📚
#فتح_خون
#قسمت_سی_ششم
سخنان امام و یارانش، پیش از آغاز جنگ، نسیمی بهاری است که بر دیار مردگان می وزد، شاید در آن میان هنوز هم باشند خفتگان نیمه جانی که به خواب زمستانی فرورفته اند:
"ای مردم! گفتار مرا بشنوید و شتاب نكنید تا شما را موعظه کنم، که این حق شما بر عهده من است، و تا آنكه عذر خویش را بیان کنم. پس اگر درباره من جانب انصاف گرفتید که سعادتمند شده اید و اگر نه، رأی خود و شرکای خویش را برهم نهید و آنگاه که دیگر نشانی از تردید در خود نیافتید، بی درنگ به من بپردازید و کار را یكسره کنید و بدانید که ولی من خدایی است که قرآن را نازل کرده و صالحین را در کَنَف ولایت خویش می گیرد."
و چون سخن امام به اینجا رسید، صدای اهل حرم که گوش سپرده بودند، به شیون بلند شد...
"ای زنان و دختران بنی الهاشم، آرام باشید که گریه بسیاری در پیش خواهید داشت، تا آنجا که چشمه های اشك بخشكد و جز خون در حدقه چشم، نگردد."
"ای بندگان خدا، تقوا پیشه کنید و از دنیا برحذر باشید که اگر دنیا به کسی وفا کند و یا کسی در آن باقی بماند، انبیا برای بقا سزاوارترند ـ شایسته تر برای رضایت و راضی تر به قضا. اما هرگز! که خداوند دنیا را برای فنا آفریده است؛ تازه هایش به کهنگی می گراید و نعمت هایش به زوال، و شادی هایش به تیرگی؛ منزلگاهی است پر فراز و نشیب و خانه ای است ناپایدار... و چون اینچنین است، زادراه سفر برگیرید و بهترین زادراه تقواست: واتقوا الله لعلكم تفلحون."
"ای مردم، آفریدگار تعالی دنیا را آفرید تا خانه فنا و زوال باشد و دم به دم بر اهلش دیگرگون شود. اینچنین، مغرور و فریفته است آن که بدان غره شود و شقی است آن که مفتون آن گردد. زنهار! نفریبد شما را، که می بُرد رشته امید آن را که به اوتكیه کرده است و دست طمع آن را که در او طمع ورزیده. و اکنون شما برکاری گرد آمده اید که خشم خدا را بر شما برانگیخته و چهره کَرَمش را ازشما بازگردانده و شما را سزاوار انتقامش ساخته است. چه خوب ربی است آفریدگار ما و چه بد بندگانی هستید شما که اقرار به طاعت کرده اید و ایمان به رسالت محمد آورده اید، اما اینك همان شما، بسوی اهل بیت و عترت او خزیده اید تا آنان را به قتل برسانید.
این شیطان است که بر شما سیطره یافته است و ذکر خداوند عظیم را از خاطرتان برده. پس ننگ بر شما و برآنچه اراده کرده اید! انا لله و انا الیه راجعون. هولاء قوم کفروا بعد ایمانهم فبعدا للقوم الظالمین."
"ای مردم، نخست مرا بشناسید که کیستم، آنگاه به خود آیید و خویشتن را ملامت کنید، و بیندیشید که آیا بر شما رواست قتل من و هتك حرمت من؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من فرزند وصی و پسر عم او نیستم که پیش از همه به خدا ایمان آورد و پیش از همه رسولش را درآنچه ازجانب آفریدگار آمد تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عم من نیست؟ آیا این گفته رسول خدا درباره من و برادرم به شما نرسیده است که این دو، سرور جوانان بهشتی اند؟ اگر هست، بدانید من درآنچه می گویم بر حقم و به خدا سوگند دروغ نگفته ام از آن روز که دانسته ام خشم خداوند اهل دروغ را ...
📗 #فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_سی_ششم
@shahid_sajad_zebarjady
📚
#غربزدگی
#قسمت_سی_ششم
#صفحه_۷۹
کپیه میکنند! و آنوقت خوراک این همه آدم از کجا باید بیاید؟ از روستا و روستا که خالی شده است و گاوها را که سر بریدهاند و قناتها که خوابیده و پیچ نمرهی پنج موتور چاه عمیق هم که شکسته و خیش تراکتور هم که زنگ زده و پوسیده و کمپانی، سفارش هم که بدهد، یدکیها، زودتر از یک سال دیگر وارد نخواهد شد... و آخر همهی اهالی یک شهر را که نمیشود با شیر خشک اهدایی امریکا سیر کرد، یا با گندمهای استرالیا!
یک تضادّ دیگر: شهرنشینی امنیّت میخواهد؛ چه در شهر و چه در ده. دیدیم که علاوه بر اینکه دهات خالی میشوند، اغلب همین دهات و بسیاری از شهرها معبر کوچ ایلاتاند. کوچ ایل که مزرعه را میکوبد و میچرد و جویبار را خراب میکند و سگ مرده در قنات میافکند و مرغ میدزدد و ناامنی را با خود میکشد و تنها به این علّت هم که شده، ما حتّی در شهرهای کوچکمان در امان نیستیم، چه برسد که در دهات؛ و به همین دلیل است که مردم این دیار، بیهیچ اعتمادی به دیگران و با «تقیّه» و دورویی در پس دیوارهای بلند کاه گلی یا سیمانی از شرّ آفات زمانه پنهانند. اگر روزگاری بود که حصار بلند دور شهرها نیاز به دیوار بلند دور هر خانه را برطرف میکرد، امروز که حصار و دروازهی شهرها را خراب کردهایم، همچو جوازی برای بریدن خیابانها، معبر بولدوزرها و تراکتورها و کامیونها، ناچار هر خانهای به دور خود حصاری دارد؛ و چه دیوارهای بلندی! مملکت ما مملکت کویرهای لوت و دیوارهای بلند است. دیوارگلی در دهات و آجری و سیمانی در شهرها؛ و این تنها در عالم خارج نیست. در درون هر آدمی نیز چنین دیوارها، سر به فلک کشیده است. هر آدمی...
#صفحه_۸۰
بستنشسته در حصاری است از بدبینی و کجاندیشی و بیاعتمادی و تکروی.
از طرف دیگر اشاره کردم که یک شهری یا یک روستایی ساکن در یک آبادی، یا از ارباب گریخته است، یا از ایل فرار کرده، یا خود را از معبر هر سالهی ایل که هجوم و غارتی مخفی با خود دارد، به کناری کشیده، تا در شهر یا فلان آبادی، جای امنی برای خود دست و پا کند. غافل از آنکه همان خان ایل، ده سال دیگر که به حکومت رسید و سلسلهی اتابکان فلان را بنا نهاد(مراجعه کنید به حکومت ایلها نه آلها) تمام آبادی یا شهری را که او در آن پناهنده شده است، یا فلان روستا را که قناتش تازه دایر شده است، به تیول فلان خان میدهد و روز از نو، روزی از نو. آخرین تقسیمبندی تیولها را ما در زمان مشروطیّت داشتیم و با این خان خانی و ایلات سرگردان که هنوز داریم؛ خدا عالم است که تا کی دچار عواقب آنکه ناامنی و دربهدری و بدبینی و نومیدی از فرداست، باشیم؛ و تازه در چه دورهای؟ در دورهای که ماشین، خود نه تنها بزرگترین خان است و بر مسند خان خانان نشسته، بلکه امنیّت و بی مرزی و بی دیواری را میطلبد و سادگی را (و بهتر است بگوییم ساده لوحی را) و فرمانبرداری را و اعتماد به دیگری را و اطمینان به فردا را.
یک تضادّ دیگر: ماشین که آمد و در شهرها و دهات مستقر شد، چه یک آسیاب موتوری، چه یک کارخانهی پارچه بافی، کارگر صنایع محلّی را بی کار میکند. آسیاب ده را میخواباند. چرخ ریسهها را بی مصرف میکند. قالی بافی و گلیم بافی و نمد مالی را میخواباند؛ و آنوقت ما که به ازای همین صنایع دستی و ملّی، به ازای قالی و گلیم و کاشی و قلمکار و گیوه، بازارکی داشتهایم...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_سی_ششم
@shahid_sajad_zebarjady