eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
578 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 همان اصنامی را می پرستند که ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله که امامت است، پیكار می کنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت پرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود که بر زبان لا اله الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همین جا بسنده می کرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین که چه سان وارونه می شود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم؟ فصل ششم: ناشئه اللیل اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند. دیگر تا آن نبأ عظیم، اندك فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند. فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی که با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است، و می دانی، رازها را همه، در خزانه مكتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود. امام سرچشمه راز است و بیابان طف، عرصه ای که مكنونات حجاب تكوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت می نامند؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟ غروب تاسوعا نزدیك است و امام بر مدخل سراپرده راز، تكیه بر شمشیر زده و در ملكوت می نگرد. عمرسعد فرمان داده است: "یاخیل الله بر مرکب ها سوار شوید؛ بشارت باد شما را به بهشت!..." و آن گمگشتگان برهوت وهم، سپاه شیطان، بر اسب ها نشسته اند تا به اردوی آل الله حمله برند، و هیاهوی آنان بادیه را سراسر از هول آکنده است. زینب کبری خود را به خیمه امام رساند و او را دید بر در خیمه، تكیه بر شمشیر زده، چشم بر هم نهاده است. رسول الله آمده بود تا او را بشارت دیدار دهد. امام سربرداشت و به گنجینه دار عالم رنج نگریست: "رسول الله (ص) را به خواب دیدم که می گفت: زود است که به ما الحاق خواهی یافت." ... و طور قلب زینب از این تجلی در خود فرو ریخت. آل کسا در انتظار خامس خویشند، تا روز بعثت به غروب عاشورا پایان گیرد و خورشید رحمت نبوی در افق خونین تاریخ غروب کند و شب آغاز شود... شب نقمتی که درباطن رحمت حق پنهان بود؛شبی دراز و دیجور؛ شب ظلمتی که نور تنها از اختران امامت می گیرد، و چقدر این اختران از کره زمین دورند! و ماییم اینجا، بر این سفینه سرگردان آسمانی، در سفری دراز و دشوار... در سفری هزار و چهارصد ساله. اختران نورند، نور مطلق؛ این تویی که اینجا، بر کرانه آسمان، در شب دریغ نور، وامانده ای و بال شكسته، و جز سوسویی دور به تو نمی رسد. اما در باطن، این نقمت نیز فرزند رحمتی است که از میان رنج و خون پای بر سیاره زمین می نهد... سیاره رنج! و این تویی اکنون، مسافر سفر بلند شب که در اشتیاق روز، چشم به افق طلوع دوخته ای و انتظار می کشی. اگر شب نبودو اگرشب، آن همه بلند و ژرف نبود، این اشتیاق نبود. گل وجود آدمی خاك فقر است که با اشك آمیخته اند و در کوره رنج پخته اند. زینب کبری گنجینه دار عالم رنج است. او را اینچنین بشناس! او محمل گرانبارترین رنج هایی است که در این مبارکه نهفته: لقد خلقنا الانسان فی کبد. او وارث بیت الاحزان فاطمه است و بیت الاحزان قبله رنج آدمی است. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 امام چون دریافت که عمرسعد قصد دارد حمله را آغاز کند، عباس بن علی را فرستاد که آن شب را از آنان مهلت بخواهد. عمرسعد پاسخی نگفت و ایستاد. "عمروبن حجاج زُبیدی" روی به آنان کرد و گفت: "سبحان الله! والله اگر اینان از ترکان و یا دیلمیان بودند و چنین می خواستند، بی تردید می پذیرفتیم. اکنون چگونه رواست که این مهلت را از خاندان محمد دریغ داریم؟" مشهور است که می گویند امام حسین (ع) به عباس بن علی فرموده است: "اگر می توانی، یك امشبی را از آنان مهلت بگیر... خدا می داند که من چقدر نماز را، و کثرت دعا و استغفار را دوست میدارم." مگر امام را به این یك شب چه نیازی است که اینچنین می گوید؟ کیست که این راز را بر ما بگشاید؟... اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است. پای بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تیغ جفا سپردن، با خون کویر تشنه را سیراب کردن و... دم بر نیاوردن! اگر ناشئه لیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می توان آورد؟ یا ایها المزمل ـ قم الیل ...ـ انا سنلقی علیك قوال ثقیال. رسول نیز آن قول ثقیل برگرده قیام لیل نهاد. با این همه، بار روحی بر آن جلوه اعظم خدا نیز سنگین می نشست. سَبحِ طویل روز ناشئه لیل می خواهد، اگرنه، انسان را کجا آن طاقت است که این رنج عظیم را تحمل کند؟ اما چرا شب؟ و مگر در شب چه سرُّی نهفته است که در روز نیست و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته اند؟ شب سراپرده راز و حرم سرُّ عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمانِ شب نگاشته اند ـ اگر بتوانی خواند. جلوه ملكوتی ایمان نوراست و با این چشم که چشم اهل آسمان است، زمین آسمان دیگری است که به مصابیح وجود مؤمنین زینت یافته است. شب عرصه تجالی روح عارف است، اگر چه روزها را مُظهِر غیر است و خود مخفی است، و دراین صفت، عارف اختران را ماند. امام، نزدیك غروف آفتاب، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید. حضرت علی بن الحسین، با آن همه که بیمار بوده است، خود را به نزدیكی جمع یاران کشاند تا سخنان امام را بشنود: "اما بعد... به راستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر ازاصحاب خویش می شناسم و نه خانواده ای را که بیش از خانواده ام بر بِرُّ و نیكوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گرده شما حقی نیست. اینك این شب است که سر می رسد و شما را در حجاب خویش فرو می پوشد؛ شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا می جویند و اگر بر من دست یابند، به غیر من نپردازند." 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 سخن چو بدینجا رسید، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: "چرا برویم؟ تا آنكه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم؟ نه، خداوند این ننگ را از ما دور کند.کاش ما را صد جان بود که همه را یكایك در راه تو می دادیم." نخستین کسی که بدین کلام ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: "آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که می خواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟" غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوه های بلند را به لرزه انداخت و صخره های سخت را شكافت و راه آتش را باز کرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده، گفت: "یا بن رسول الله! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامه ای که دشمن اینچنین تو را درمحاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است؟ نه! والله تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشكسته ام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نكرده ام، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم." و "سعید بن عبدالله حنفی" به پا خاست و گفت: "قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیّ او هستی، حفظ کرده ایم. والله، اگر بدانم که کشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیكرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مكرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم. و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنكه جز یك بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟" نازك دلی آزادگان چشمه ای زلال است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی: مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم. زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشك نیز از کنار این آتش می جوشدکه این همه داغ است. اماما، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذنمی دهی بگویم: "من در صحرای کربال نبوده ام و اکنون هزار و سیصد و چهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینكه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ کس را تا به بالی کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام، مرادم آن کسانند که یا لیتنا کنا معكم گفته اند. پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم." خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های کرانه فرات غروب کرده است و زمین ملتهب کربلا را به ستاره جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است ودروازه های عالم قرب را گشوده... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنك از جانب شمال وزیدن گرفته... و اصحاب، نماز گریه می گزارند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 سخن چو بدینجا رسید، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: "چرا برویم؟ تا آنكه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم؟ نه، خداوند این ننگ را از ما دور کند. کاش ما را صد جان بود که همه را یكایك در راه تو میدادیم." نخستین کسی که بدین کلام ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: "آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که می خواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟" غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوه های بلند را به لرزه انداخت و صخره های سخت را شكافت و راه آتش را باز کرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده، گفت: "یا بن رسول الله! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامه ای که دشمن اینچنین تو را در محاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است؟ نه! والله تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشكسته ام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نكرده ام، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم." و "سعید بن عبداهلل حنفی" به پا خاست و گفت: "قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیّ او هستی، حفظ کرده ایم. والله، اگر بدانم که کشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیكرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مكرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم. و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنكه جز یك بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟" نازك دلی آزادگان چشمه ای زلال است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی: مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم. زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشك نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است. اماما، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذنمی دهی بگویم: "من در صحرای کربال نبوده ام و اکنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینكه آن صحرا بادیه هول ابتالئات است و هیچ کس را تا به بالی کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام، مرادم آن کسانند که یا لیتنا کنا معكم گفته اند. پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم." خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های کرانه فرات غروب کرده است و زمین ملتهب کربلا را به ستاره جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است ودروازه های عالم قرب را گشوده... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنك از جانب شمال وزیدن گرفته... و اصحاب، نماز گریه می گزارند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 "سید بن طاووس" روایت کرده است که در آن حال، "محمد بن بشیر حضرمی" را گفتند که پسرت را در سر حدات مملكت ری به اسارت گرفته اند و او گفت: "عوض جان او و جان خویش، از خالق، جان ها خواهم گرفت. دوست نمی داشتم که او را اسیر کنند و من بمانم."... یعنی چه خوب است که اسیری او زمانی رخ نموده است که من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام که مقال او شنید گفت: "خدایت رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان." او جواب داد: "درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!" سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است و این آخرین شبی است که امام در سیاره زمین به سر می برد. سیاره زمین سفینه اجل است؛ سفینه ای که در دل بحر معلُّق آسمان لایتناهی، همسفر خورشید، رو به سوی مستقر خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود می برد. ای همسفر، نیك بنگر که در کجایی! مباد که از سر غفلت این سفینه اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی. نیك بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه ای که در دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبه عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگرو... و همه در طواف شمس الشموس عشق، حسین بن علی(ع) ... مگرنه اینكه او خود مسافر این سفینه اجل است؟ یاران! اینجا حیرتكده عقل است... و تا "خود" باقی است، این"حیرت" باقی است. پس کار را باید به "مِی" واگذاشت؛ آن مِی که تو را از "خویش" می رهاند و من و ما را در مسلخ او به قتل می رساند. آه! ان اهلل شاء ان یراك قتیلا. گاه هست که کس از "خویشتن" رسته، اما هنوز در بند "تن خویش" است... تن هم که مقهور دهر است. آنگاه از دهر می نالد که: یا دهر اف لك من خلیل کم لك باالشراق و االصیل من صاحب او طالب قتیل و الدهر ال یقنع بالبدیل و انما االمر الی الجلیل و کل حی سالك السبیل این آوای حسین است که ازخیمه همسایه می آید، آنجا که "جون" شمشیر او را برای پیكار فردا صیقل می دهد. شعر و شمشیر؟ عشق و پیكار؟ آری! شعر و شمشیر، عشق و پیكار. این حسین است، سر سلسله عشاق، که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خویش را همچون کهكشانی از نور بر آسمان دنیا بپاشد و راه قبله را به قبله جویان بنمایاند. آنجا که قبله نیز در سیطره حرامیان خون ریز است، عشاق را جز این چاره ای نیست. شعر نیز ترنم موزون آن مستی و بیخودی است و شاعر تا از خویش نرهد، شعرش شعر نخواهد شد. شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است، 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیكار با هم جمع شود... که کار عشق، یاران، الجرم کربلایی است. پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فالن و بهمان مگو که عشاق حقیقی، تذکره الاولیا را برخیابان های خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشتهای پرشقایق خوزستان و بر سفیدی برف های ارتفاعات بلند کردستان باخون می نویسند، با خون. راز قربت را، یاران، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش می کنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است. میان حسین و یار نیز همان خون فاصله بود و جز خون... بگذار بگویم که طلسم شیطان ترس از مرگ است و این طلسم نیز جز در میدان جنگ نمی شكند. مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و این سخن را اگر در میدان کربلایی جنگ نیازمایند، چیست جز لعقی بر زبان؟... اما ای دهر! اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است، پس این سرِ ما و تیغِ جفای تو... شمر بن ذی الجوشن را بیاور و بر سینه ما بنشان تا سرمان را از قفا ببرد و زینب رانیز بدین تماشاگه راز بكشان. دیگر، آنان که مانده اند همه اصحاب عاشورایی امامند و اینان را من دون الله هیچ پیوندی با دنیا نیست؛ واگر بود، با آن سخن که امام فرمود، بریده شد و از آن پس، دیگر هیچ حجابی آنان را از خدا نمی پوشاند. امام فرموده بود: "شب را شتر رهواری برگیرید و پراکنده شوید"، نه برای آنكه آنان را در رنج اندازد، بل تا آنان دل به مرگ بسپارند و اینچنین، دیگر هیچ پیوندی من دون اهلل بین آنان و دنیا باقی نماند؛ که اگر پیوندها بریده شد، حجاب ها نیز دریده خواهد شد. وای همسفران معراج حسین، چه مبارك شبی است! تا اینجا جبرائیل را نیز در التزام رکاب داشتید، اما از این پس... بال دسُبُحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند. شما برگزیدگان دشوارترین ابتلائات تاریخ خلقت انسانید و از این است که حسین شما را به همسفری درمعراج خویشتن پذیرفته است. راز این شب را کسی خواهد گشود که بال در بال شما بیفكند و این عطیه را جز به کبوتران حرم انس نبخشیده اند. کیانند این کبوتران حرم انس؟ چگونه است که سینه هایتان نمی شكافد و قلب هایتان تاب این حالات ناب را می آورد و از هم نمی درد؟ اگر نمی دانستم که "کلام" چیست، می خواستم از شما که ما را باز گویید ازآنچه در این شب بر شما رفته است، ای غوطه ورانِ سبحاتِ جلال!... ای مستانِ جبروتی، ای حاجبین سراپرده های انس، ای قبله دارانِ دایره طواف! ای... چه بگویم؟ یا لیتنی کنت معكم. اما کلام را برای بیان این رازها نیافریده اند و مفتاح این گنجینه راز، سكوت است نه کلام. در ساعات آغاز شب، "نافع بن هلال" که به پاسداری ازحرم خیمه ها ایستاده بود، امام را دید که در تاریكی ازخیمه ها دور می شود. اوکه آمده بود تا پستی ها و بلندی های زمین پیرامون خیمه گاه را بسنجد، دست نافع که را شتاب زده خود را به او رسانده بود در دست گرفت و فرمود: "والله امشب همان شب میعاد تخلف ناپذیر است. آیا نمی خواهی در دل شب به درۀ میان این دو کوه پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؟" امام بار دیگر نافع بن هلال را آزموده بود، نه برای آنكه از حال دل او خبر بگیرد، بل تا او را به مرز یقین بكشاند و از شرك و شك و خوف برهاند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است، سخت تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممكن است... و ای دل! تو را نیز از این سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بالا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است. نافع بن هلال خود را به پاهای امام انداخت و گفت: "مادرم بر من بگرید! من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام، آن اسب را نیز به هزار درهم دیگر. قسم به آن خدایی که با حب شما برمن منت نهاده است، بین من و شما جدایی نخواهد افتاد مگر آنوقت که این شمشیر کُند شود و آن اسب خسته." از نافع بن هلال روایت کرده اند که گفته است: "آنگاه امام بازگشت و به خیمه زینب کبری رفت و من نگاهبانی می دادم و شنیدم که زینب کبری می گوید: برادر، آیا اصحاب خویش را آزموده ای! مبادا هنگام دشواری دست از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند! ... و امام در پاسخ او فرمود: والله آنان را آزموده ام و نیافتم در آنان جز جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه من آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش." امام عشق، خود یارانش را اینچنین ستوده است: "جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه حق آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش." صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یك یا لیتنی کنت معكم ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیك در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی، و اگر نه ... دیگر به جای آنكه با زبان "زیارت عاشورا" بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو. "ضحاك بن عبدالله مشرقی" را که می شناسی! عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنكه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود.خوف، فرزند شك است و شك، زاییده شرك و این هرسه، خوف و شك و شرك، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ انس نگیری، خوف، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بال رها خواهی کرد. شب هر چه در خویش عمیق ترمی شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این، سرالاسرار شب زنده داران است. اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم؟ حضرت علی اکبر با پنجاه تن از یاران برای آخرین بار راه فرات را گشودند و با چند مشكی آب بازگشتند. یاران غسل شهادت کردند و وضو ساختند و به نماز وداع ایستادند. و آن خیمه و خرگاه، کهكشانی شد که از آن پس، آن را "مطاف عشق" می خوانند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 فجر صادق دمید و مؤذن آسمانی در میان زمین و آسمان ندا در داد: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح. امام به نماز فجر ایستاد و اصحاب به او اقتدا کردند و ظاهر و باطن و اول و آخر به هم پیوست. میان ظاهر و باطن، وادی حیرتی است که عقل درآن سرگردان است. تن در دنیاست و جان در آخرت: این یك به سوی خاك می کشاند و آن یك به سوی آسمان، و چشم حس ظاهربین است. درمیان لشكر عمرسعد نیز بسیارند کسانی که به نماز ایستاده اند. وا اسفا! چگونه باید به آنان فهماند که این نماز را سودی نیست اکنون که تو با باطن قبله سر جنگ گرفته ای؟ وا اسفا! چگونه باید این جماعت را از بادیه وهم میان ظاهر و باطن رهاند؟ امام، باطن قبله است و نماز را باید به سوی قبله گزارد. آیا هیچ عاقلی پشت به قبله نماز می گزارد؟ نماز آنگاه نماز است که میان ظاهر و باطن جمع شود و اگر نه، مقتدای آن نماز که در لشكر یزید بخوانند شیطان است. اسلام لباسی نیست که باپیكر جاهلیت جفت بیاید، اما اینجا دنیاست و بادیه وهم میان ظاهر و باطن فاصله انداخته است. شیطان جاهلان متنسك را با نماز می فریبد. در اینجاست که ائمه کفر همواره از پیراهن عثمان عَلَم جنگ با علی (ع) می سازند. اگر آنان پرده از مطامع دنیایی خویش بر می داشتند که این خیل انبوه با آنان همراه نمی شد. جاهلیت ریشه در باطن دارد و اگر نبود کویر مرده دل های جاهلی، شجره خبیثه بنی امیه کجا می توانست سایه جهنمی حاکمیت خویش را بر جامعه اسالم بگستراند؟ امام (ع) بعد از اقامه نماز، روی به اصحاب خویش کرد و فرمود: "ان الله تعالی اذن فی قتلكم و قتلی فی هذا الیوم فعلیكم بالصبر و القتال...ـ امروز خداوند به قتل شما و من اذن داده است؛ پس بر شماست صبر و قتال... صبر، ای بزرگ زادگان، {چرا} که مرگ نیست جز گذرگاهی که شما را از سختی و شدّت و رنج، به بهشت های وسیع و نعمت های دائم می رساند. کیست که نخواهد از زندانی تنگ به کاخی بزرگ منتقل شود؟ و اگر چه مرگ بر دشمنان شما آن گونه است که کسی از کاخی وسیع به زندانی تنگ انتقال یابد. پدرم از رسول الله مرا حدیث گفته است که:... الدنیا سجن المؤمن و جنه الكافرـ دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است، و مرگ پلی است که آنان را به بهشتشان می رساند و اینان را به جهنمشان." صبحگاه، چون شب به تمامی برچیده شد و انبوه لشكریان عمرسعد که نظم گرفته بودند تا به سراپرده آل الله حمله برند ظاهر شد، امام دست به آسمان برداشت وگفت: "الهی، تویی که در دلتنگی ها تنها به تو روی می آورم و تویی که در شداید تنها به تو امید می بندم و تویی که در آنچه بر من نازل می شود، پشتوانه و ساحل من بوده ای. چه بسیار روی نمود همومی که قلب در آن به ضعف می گراید و حیله بریده می شود و دوست کناره می گیرد و دشمن زبان به شماتت می گشاید، و من با اشتیاقی که مرا از غیر تو باز می داشت، کار را به تو واگذار کردم و شكوِه پیش تو آوردم و تو آن غصه ها را زدودی و گره از کار فروبسته من گشودی و مرا کفایت کردی. پس تویی ولیّ همه نعمت ها و منتهای همه رغبت ها." 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 سخنان امام و یارانش، پیش از آغاز جنگ، نسیمی بهاری است که بر دیار مردگان می وزد، شاید در آن میان هنوز هم باشند خفتگان نیمه جانی که به خواب زمستانی فرورفته اند: "ای مردم! گفتار مرا بشنوید و شتاب نكنید تا شما را موعظه کنم، که این حق شما بر عهده من است، و تا آنكه عذر خویش را بیان کنم. پس اگر درباره من جانب انصاف گرفتید که سعادتمند شده اید و اگر نه، رأی خود و شرکای خویش را برهم نهید و آنگاه که دیگر نشانی از تردید در خود نیافتید، بی درنگ به من بپردازید و کار را یكسره کنید و بدانید که ولی من خدایی است که قرآن را نازل کرده و صالحین را در کَنَف ولایت خویش می گیرد." و چون سخن امام به اینجا رسید، صدای اهل حرم که گوش سپرده بودند، به شیون بلند شد... "ای زنان و دختران بنی الهاشم، آرام باشید که گریه بسیاری در پیش خواهید داشت، تا آنجا که چشمه های اشك بخشكد و جز خون در حدقه چشم، نگردد." "ای بندگان خدا، تقوا پیشه کنید و از دنیا برحذر باشید که اگر دنیا به کسی وفا کند و یا کسی در آن باقی بماند، انبیا برای بقا سزاوارترند ـ شایسته تر برای رضایت و راضی تر به قضا. اما هرگز! که خداوند دنیا را برای فنا آفریده است؛ تازه هایش به کهنگی می گراید و نعمت هایش به زوال، و شادی هایش به تیرگی؛ منزلگاهی است پر فراز و نشیب و خانه ای است ناپایدار... و چون اینچنین است، زادراه سفر برگیرید و بهترین زادراه تقواست: واتقوا الله لعلكم تفلحون." "ای مردم، آفریدگار تعالی دنیا را آفرید تا خانه فنا و زوال باشد و دم به دم بر اهلش دیگرگون شود. اینچنین، مغرور و فریفته است آن که بدان غره شود و شقی است آن که مفتون آن گردد. زنهار! نفریبد شما را، که می بُرد رشته امید آن را که به اوتكیه کرده است و دست طمع آن را که در او طمع ورزیده. و اکنون شما برکاری گرد آمده اید که خشم خدا را بر شما برانگیخته و چهره کَرَمش را ازشما بازگردانده و شما را سزاوار انتقامش ساخته است. چه خوب ربی است آفریدگار ما و چه بد بندگانی هستید شما که اقرار به طاعت کرده اید و ایمان به رسالت محمد آورده اید، اما اینك همان شما، بسوی اهل بیت و عترت او خزیده اید تا آنان را به قتل برسانید. این شیطان است که بر شما سیطره یافته است و ذکر خداوند عظیم را از خاطرتان برده. پس ننگ بر شما و برآنچه اراده کرده اید! انا لله و انا الیه راجعون. هولاء قوم کفروا بعد ایمانهم فبعدا للقوم الظالمین." "ای مردم، نخست مرا بشناسید که کیستم، آنگاه به خود آیید و خویشتن را ملامت کنید، و بیندیشید که آیا بر شما رواست قتل من و هتك حرمت من؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من فرزند وصی و پسر عم او نیستم که پیش از همه به خدا ایمان آورد و پیش از همه رسولش را درآنچه ازجانب آفریدگار آمد تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عم من نیست؟ آیا این گفته رسول خدا درباره من و برادرم به شما نرسیده است که این دو، سرور جوانان بهشتی اند؟ اگر هست، بدانید من درآنچه می گویم بر حقم و به خدا سوگند دروغ نگفته ام از آن روز که دانسته ام خشم خداوند اهل دروغ را ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 ... می گیرد و آنان را به تازیانه همان دروغ می زند. و اگر مرا تكذیب می کنید، هستند هنوز کسانی که می توانند شما را از آنچه گفتم خبر دهند. از جابر بن عبدالله انصاری بپرسید، از اباسعید الخدری، از سهل بن سعدالساعدی، از زید بن ارقم و انس بن مالك بپرسید تا با شما بازگویند که این حدیث را درباره من و برادرم از رسول خدا شنیده اند. آنگاه، در این گفته حاجزی است که شما را از قتل من باز می دارد." شمربن ذی الجوشن که امیر لشكر چپ بود، فریاد زد: "خداوند را با شك پرستیده است آنكه بداند تو چه می گویی؟" حبیب بن مظاهر پاسخ گفت: "تو خداوند را بر هفتاد جانب شك و شبهه پرستیده ای و من گواهم که تو در آنچه گفتی صادقی و هیچ از سخنان او در نمی یابی، چرا که خداوند بر قلب تو مهر زده است." امام حسین ادامه داد: "و اگر در آن گفته تردید دارید، آیا در اینكه من فرزند رسول الله هستم نیز شكی هست؟ که به خدا در فاصله میان مشرق و مغرب عالم، جز من، نه در میان شما و نه در میان غیر شما کسی نیست که فرزند دختر پیامبر باشد. وای برشما! آیا مرا به طلب قتلی که از شما کرده ام گرفته اید؟ و یا به تلافی مالی که از شما هدر داده ام؟ و یا به قصاص جراحتی که بر شما وارد کرده ام؟ کدام یك؟" امام لحظه ای سكوت کرد و آنگاه ادامه داد: "ای شَبَث بن رِبعی، ای حَجّار بن اَبجَر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث! آیا این شما نبودید که برای من نوشتید بیا که هنگام درو رسیده است، میوه ها سرخ شده است و باغ ها سبز و کِیل ها لبریز و تو بر لشكریانی وارد خواهی شد که برای تو تجهیز شده اند؟" آنها پاسخی نداشتند جز آنكه به دروغ انكارکنند. و قیس بن اشعث برای آنكه رسوایی خویش را در برابر عمرسعد بپوشاند فریادکرد: "چرا به حكم پسر عمت یزید گردن نمی نهی، که از آنان به تو جز آنچه دلخواه توست نخواهد رسید..." و امام او را پاسخ گفت: "تو برادر همان کسی هستی که مسلم را به دارالاماره عبیدالله بن زیاد کشاند. آیا از بنی هاشم خون مسلم بن عقیل تو را بس نیست که بیشتر از آن می خواهی؟ لا والله، من نه آنم که دست ذلت در دست بیعت آنان بگذارد و نه آن که چون بردگان از مصاف آنان بگریزد." لا والله! و این "لا والله" منشور آزادگی حزب الله است. آنگاه امام همان مبارکه ای را تالوت فرمود که موسی در برابر فرعونیان: و انی عذت بربی و ربكم ان ترجمون؛ عذت بربی و ربكم من کل متكبر الیومن بیوم الحساب... اکنون امام در برابر تاریخ ایستاده است و به صفوف لشكریان دشمن که همچون سیل مواج شب تا افق گسترده است، می نگرد. به عمرسعد درحلقه صنادید کوفه چه باید گفت؟ وا اسفا که کلام را از حقیقت جز نصیبی اندك نیست، و از آن بدتر، سیمرغ بلند پرواز دل را بگو که اسیر این قفس تنگ و بال های شكسته است. چه روزگار شگفتی! مردی با بار عظیم مظهریت حق، اما... با چهره ای انسانی چون چهره دیگران و جثه ای که از دیگران بزرگ تر نیست. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 عجبا، این یوسف زمانه چه زیباست! اما این زیبایی را چه سود، آنگاه که جهال او را آیینه خویش می بینند و در او نیز آن گونه نظرمی کنند که در خویش... وا اسفا! یعنی هیچ راهی وجود ندارد که آنان حقیقت وجود او را دریابند؟ شمسی است که غروب خویش را در این سیل مواج شب می نگرد و انتظار می کشد تا در شفق خون خویش غروب کند. اما کدام غروب، وقتی که نور جهان هر چه هست از مصباح وجود او منشأ می گیرد؟ عجبا! مردی که قلب خلقت است بر سیاره ای که قلب آسمان است ایستاده و همه عالم تكوین را با جذبه عشق خویش به سوی کمال می کشاند... اما با چهره ای چون چهره دیگران و جثُّه ای که بزرگ تر نیست. عجبا! ظاهر، گواه صادق باطن است، اما ببین که درمیانه این نسبتها چگونه حقیقت گم می شود! و در این گمگشتگی و حیرت زدگی نیز سری است که اهل سر می دانند و الغیر. عجبا! شمس را ببین که در آیینه نظر کرده است و این آیینه است که انا الشمس می کند. وای بر شما ای شوربختان! این حسین است، این خامس آل کساست، آن کسا که کسای عصمت و رحمت است، آن کسا که کسای مظهریت حق است و ببین آنجا که جبرائیل را بار نمی دهند کجاست! و تو ای خاکستر گم شده در باد هلاکت! تو خود را با او برابر نهاده ای؟ این حسین است، سر مستودع فاطمه! همان که خونش خون خداست و اگربریزد، همه عالمِ تكوین به انتقام بر خواهد خاست. این حسین است، همان که خورشید خالفت انسان از افق خون او طالع خواهدشد. ای شوربختان! نیك بنگرید که چه می کنید و در برابر که ایستاده اید! مگذارید که خون خدا با دستان اختیار شما بریزد! فریب مكر لیل و نهار را مخورید! این حسین است، غایت آفرینش کون ومكان، اگرچه چهره ای دارد چون چهره شما و جثه ای دارد که از شما بزرگ تر نیست. فریب چشمان ظاهربین را مخورید و طلعت شمس را در عمق آسمان چشمانش بنگرید و کرامت خدا را در روحش بیابید. این حسین است... عمامه رسول الله را بر سر دارد و زره اش را بر تن، ردایش را بر دوش و شمشیرش را به دست و هنوز نیم قرنی بیش از رحلت رسول خدا نگذشته است. آنگاه امام خواست تا بار دیگر با آنان سخن بگوید. رحمت او، رحمت رب العالمین است و پناه بر خدا از اندیشه ای که درباره حسین جز این بیندیشد!... اما آنان هلهله کردند و اجازه سخن به او ندادند. دنیا صراط آخرت است و در آن، هر کسی با رشته حب به امام خویش بسته است. یكی چون شمر بن ذی الجوشن، که امام کفر است، پیش می افتد و آنان را به دنبال خویش می کشاند؛ نه با رشته جبر، که از سر اختیار. چه سری است در آنكه آرای اهل کفر متشتت است، اما ملت واحدی دارند؟ آنها را یكایك هرگز این جرأت نیست، اما چون با هم شوند و جسورِ تهی مغزی چون شمر نیز میاندار شود، بیا و ببین که چه می کنند! شرك همواره با تفرقه مالزم است، اما جلوه های فریب دنیا، آنان را چون لاشخورهایی که بر یك جنازه اجتماع کنند، بر جیفه های بی مقدار شهوت و غضب گرد می... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 آورد. اما بندگان شهوت اگر هم به امارت رسند، خود کم تر امیری می کنند تا اطرافیان. ضعف نفس و جهالت، بندگان شهوت را نیز به استخدام ارباب غضب می کشاند. امام فریاد کرد: "وای بر شما! چه بر شما رفته است که سكوت نمی کنید تا سخنم را بشنوید، حال آنكه من شما را به سَبیلِ الرَُّشاد می خوانم و آن که مرا اطاعت کند از هدایت یافتگان است وآن که عصیان ورزد، از هلاک شدگان . و اینك همه شما بر من عصیان کرده اید و قولم را نمی شنوید، چرا که گناه، باران عطیّات خدا را بر شما بریده است و شكم هاتان از حرام پر شده و خداوند قفل بر دلهاتان زده است. وای برشما! چرا سكوت نمی کنید؟! چرا گوش نمی سپارید؟..." سخن چون بدینجا رسید،آنان یكدیگر را به ملامت گرفتند و گرداب سكوت یكباره همه صداها را درخود بلعید. جماعتی مانند آنان همچون گوسفندهایی ابله چشم به یكدیگر دارند و طعمه های گرگ فتنه غالباً همینانند. برقی از غضب خدا چون صاعقه فرود آمد و زمین را لرزاند و باران سرازیرشد... اما باران را در خارستان کویری دل های مرده چه سود؟ امام به خشم آمده است و سخنانش صاعقه ای است که زمین را به تازیانه آتش گرفته است. چه سرهایی که به زیر افتاده است و چه دلهایی که از خوف می لرزد! اما آنان کورموش هایی هستند که ازخوف رعد به اعماق تاریك سوراخ هایشان پناه می آورند و می گریزند. خشم امام، خشم خداست، اما این نه آن خشمی است که بال را نازل کند، خشمی است که پدران مهربان با فرزندان گستاخ خویش دارند آنگاه که از همه لطایف الحیل مأیوس شده اند. امام هنوز پرهیز دارد از آنكه شمشیر را در میان نهد. جنگ هنگامی درگیر می شود که تمییز حق از باطل به تمامی انجام شده باشد. هنوز حُر و سعد و ابوالحتوف درمیان این جماعتند. شاید تازیانه صاعقه صخره های سخت قلب هایشان را بشكافد و چشمه ای از اشك بیرون بجوشد. مگر صخره ای هم هست که از سینه اش راهی به آب های زلال زیرزمین نباشد؟ مگر چشمی هم هست که نگرید؟ مگر قلبی هم هست که با گریه پاك نشود؟ "... سیاه باد رویتان که شمایید طاغوت های امت! شمایید احزابی که چون شجره خبیثه ریشه در خاك ندارند؛ شمایید آنان که حبل المتین قران را رها کرده اند و اکنون دیگر رسیمانی نمی یابند که آنان را از چاه گمراهی بیرون کشد؛ شمایید اخلاط سینه شیطان که بیماری های سیاه را در زمین پراکنده می دارید؛ شمایید مجمع گناهان و تحریف کنندگان قرآن؛ شمایید آنان که شعله نوربخش سنت ها را خاموش می خواهند؛ شمایید قاتلین فرزندان انبیا و هالكین عترت اوصیا؛ شمایید آنان که زنازادگان را به نسب می رسانند و مؤمنین را آزار می کنند؛ شمایید فریاد ائمه مستهزئین، آنان که قرآن را تكه تكه کرده اند و از آیات، بعضی را پذیرفته اند و بعضی را رها کرده اند... شمایید که معتمد ابن حرب و شیعیانش هستید و لكن ما را تنها رها می کنید، که والله، خذل و بی وفایی در میان شما خوبی است پسندیده که عروقتان بر آن استواری یافته، ساقه ها و شاخه های شجره وجودتان آن را به ارث برده، دلهاتان با آن رشد کرده وسینه هاتان از آن مستور است. شما به شجره خبیثه ای می مانید که میوه اش گلوگیر باغبان، اما در کام غاصبش شیرین باشد... هان! لعنت خدا... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 بر پیمان شكنانی که سوگند پیمان خویش را بعد از توکید می شكنند، حال آنكه شما خدا را بر کار خود کفیل گرفته بودید. و شما، والله، همان پیمان شكنانی هستید که در قرآن مذکور افتاده است. بدانید که ابن زیاد، آن زنازاده ای که پدرش نیز زنازاده است، مرا به این دو راهی کشیده که یا شمشیر و یا ذلت. و هیهات منا الذله؛ دور است از ما ذلت که خدا و رسولش و مؤمنین و نیز دامن های پاك و طاهر مادران، دماغ های غیرتمند و نفوس پدران، ابا دارند از آنكه ما طاعت لئیمان را بر قتلگاه بزرگواران ترجیح دهیم. اکنون زنهار که من از عهده همه آنچه درمقام عذر و انذار بر گرده داشتم برآمده ام و اکنون، هر چند با قلت یاران و خَذلان یاوران، برای جنگ آماده ام." آنگاه امام دست های بلند خویش را بر آسمان برافراشت و گفت: "خدایا، فطرت باران را برآنان حبس کن و آنان را همانند قوم یوسف به قحط سال هایی هم آنچنان گرفتار کن و بر سرشان آن غالم ثقفی را مسلط کن که از کاسه های تلخ ذلت سیرابشان کند و در میان آنان کسی را باقی نگذارد جز آنك در برابر قتلی به قتل برساند و یا در برابر ضربتی، ضربتی زند و اینچنین ، انتقام من و دوستانم و اهل بیت و شیعیانم را از اینان بازستاند، که ما را تكذیب کردند و واگذاشتند، و تویی آفریدگار ما که بر تو توکل می کنیم و صیرورت ما به جانب توست." بحر مسجور غضب خداوندِ منتقم در التهاب اشتعال است و هنوز خون سید الشهدا بر قتلگاه جاری نشده، بال های سیاه نفرین، همانند سایه ای ضخیم، آسمان مدینه و مكه و کوفه و شام را ازنگاه کرم و رحمت خدا پوشانده اند. آه! این خداست که چهره صبر از امت محمد (ص) پوشانده و باطن غضب خویش را آشكار می کند. آه از آن هنگام که عالم خلقت یكسره بر انتقام خون به ناحق ریخته حسین قیام کند، که او وارث خلافت انسان کامل است و انسان کامل، دایره دار طواف تسبیحی عالم وجود. آه از آن هنگام که عالم خلقت یكسره برانتقام خون به ناحق ریخته حسین قیام کند! ... گاه هست که این درد، آن همه گلوگیر می شود که دل به آرزویی محال می گراید که: ای کاش حق بی حجاب جلوه می کرد تا این فرومایگان در می یافتند که شب سیاه غفلتشان تا کجا گسترده است و چه جهنمی در قلبشان می جوشد ومی خروشد و چه گرداب موحشی آنان را به ورطه های عدمی هلاکت می کشاند؛ اما عقل نهیب می زند که ای آرزومند، دل به محال مسپار! حق بی حجاب درجلوه است، تو چرا این گونه سخن می گویی؟ حجاب تویی و منم... و گرنه ، سبحان الله! حق درعرصه کبریایی خویش از این گمان ها مبرُّاست. تو نیز رب ارنی بگو، آنچنان که موسی گفت، تا باب لن ترانی بر تو نیز گشوده شود و ببینی که عالم سراپا حجاب است، اگرچه جمال حق از این حُجب مبرُّاست. باب لن ترانی، دروازه عالم صَعق است. موسی شو تا لن ترانی بشنوی و خَرَُّ موسی صَعِقاً در شأن تونازل شود، اگر نه، اینجا عالم آفاق است و شمس خلقت از افق این حجاب ها سرزده است. عقل نهیب می زند که ای آرزومند، بیدار شو! دنیا صراط آخرت است، و اگر تو را چشم بود می دیدی قیامتت را که در این عرصه برپا شده است! اگر اینجا با حسینی، آنجا نیز با حسینی و اگر اینجا با یزید،نیك بنگر، آنك یزید است که تو را بسوی جهنم امامت می کند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 عقل نهیب می زندکه ای آرزومند، این آرزو که کاش حق بی حجاب در دنیا جلوه می کرد، یعنی ای کاش دنیا خلق نمی شد! نفرین امام مستجاب شد، اما تحقق تكوینی آن از آن دم که خون او بر زمین کربلا بچكد آغاز خواهد شد؛ فرشتگان در انتظارند. ناگهان امام فرمود: "کجاست عمرسعد؟ او را به نزد من بخوانید." چه پیش آمده؟ مگر امام هنوز از این شوربخت امید نبریده است؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست وجوی کدام نشانه از دریاست؟ عمرسعد فرزند سعد ابی وقاص فاتح قادسیه است و درمكتب آنچنان پدری، بیش از آن آموخته است که امام را و منزلت آسمانی او را نشناسد. اما از یك سوی... این جذبه شیطانی آمیخته با خوف! نخست عمربن سعد دل به محال سپرده است که شاید بتواند دنیا و آخرت را با هم جمع کند و این توهّم شیطانی همه آن کسانی است که دین را می خواهند اما نه به آن بها که دل از دنیا ببرند . آنان با خدا مكر می ورزند و مكر شب و روز نیز با آنان همراه می شود... اما مگر می توان با خود مكر کرد؟ پس باید زبان صدق آن مذکُِّر درونی را هم برید تا در این عشرتكده غفلت گستاخی نكند. و مگر آن مذکَُّر درونی کیست؟ آیا او را نمی توان فریفت؟ عقل تا آنجا عقل است که آن پیوند ازلی را نبریده باشد. اما این فانوس را که نمی توان در توفان خشم و جاه طلبی آویخت. آینه زنگار گرفته که دیگر آینه نیست. عقل محجوب در حجاب ظلمت گناهان که دیگر عقل نیست، وهم است. از تو کبكی می سازد ابله که چون سر در برف های غفلت خویش فرو بردی، بینگاری که کسی نیز تو را نمی بیند:... نسوا الله فانساهمانفسهم. "ولایت بلاد گرگان و ری"! شیطان جاذبه های دنیایی را زینت می دهد تا آدمی زاده را بفریبد... اما این فریب در نفس توست. شیطان تنها آنچه را که درنفس توست زینت می بخشد. سلطنت او تنها بر اغواشدگان خویش است و اغواشدگان شیطان، فراموشیانِ دیار وهمند که اعمالشان با صورت هایی خیالی بر آنان جلوه می کند؛ سرابی با کاخ های خضرا، دژهایی هوش ربا، جناتی معلق بر آبگینه ها و پریانی غمّاز... خوابی که جز با دمیدن در ناقور مرگ شكسته نمی شود.فریاد انذار امام در همه عرصات تاریخ می پیچد و همه اهل صدق را گرد می آورد، اما عمرسعد دیگر خود را رها کرده است. عمرسعد سر در گریبان غفلت فرو برده بود و از هشیاران نیز می گریخت، مبادا که او را به خود بیاورند. لاجرم امام از دور او را مخاطب گرفت و فریاد زد: "یا عمر، آیا کمر به قتل من بسته ای به زعم آنكه ابن زیاد ولایت ری و گرگان را به تو بسپارد؟ والله که گوارای تو نخواهد شد؛ هرگز! این عهدی است معهود در کتاب قضای الهی که با تو باز می گویم. هر چه می خواهی بكن که بعد از من نه به دنیا و نه به آخرت رنگ خرسندی ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 نخواهی دید. گویا می بینم سرِ تو را که چگونه بر نیزه رفته است و بچه ها آن را در میان خویش هدف گرفته اند و بدان سنگ می پرانند." اما عمرسعد مرده ای است که با دم مسیحا نیز زنده نمی شود. غضبناك، روی از امام بازگرداند و به یارانش ندا درداد که: {پس معطل چه هستید؟} همه با هم به او حمله برید که یك لقمه بیش نیست. ای وای ازلقمه های گلوگیر دهر! دهر هرگز بر مراد سفلگان نمی چرخد. این مكر لیل و نهار است که ما را می فریبد تا در دهر طمع بندیم... امر در دست آن جلیل است که جز مشیّت مطلقه ی او، اراده ای در جهان نیست. پنج سال بعد ، مرگ خواب سنگین عمرسعد را شكست آنگاه که در بستر چشم باز کرد و کیسان تمّار رئیس شرطه های مختار ثقفی را بربالین سر خویش دید، با خنجری آخته... [هذا رأس قاتل الحسین] این سربریده قاتل حسین بن علی است که بر فراز نیزه افراشته اند تا طفلان کوفی آن را با سنگ نشانه بگیرند... و بعد از این ،آیا هنوز هم کسی در این انگار مانده است که با خدا مكر ورزد و دنیا و آخرت را با هم گردآورد؟ آری، این انگاره ای است که شیطان دینداران را به آن می فریبد. روزها و شب ها می گذرند و او می پندارد که فراموشش کرده اند... اما در زیر آسمان مگر جایی هم هست که از چشم مرگ پنهان باشد؟ هذا رأس قاتل الحسین؛ هذا رأس قاتل الحسین. آنگاه حسین بن علی علیه السلام فرمود: قوموا یا ایها الكرام... ـ برخیزید ای کرامت مندان به سوی مرگی که از آن گریزی نیست. و این تیرها پیك های مرگ است که ازجانب این قوم می آیند. اما والله، بین شما و بهشت رضوان و جهنم فاصله ای نیست مگر همین مرگ، که شما را به بهشتتان می رساند و اینان را به دوزخشان ... رسول الله مرا فرموده است: پسرم، روزی برتو خواهد رسید که الجرم به سوی عراق کشیده خواهی شد، به سرزمینی که بسیاری از پیامبران و اوصیای آنها را به خود دیده است، به سرزمینی که آن را عمارت می خوانند و در آنجا به شهادت خواهی رسید، با همراهیِ جمعی از اصحاب که درخود از سوزش مَس آهن نشانی نمی یابند... و این مبارکه را تالوت فرمود که: قلنا یا نارکونی برداً و سالماً علی ابراهیم ـ گفتیم ای آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش. بشارت باد شما را جنگی که سرد و سلامت خواهد شد بر شما، آنچنان که آتش بر ابراهیم. والله که چون ما را بكشند بر پیامبرمان وارد خواهیم شد." ؛ ... و از آن روز، دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سلامت است و تیرها پیك های بشارتی هستند به بهشت. تیرها می بارند... تا بین ما و حیات دنیارا، هر چه هست، ببُرند و رشته توکل ما را محكم کنند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 ما را به یقین برسانند و سرُّ آنكه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیزیقین است. اگر تو نیز یقین کنی که آتش بی اذن خالق آتش نمی سوزاند، بر تو نیز سردو سلامت خواهد شد. : گفته اند آنگاه که حُر بن یزید ریاحی از لشكریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق الحاق یابد، "مهاجر بن اوس" به او گفت: "چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی؟"... و حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید: "والله در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟" تن چهره ای است که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را می شناختند. محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهی خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشه مرگ است؛ مرگی پیش از آنكه اجل سر رسد و سایه پر دهشت بال های ملك الموت بر بستر ذلت حُر بیفتد... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملك الموت. پیش چشم سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا، گور تنگی تنگ تر از پوست تن، آن سان که گویی یكایك ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند. حُر بن یزید، لرزان گفت: "والله که من نفس خویش را درمیان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!"... و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بلا کشید. حُر بن یزید ریاحی تكبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرُّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذین هم علی صالتهم دائمون... و خود جان خویش را گرفت. حُر آن کسی است که حق اذن جان گرفتن را به خود او می سپارد و این اکرم الموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزاده کرامت مند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند. قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا که مكر لیل و نهار به دارالاماره کوفه بكشاند، اما غربال ابتالئات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز می دهد... مكاری چون ضحاك بن عبدالله نیز نمی تواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود... و فاش باید گفت، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 ضحاك بن عبدالله خود گفته است: "چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز "سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی" و "بشیر بن عمرو حضرمی" دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسول الله ، می دانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، آیا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم... اسبی را که از پیش در یكی ازخیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم..." تن ضحاك بن عبدالله همه عاشورا، از صبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملكوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. "عبادت مشروط" کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود! تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن که خواجه خود روش بنده پروری داند اگر نه، آن شرط تعلقی است که حجاب راه می شود و تو را از پیوستن به جمع احرار بازمی دارد. آن شرط قلاده ای است که شیطان بر گردن تو انداخته است و با آن تو را از صحرای کربلا و از رکاب حسین (ع) می رباید. ضحاك بن عبدالله همۀ روز را جنگیده بود، اما شهادت همۀ روز را از او گریخته بود... دهر نیز همۀ لوازم را جمع آورده بود تا او بتواند از آن معرکه بگریزد، معرکه ای که دشمن آنچنان بر آن احاطه داشت که حلقه ای بر خاتم انگشتر... نه! صدفه را در کار خلقت راهی نیست و سرانجامِ کار ما، بلااستثنا، انعكاس چهرۀ باطن ماست در آیینۀ دهر... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد. رو در رویی، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاك افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: "تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی. خداوند حق شكر بر استقامت و مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاك افتاده بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا." حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت: "چه دشوار است بر من به خاك افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری..." و مسلم جواب گفت: "با این همه، وصیتی دارم" و با دو دست به حسین (ع) اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سالم گفتند: سالم علیكم بما صبرتم. دومین شهیدی که برخاك افتاد "عبدالله بن عمیر کلبی" بوده است؛ آن جوان بلند بالای گندم گون و فراخ سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. "مُزاحم بن حُرَیث" در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند. "عمروبن حجاج" که امیر لشكر راست بود عربده کشید: "ای ابلهان آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی در جنگ هستید؟ شما اکنون با یكه سواران دلاور کوفه رو در رویید، با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باك ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین خواهند رفت." عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هلال را محاصره کردند و بر سرش ریختند. با این همه، نافع تا هنگامی که بازوانش نشكسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بكشانند و سخنانی در ملامت او گفتند. نافع بن هلال گفت: "والله من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن از شما را کشته ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 ام. من خود را ملامت نمی کنم، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود نمی توانستید مرا به اسارت بگیرید..." و شمر بن ذی الجوشن او را به شهادت رساند. آنگاه فرمان حمله عمومی رسید و همه لشكریان عمرسعد با هم به سپاه عشق یورش بردند. شمر بن ذی الجوشن با لشكر چپ ، عمرو بن حجاج با لشكر راست از جانب فرات و "عزره بن قیس" با سوارکاران... و کار جنگ آن همه بالا گرفت که دیگر در چشم اهل حرم، جز گردبادی که به هوا برخاسته بود و در میانه اش جنبشی عظیم، چیزی به چشم نمی آمد. چه باید گفت؟ جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی، مردمانی هستند در سرزمینهایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ اتصال نمی دهد. آنجا بر کرانه فرات، در دهكده عَقر... دورتر در کوفه، درمكه، مدینه، شام، یمن... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین... طوفان نوح همه زمین را گرفت، اما این طوفان تنها سفینه نشینان عشق را در خود گرفته است. چه باید گفت با سبكباران ساحل ها که بی خبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل، آنجا بر کرانه های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده اند؟ آیا جای ملامتی هست؟ ... و از آن فراتر، از فراز بلند آسمان کهكشان بنگر! خورشیدی از میان خورشیدهای بی شمار آسمان لایتناهی، منظومه ای غریب، و از آن میان سیاره ای غریب تر، بر پهنه اش جانورانی شگفت هر یك با آسمانی لایتناهی در درون. اما بی خبر از غیر، سر در مغاره تنهایی درون خویش فرو برده، سرگرم با هیاکل موهوم و انگاره های دروغین... و این هنگامه غریب در دشت کربلا. آیا جای ملامتی هست؟ آری، انسان امانتدار آفرینش خویش است و عوالم بیرونی اش عكسی است از عالم درون او در لوح آینه سان وجود. طوفان کربلا، طوفان ابتلایی است که انسانیت را در خود گرفته و آن کرانه های فراغت، سراب های غفلتی بیش نیست. انسان کشتی شكسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره؛ عرصه تكوین. اینجا پهنه اختیار انسان است و آسمان عرصه جبروت، و امرتكوین در این میانه تقدیر می شود... آه از بار امانت که چه سنگین است! عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شكست می خورد؛ از خون عاشق، خون شهید. عزره بن قیس که دید سواران او از هر سوی که با اصحاب امام حسین رو به رو می شوند شكست می خورند، چاره ای ندید جز آنكه "عبدالرحمن بن حصین" را نزد عمرسعد روانه کند که: "مگر نمی بینی سواران من از آغاز روز، چه می کشند از این عده اندك؟ ما را با فوج پیادگان کماندار و تیرانداز امداد کن."... و این گونه شد. عمرسعد "حصین بن تمیم" را با سوارکارانش و پانصد تیرانداز به یاری عزره بن قیس فرستاد و ناگاه باران تیر از هر سوی بر اصحاب امام عشق باریدن گرفت و آنان یكایك در خون خویش فرو غلتیدند. دیری نپایید که ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 اسب ها همه در خون تپیدند و یلان، آنان که از تیر دشمن رهیده بودند، پیاده به لشكریان شیطان حمله بردند. از "ایوب بن مشرح" نقل کرده اند که همواره می گفت: "اسب حُر بن یزید ریاحی را من کشتم؛ تیری به سوی مرکبش روانه کردم که در دل اسب نشست. اسب لرزشی به خود داد و شیهه ای کشید و به رو درافتاد، و لكن خود حُر کنار جست و با شمشیر برهنه در کف، حمله آورد." عمرسعد در این اندیشه حیله گرانه بود که اصحاب امام را در محاصره بگیرد، اما خیمه ها مانع بود. فرمان داد که خیمه ها را آتش بزنند و اهل حرم آل الله همه در سراپرده امام حسین (ع) جمع بودند. خیمه ها آتش گرفت و شمر و همراهانش به سوی خیمه سرای امام حمله بردند. شمر نهیب زد که آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر خیمه نشینانش بسوزانم. اهل حرم از نهیب شمر هراسان شدند واز خیمه بیرون ریختند . امام فریاد کشید: "ای شمر! این تویی که آتش می خواهی تا سراپرده مرا با خیمه نشینانش بسوزانی؟ خدایت به آتش بسوزاند!" "حُمید بن مسلم" می گوید: "من به شمر گفتم: سبحان الله! آیا می خواهی خویشتن را به کارهایی واداری که جز تو کسی درجهان نكرده باشد؟ سوزاندن به آتشی که جز آفریدگار کسی را حقی بر آن نیست ودیگر، کشتن بچه ها و زنان؟ والله در کشتن این مردان برای تو آن همه حسن خدمت هست که مایه خرسندی امیرت باشد." شمر پرسید: "تو کیستی؟" و من او را جواب نگفتم. در این اثنا شبث بن ربعی سر رسید و به شمر گفت:"من گفتاری بدتر از گفتار تو و عملی زشت تر از عمل تو ندیده ام. مگر تو زنی ترسو شده ای؟" زهیر بن قین با ده نفر از اصحاب خود رسیدند و به شمرو یارانش حمله آوردند و آنان را از اطراف خیمه ها پراکنده ساختند و "ابی عزه ضِبابی" را کشتند. با کشتن او، یاوران شمر فزونی گرفتند و آخرالامر بجز زهیر همه آن ده تن به شهادت رسیده بودند. تن در دنیاست و جان در آخرت؛ یاران یكایك جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بلا شهادت به حظیره القدس کشیده اند، اما پیكر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایق های داغداری است که بر دشت رسته است. تن در دنیاست و جان درآخرت، و در این میانه، حكم بر حیرت می رود... روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان به سرانجام رسد. امام نگاهی به ظاهر کرد و نظری در باطن، و گفت: "غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت که عزیر را فرزند خدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را یكی از ثالثه انگاشتند و بر این قوم، اکنون که بر قتل فرزند رسول خود اتفاق کرده اند..." و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت گفت: "والله آنان را در آنچه می خواهند اجابت نخواهم کرد تا خداوند را آن سان ملاقات کنم که با خون خضاب کرده باشم..." و سپس با فریاد بلند فرمود: "آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری کند؟ کجاست آن که از حرم رسول خدا دفاع کند؟"... و صدای گریه از خیمه سرای آل الله برخاست. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 دهر خجل شد و اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می یافت و خورشید چهره از شرم می پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می خشكاند و... سال های دریغ فرا می رسید. آن شوربختان خجل شدند، اما آب و خاك و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا که آب از چشمی فرو ریخت و خاك سجاده نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از سینه ای برآمد، این سخن تكرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن آفریده اند باز پرس؛ از آبی که با آن خاك آمیخته اند، از آتشی که در آن زده اند و از نفخه روحی که در آن دمیده اند باز پرس، تا دریابی که چه امانتداران صادقی هستند. تاریخ امانتدار فریاد "هل من ناصر" حسین است و فطرت گنجینه دار آن... و از آن پس، کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می گویم. خورشید به مرکز آسمان رسید و سایه ها به صاحب سایه پیوستند. امید داشتم که قیامت برپا شود، اما خورشید در قوس نزول افتاد و سِفرِ زوال آغاز شد. "ابوثُمامه" در سایه خویش نظر کرد که جمع آمده بود و نظری نیز در آسمان انداخت و دانست که وقت فریضه زوال رسیده است... شاید ترنم ملكوتی اذان مؤذن کربلا، "حجاج بن مسروق" را شنیده بود، از حظیره القدس، حجاج بن مسروق همه راه را همپای قافله عشق اذان گفته بود، اما اکنون در ملكوت اذن حضور دائم داشت و صوت اذانش جاودانه در روح عالم پیچیده بود... لكن در عالم تن... این پیكر بی سراوست، زیب بیابان طف. اینجا بلال و حجاج وقت نماز اذان می گفتند، اما آنجا، تا بلال و حجاج اذان نگویند وقت نماز نمی رسد... تن در دنیاست و جان درآخرت، و در این میانه، حكم بر حیرت می رود. ابوثمامه صائدی وقت زوال را یادآوری کرد. امام در آسمان تأملی کرد و گفت: "ذکر نماز کردی؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری، اول وقت نماز است. بخواهید از این قوم که دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم." لشكر اعدا آن همه نزدیك آمده بودند که صدای آنان را می شنیدند. حصین بن تمیم عربده کشید: "این نماز مقبول درگاه خدا نیست." و این گفته بر حبیب بن مظاهر بسیار گران نشست: "نماز از فرزند پیامبر قبول نباشد و از شما شرابخواران ابله قبول باشد؟!" نماز، روح معراج نبی اکرم است، و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او قبول نباشد که با هر تكبیری حجابی را می درد آن سان که با تكبیر هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نماند و از شما قبول باشد که نمازتان وارونه نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد! حُصین بن تمیم به حبیب بن مُظاهر حمله ور شد و آن صحابی کرامت مندِ پیرِ عشق نیز شیر شد و با شمشیر بر او تاخت و ضربه ای زد که بر صورت اسب او فرود آمد و حصین بن تمیم بر خاك افتاد و یارانش او را از میانه در ربودند. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 حبیب سخت می جنگید و آنان را به خاك و خون می افكند که دوره اش کردند و مردی از بنی تمیم ضربه ای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزه ای که از کارش انداخت. "بدیل بن صُریم" از مرکب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. حُصین بن تمیم او را گفت: "من در قتل او شریكم. سرش را بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشكر جولان دهم، تا بدانند که من نیز در قتل او شرکت کرده ام. اما جایزه عبیدالله بن زیاد از آن تو باشد." پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت و در میان لشكر جولان داد و بازگشت و سر را به بُدیل بن صُریم رد کرد. حُر بن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یكدیگر به دریای لشكر عمرسعد زدند تا امام و باقیمانده اصحاب فرصت نماز خواندن بیابند. چون یكی در لجه حرب غوطه ور می شد دیگری می آمد و او را از گیرودار خالص می کرد، تا آنكه پیادگان دشمن اطراف حُر را گرفتند و "ایوب بن مِشرَح خَیوانی" با مردی دیگر از سواران کوفی در قتل او با یكدیگر شریك شدند و یاران پیكر نیمه جان او را به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاك از سر و روی او می زدود و می فرمود: "تو به راستی حُری، همان سان که مادرت برتو نام نهاد؛ به راستی حُری، چه در دنیا و چه در آخرت." آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این نماز، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چه ها که بر انسان نرفته بود. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مكه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است. او آنگاه که اراده کرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من کان فینا باذالً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءاهلل تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است، عقلِ بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ، بال می سوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما التعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند... و چون اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست. اما چه دشوارمی نماید طی این عرصات!آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین "خون" فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد ... طیّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد. این حسین است که عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَُّ واهلل علی عمك ان تدعوه فال یجیبك او یجیبك ثم ال ینفعك و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس میگوید: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی، اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان از هم گسسته! نه ماسوی الله، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می مانَد. مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند. بعدها امّ البنین در رثای عباس سرود: یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد لوکان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
📚 و دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنُّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران، به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است. چشم عقل خطابین است که می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنكه خطایی باشد و او نبیند... نه! می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب، حق را مینماید. هیچ پرسیدهای که عالم شهادت بر چه شهادت میدهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟ 🔚 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
🍃📚✏️ اعضای محترم کانال با سلام و احترام ضمن عرض تشکر و قدردانی از شما عزیزان، امیدواریم از کتاب که طی این دو ماه در کانال درج شد، نهایت بهره برداری معنوی را داشته و از خادمان کانال راضی بوده باشید. با پایان یافتن این کتاب، ان شاءالله از شنبه ۱۰ آذر کتاب جدید درج و تقدیم خواهد شد. چنانچه پیشنهاد یا انتقادی دراین زمینه دارید خوشحال میشویم صحبتهای شما را در آی دی ( @Zfarzin ) دریافت و در جهت هرچه بهتر شدن مطالب کانال بکوشیم. از همراهی شما بسیار سپاسگزار و مسروریم. سلامت و سربلند باشید. ادمین 🙏💐 @shahid_sajad_zebarjady