی بود که در عرصه آموزشی و رزمی نیز فعالیت داشت و همواره توان خود را برای تقویت نظام اسلامی بکار می بست.
همراهان وی در بسیج ایشان را از نظر اخلاقی و رفتاری، فردی بسیار با تقوا و هیئتی می دانند که همیشه در مراسم سوگواری ائمه اطهار (ع) حضوری فعال داشته است.
شهید محرم ترک در دی ماه ۱۳۹۰ با کولهباری پر از خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و در راه دفاع از حرم به دیدار حق شتافت تا اولین نفر از خیل عاشقان #شهادت باشد که در راه دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله) شربت شهادت را نوشیدند.
اولین شهید مدافع حرم در میان حزن و اندوه هموطنان و همرزمان ، درقطعه ۵۳ بهشت زهرا تهران آرام گرفت و مراسم یادبودی با شکوه از سوی وابستگانش در شهرستان ازنا برگزار گردید.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💛| #اولین_شهیدمدافع_حرم
🍃| اول استاد بعدا شاگرد...
از آنجايي كه شهيد محرم ترك مربي تخريب و استاد دانشكده.... بود براي ماموريت هاي برون مرزي زيادي شركت نموده است كه از جمله آخرين ماموريت هاي برون مرزي ايشان حضور در ميان نيروهاي دفاع ملي سوريه و آموزش اين نيروها بود.
آخرين لحظات را اينگونه ترسيم نموده اند:
.....
همه سوار ماشين بوديم براي حركت به سمت فرودگاه دمشق كه محرم از كلاس بيرون آمد و اجازه گرفت براي اينكه لباس هاي نظامي را عوض كند و بعدا بيايد.
در همين حين دو نفر از بچه هاي سوري مي آيند و سراغ محرم ترك (البته با اسم مستعار) را ميگيرند كه سوال داريم و.... بچه ها اتاق محرم را نشان مي دهند و اين دو نفر مي روند و رفتن اينها به اتاق محرم،محرم را آسماني كرد.
انفجار يك بسته انفجاري باعث شهادت شهيد محرم ترك شد و لقب اولين شهيد مدافع حرم را براي ايشان ماندگار كرد.
كسانيكه ايشان را مي شناسند مي دانند كه ايشان استاد بسياري از #مدافعين_حرم_حضرت_زينب_سلام_الله_عليها بوده است كه از جمله مي توان به افراد زير اشاره نمود:
✨| #شهيدبيضايي
🍁| #شهيدشهرياري
💚| #شهيدكارگربرزي
🌸| #شهيدعزيزي
❣| #شهيدخليلي
💙| #شهيدخاني
و راه استاد ادامه دارد....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💚💛🎈|
یڪ سرے دارم و یڪ دل دو برادر بردند
دادہ ام #دل بہ #حسن، #سر بہ #اباعبداللہ...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#مخلص_الشهداء
🎈| #اززبان_همسرشهیدمحرم_ترک
💚| #قسمت_اول
خرداد سال ۸۲ با محرم بر سر سفره عقد نشستیم و سال به پایان نرسیده بود در بهمن همان سال به زیر سقف مشترکمان رفتیم.
خانواده ما و خانواده محرم هر دو در یک هیات می رفتیم و مادر محرم من را در هیات دید و پسندید.
همیشه دوست داشتم همسر آینده ام با ایمان و صادق باشد.
مسائل مالی و یا دیگر مسائل همیشه در حاشیه برای من بود.
وقتی با محرم برای اولین مرتبه هم صحبت شدم از بسم الله که اول حرفهایش گفت تا آخر حرفهایش که تمام شد فهمیدم محرم همان کسی است که من در ذهنم دنبالش هستم.
در بین صحبتهایمان اصلاً از مباحث مالی صحبت نکردیم.
حجاب، ایمان و توکل به خدا و احترام به پدر و مادرشان در صدر صحبتهای محرم بود.
محرم یک پاسدار و عاشق شغلش، آن شب هم از سیر تا پیاز سختی های شغلش را برایم گفت.
یک نظامی که دوست داشتند همسر آیندهشان شرایط سخت شغلی اش را درک کند.
شاید مجبور بود روزها و یا ماهها به دور از خانواده باشد و باید یک همسفری داشته باشد تا این شرایط و موقعیتها را درک کند.
محرم یک مربی تخریب همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود، تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند.
حتی آن شب خواستگاری گفت احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم.
انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد.
صداقت گفتار، ایمان، سادگی محرم باعث شد که من جواب مثبت را به او بدهم.
آرمانهای محرم در زندگی مشترک آرزوهای من بود و دوست داشتم چنین کسی به عنوان همسر و بعد همرزم، همراه چنین کسی باشم.
و بعدها که وارد زندگی شدیم همیشه می گفتند:
درست است که من به مأموریت میروم اما کار اصلی را تو انجام میدهی.
تو با ماندن در خانه و مراقبت از بچه ها جهاد میکنی...
محرم عاشق مجالس مذهبی بود.
دهه اول محرم هر شب در هیئت بودند حتی یک هیئت به نام فاطمیون به نام خودش ثبت کرده بود.
و پنجشنبه ها هر هفته در هیئت خودشان مراسم داشتند.
سالی چند بار مشهد را حتماً می رفتیم.
از وقتی که وارد مشهدالرضا میشدیم تا برگردیم گریه می کردند و سلام با آقا می دادند.
در محرم عشق و علاقه به رهبری موج میزد و پیرو رهبری بود.
همه صحبتهای ایشان را دنبال میکردند.
حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبتهای حضرت آقا بود.
به نظر من که این عشق و علاقه دو طرفه بوده و این برداشت را از این جمله رهبر معظم انقلاب دارم، که فرمودند شهدای مدافع حرم هم مجاهد هستند و هم مهاجر و این ارجحیت را به شهدای حرمین دادند که نشان از عشق دو طرفه رهبر انقلاب به شهدا و شهدا به رهبر معظم انقلاب است.
وقتی حضرت آقا جملهای میگفتند برای محرم هدف بود و حجت را تمام میکرد.
چه در عرصه داخلی و چه در عرصههای خارجی.
یکی از بهترین و شیرینترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که می گفت:
در یکی از ملاقاتهایی که با حضرت آقا داشتم و در صفهای جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند.
همیشه این لحظات تا آخرین روزهای زندگی جلوی چشمشان بود.
عاشق قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع میکرد. فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن میکرد و میگفت:
دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد....
🍁| ادامه دارد...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💚| #اززبان_همسرشهیدمحرم_ترک
❄️| #قسمت_دوم
سال ۸۴ شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها خداوند فاطمه را به ما عنایت کرد.
از همان اول که ازدواج کردیم قرارمان بود که اگر خداوند به ما دختری عنایت کرد اسمش را فاطمه بگذاریم.
محرم بعد از به دنیا آمدن فاطمه انگار که حس پدرانه با گوشت و پوستش عجین شده باشد یک انسان دیگری شد.
و عشق و علاقه فاطمه به پدرش و بالعکس زبانزد دوست و آشنا شده بود.
وقتی محرم به یک مأموریت میرفت، فاطمه مریض و حتی بستری در بیمارستان میشد، اما با همه عشقی که به فاطمه داشت دست از کارش نمی کشید و مأموریتش را به خوبی به پایان می رساند.
روزهایی که مأموریت نبود و سرکارش بود روزی چندین مرتبه زنگ می زد و حال فاطمه را میپرسید و همیشه به من میگفت من عاشق فاطمه هستم و گاهی حتی گریه هم می کرد و میگفت پدر به دخترش خیلی وابسته است، اما هیچ کدام از این وابستگیها و عشقهای دنیایی مانع اهداف محرم نشد.
و سال ۸۹ خداوند محمدحسین را به ما هدیه داد.
بااینکه محرم یک سال بیشتر در کنار محمد حسین نبود، اما همین یک سال هم بیشترین مراقبت و نگهداری را از پسرمان داشت.
سال ۹۰ بود که آرامش در سوریه به هم ریخت و کشور ایران هم تعدادی از مستشاران نظامی خود را فرستاد و محرم هم یکی از مربیان تخریب بود که به سوریه رفت.
موقع اعزام چیزی گفتند که در ذهنم برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند.
گفت:
هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم.
او بحث دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (علیها السلام) را مطرح کرد.
برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و واقعه کربلا میگفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است؟
کجا رفته و چرا رفته است؟
و آرمان اصلی پدرش در زندگی چه بوده؟
۱۴ دی ماه سال ۹۰ راهی سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید.
به خاطر شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم ، هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا برمیگشت.
مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید که با دو هفته مأموریت، محرم را برای همیشه از دست می دهم.
هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را راضی می کرد و راهی میشد.
و ماموریت آخرش با صحبت هایی که کردند من راضی از رفتنش بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت (علیه السلام) می دانست.
طی دوهفتهای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی صحبت می کردیم.
یک روز قبل از شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید دو روزی می شد که هیچ خبری از او نداشتم.
آن چیزی که این روزها من را راضی می کند و خشنود و آرام از اینکه درد دوری و دلتنگی از همسفرم را تحمل کنم این است که آرزوی خیلی از ما شیعیان بوده تا در رکاب اباعبدالله و در روز عاشورا حضور داشتیم و از اهل بیت پیامبر دفاع میکردیم.
حالا این شرایط برای محرم فراهم شده بود و او هم از مدتها قبل خودش را برای این هدف آماده کرده بود.
روزها و ماههای اول بعد از بودن محرم خیلی سخت گذشت.
اما با گذر زمان و عنایت شهید هم خودم و هم فاطمه کمی آرام تر شده ایم.
همان شب که محرم به شهادت رسید خودش ،به خواب فاطمه آمده بود و با فاطمه خداحافظی کردهوو بود و گفته بود من به شهادت رسیده ام. محمدحسینم کمتر پدر را دیده است، اما این روزها وقتی پدر همکلاسیهایش را میبیند خیلی بیتابی می کند و دوست دارد همانند دوستانش پدرش به دنبالش برود و او را دم درمدرسه به بغل بگیرد.
محرم برای من نرفته است، همیشه هست و من بودنش را به خوبی حس میکنم.
شاید حضور فیزیکی نداشته باشد، اما حضور معنویاش را درک میکنم.
فاطمه به گفته خودش هر روز دعا میکند که خدایا مراقبم باش که همیشه به یاد پدرم باشم و همیشه هم به یاد پدرش است.
با وجود وابستگیهای خیلی شدیدی که قبل از شهادت محرم به او داشت خیلی فاطمه آرامتر شده و با این قضیه کنار آمده است.
و چیزی که در این قضیه تأثیر زیادی داشته، خوابی بود که فاطمه شب قبل از شهادت محرم دیده بود.
شب شهادت محرم و قبل از اینکه به ما خبر شهادتش را بدهند فاطمه پدرش را در خواب می بیند که به او می گوید:
من شهید شدهام و دیگر برنمیگردم و از این به بعد تو مراقب خودت، مادر و برادرت باش.
وقتی خبر شهادت پدرش را شنید گفت من میدانستم خود بابا به من گفته بود و همین حرف های محرم به فاطمه آرامش داده است.....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_Sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💛🎈|
خوش بہ حال مُدافِعان حَرَم
پَرڪِشیدَند اَز میانِ حَرَم
بِین سَجدھ میانِ سُرخےِ خون
آرمیدَند با اَذانِ حَرَم
لَڪَ لَبَّیڪ یاحُسَین گُفتَند
دَر حَریمِ نَوادِگانِ حَرَم
مِثلِ عَبّاس با قَدّےرَعنا
شُدِھ بودَند پاسبانِ حَرَم...
🍃| #شهیدمدافع_حرم_محرم_ترک
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
💛| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_نعمایی
شهید نعيمايی از رزمندگان يگان امام علی(ع) شهرستان چالوس بوده است.
وی ساکن شهر کرج بود.
وی سی و پنجمین شهید مدافع حرم استان مازندران و سومین شهید مدافع حرم شهرستان چالوس است که پیش از این نیز شهیدان مصطفی شیخالاسلامی و حسین بواس از شهرستان چالوس در سوریه و مقابل تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمدند...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
👇
🎈| #اززبان_همسر
💚| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_نعمایی
معروف به حاج مسلم....
💛| #قسمت_اول
پدرم در دوران جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت.
در خانواده و اقوام جانباز و چند پاسدار داشتیم.
بنابراین با فضای زندگی با یک نظامی تا حدودی آشنایی داشتم.
از طرفی موقعی با شهید ازدواج کردم که مدتها از اتمام جنگ تحمیلی میگذشت.
مهدی متولد ١٣۶٣ بود و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و قبولی در کنکور وارد دانشگاه افسری شد.
پاسداری شغل مقدسی است.
کسی که وارد این شغل میشود باید با تمام وجود به آن علاقه داشته باشد تا بتواند سختیها و مشکلاتش را به خوبی تحمل کند.
عاشق که باشی همه داشتههای معشوق در نظرت زیبا است.
آقا مهدی همیشه میگفت من کارم را خیلی دوست دارم، مهدی عاشق کارش بود و همه سختی و دشواریهای کارش را با جان و دل میپذیرفت.
من میدانستم که با یک نظامی زندگی کردن صبوری خاصی میخواهد اما چون عاشقش بودم به خواسته او احترام میگذاشتم و همراهیاش میکردم.
به گفته آقا مهدی شما انتخاب شدی که همسر پاسدار باشید.
نگرانیها و استرسم بسیار زیاد بود، اما میدانستم که این سختیها اجر خودش را دارد.
قبل از ازدواج خانوادههایمان با هم آشنا بودند.
ولی رفت و آمدی نداشتیم.
برادرم قصد ازدواج داشت و ما میدانستیم که خانواده نعیمایی دختر خانمی دارند از این رو برای آشنایی بیشتر برادرم با خواهر شهید به خانه آنها رفتیم و بعد ماجرای خواستگاری برادرم از خواهر شهید و متعاقباً عقدشان پیش آمد.
بعد از شش ماه آقا مهدی و خانواده به خواستگاری من آمدند.
به خواست خدا ما با هم عقد کردیم.
بعدها آقا مهدی برایم تعریف کرد پیشتر من از شما خوشم آمده بود و میخواستیم به منزل شما بیایم که شما زودتر آمدید و خواهرم را برای برادرتان گرفتید.
به همین خاطر من کمی صبر کردم و بعد از شما خواستگاری کردم.
مهدی من بسیار متواضع، صبور، توانا، خوش قلب و مهربون و بسیار باهوش بود.
من و آقا مهدی هر دو در خانوادهای ساده و به دور از تجملات و مادیگرایی، معتقد، مذهبی، مقید به امور مذهبی و ولایی بار آمده بودیم.
ما در تاریخ ٨ خرداد ١٣٨٨ به عقد هم درآمدیم.
٢٢ مهرماه ٨٩ هم وارد زندگی مشترک شدیم.
ما ٧ سال و ٨ ماه و ٢١ روز با هم زندگی کردیم.
آقا مهدی میگفت اگر بودنهای من را جمعبندی کنید فکر کنم بیشتر از سه سال پیشتان نبودم.
الحمدلله زندگی کوتاه ولی پرباری داشتیم.
زندگی ما بر مبنای سادهزیستی و صداقت و عشق بنا شده بود.
به هم سخت نمیگرفتیم و همیشه با محبت با هم صحبت میکردیم.
ایثار و از خودگذشتگی زیادی در زندگیمان به خرج میدادیم.
هیچ چیز موجب نمیشد من و آقا مهدی از هم ناراحت بشویم و اگر ناراحتی کوچکی پیش میآمد، سریع یک زمان گفت و گو معین میکردیم.
این عشق و صمیمیت بود که روز به روز در زندگیمان بیشتر میشد.
حاصل ازدواج ما دو دختر به نامهای ریحانه خانم ۵ ساله و مهرانه خانم ٣ ساله است.
ان شاءالله ادامهدهنده راه پدر باشند....
🌹| ادامه دارد...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء
🎈| #اززبان_همسر
💚| #شهیدمدافع_حرم_مهدی_نعمایی
💛| #قسمت_دوم
ریحانه را باردار بودم که از محل کار آقا مهدی به موبایلش زنگ زدند.
گوشی را برداشت و رفت داخل اتاق صحبت کرد.
وقتی آمد بیرون کنجکاو شده بودم. پرسیدم چیزی شده؟
کجا میخواهی بروی؟
اول انکار کرد بعد از اصرار من، با خنده گفت جایی نمیروم.
یک سر میروم سوریه و برمیگردم.
به خواست خدا آن مرتبه یک نفر دیگر جای ایشان رفت و رفتن آقا مهدی کنسل شد.
قسمت شد برای تولد ریحانه کنارمان بماند.
من سپردمش به خدا و از ریحانه خواستم که بابا را دعا کند و از حضرت زینب(س) خواستم که به من توان تحمل بدهد.
ولی ته دلم میخواست که برای تولد ریحانه پیشمان باشد و بعد برود.
لطف خدا شامل حالمان شد.
آقا مهدی زمان تولد دختر دوممان بود و ٢٣ روز بعد از تولد مهرانه اعزام شد.
من سعی کردم هیچ وقت گلایهای نداشته باشم.
برای آقا مهدی سؤال بود که چرا من حرفی نمیزنم و اعتراضی نمیکنم.
در جواب گفتم نمیخواهم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم.
نمیخواهم روبهروی شما بایستم و مانع رفتنت بشوم.
میخواهم پشتت باشم و حمایتت کنم و اجر ببرم.
مهدی با توجه به شغلش مأموریتهای برونمرزی هم داشت ولی میتوانست کمتر برود و بیشتر کنارمان باشد، اما خودش را وقف نظام کرده بود و از خدمت دست بر نمیداشت.
از اوایل جنگ سوریه در منطقه حضور داشتند و تاریخهای اعزامهایشان خیلی زیاد است.
اواخر هم که من و ریحانه و مهرانه به سوریه رفتیم تا کنار آقا مهدی باشیم و از دوریها کم کنیم.
مواقعی که ما ایران بودیم، مهدی هر شب تماس میگرفت.
خیلی کم پیش میآمد که تماس نگیرد.
به علت مشغله کاری که داشت گاهی اوقات ساعت ۴ یا ۵ صبح تماس میگرفت و عذرخواهی میکرد که دیر زنگ زده.
میگفت:
همین الان رسیدم تا الان کار داشتم. خیلی خسته بودم ولی الان که صدایت را شنیدم سرحال شدم...
البته زمانی که ما سوریه بودیم اکثر شبها به منزل میآمد ولی دیر وقت، کمتر اتفاق میافتاد که طی روز تماس بگیرد.
زمانی که از مأموریت میآمد مدت کمی پیش ما بود.
۵۰ روز مأموریت و دو هفته خانه.
سعی میکردیم در این مدت کوتاه به همهمان خوش بگذرد.
من از اتفاقات و اوضاع اینجا برایش میگفتم و توقع داشتم ایشان هم از اوضاع آنجا برایم بگوید.
میگفت همه چیز خوبه خوب است و با دعای شما بهتر هم میشود.
اوایل از نحوه کار در سوریه و شهادت هیچ صحبتی نمیکرد.
نمیخواست نگران شوم ولی رفته رفته شروع شد؛ از منطقه، از شهادت رفقا، از اجر شهید و اجر همسر شهید و خانواده شهید بودن و....
برایم میگفت.
مهدی میخواست آمادهام کند.
میگفت خانم من انتخاب شدهای که همسر پاسدار باشی، همسر جانباز که شدهای و احتمالاً همسر شهید هم بشوی.
در واقع آخرین وداع ما صبح روز شنبه ٢٣ بهمن ماه سال ١٣٩۵بود.
همان روز عصرش، ایشان به شهادت رسید.
خدا را شکر میکنم که تا آخر عمر دنیایی آقا مهدی، کنارش بودم و از این بابت خوشحالم.
همیشه آقامهدی دیر به خانه میآمد.
روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت ١۰ به خانه آمد.
خستگی از چهرهاش میبارید.
به بچهها گفت خستهام و نمیتوانم با شما بازی کنم.
بچهها هم پذیرفتند.
بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم.
از آنجا بچهها را نمیدیدم، ولی صدای بلند خندهشان را میشنیدم.
خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگیای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازیشان شده است.
یعنی آخرین بازی بچهها با بابا مهدیشان بود.
فردایش رفت و به #شهادت رسید...
🌹| ادامه دارد....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
#عمار
#مخلص_الشهداء