eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
568 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ضحاك بن عبدالله خود گفته است: "چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز "سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی" و "بشیر بن عمرو حضرمی" دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسول الله ، می دانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، آیا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم... اسبی را که از پیش در یكی ازخیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم..." تن ضحاك بن عبدالله همه عاشورا، از صبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملكوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. "عبادت مشروط" کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود! تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن که خواجه خود روش بنده پروری داند اگر نه، آن شرط تعلقی است که حجاب راه می شود و تو را از پیوستن به جمع احرار بازمی دارد. آن شرط قلاده ای است که شیطان بر گردن تو انداخته است و با آن تو را از صحرای کربلا و از رکاب حسین (ع) می رباید. ضحاك بن عبدالله همۀ روز را جنگیده بود، اما شهادت همۀ روز را از او گریخته بود... دهر نیز همۀ لوازم را جمع آورده بود تا او بتواند از آن معرکه بگریزد، معرکه ای که دشمن آنچنان بر آن احاطه داشت که حلقه ای بر خاتم انگشتر... نه! صدفه را در کار خلقت راهی نیست و سرانجامِ کار ما، بلااستثنا، انعكاس چهرۀ باطن ماست در آیینۀ دهر... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ۹۵ ۸ اکنون ما به عنوان ملّتی در حال رشد، در برابر ماشین و تکنیک ایستاده ایم و از سر بی ارادگی؛ یعنی به هر چه پیش آید خوش آید، تن داده‌ایم. چه بایدمان کرد؟ آیا هم‌چنان که تاکنون بوده‌ایم، باید فقط مصرف‌کننده باقی بمانیم؟ یا باید درهای زندگی را به روی ماشین و تکنولوژی ببندیم و به قعر رسوم عتیق و سنن ملّی و مذهبی بگریزیم؟ یا راه سومی در پیش است؟ به یک‌یک این سؤال ها برسیم. تنها مصرف‌کننده‌ی ماشین ماندن و به تسلیم صرف تن دبه این قضای قرن بیستمی دادن، همان راهی است که تاکنون پیموده‌ایم. راهی که به روزگار فعلی منتهی شده‌ است. به روزگار غرب‌زدگی. به روزگار دست به دهان غرب ماندن که بیایند و هر چند سال یک‌بار، اعتباری بدهند یا کمکی، که مصنوعاتشان را بخریم و ماشین‌ها که قراضه شد از نو. درست است که این راه آسانی است و برآورنده‌ی بسیاری از کاهلی‌ها و تنبلی‌ها و بی عرضگی‌ها و بیکارگی ها؛ امّا اگر این راه به جایی می‌برد که این همه نابسامانی در کارمان... ۹۶ نبود و این همه افلاس نبود و دست کم احتیاجی به چنین قلم‌اندازی نبود؛ امّا این که به درون پیله‌ی خود بگریزیم، هیچ زنجره‌ای چنین نکرده است و ما که به هر صورت ملّتی هستیم و در راه تحوّل گام می‌زنیم و اگر به چنین اضطرابی در ملاک‌های زندگی و تفکّر دچاریم، به علّت آن است که داریم پوسته‌ی کهن را از تن می‌دریم. انگار مشغول خواندن اذن دخولیم. وحشت قرب ماشین است که چنین لرزه بر اندام‌مان افکنده. فرض کنیم که چنین نباشد و ما تعصّب‌آمیز در بند سنن بمانیم و به وسایل ابتدایی خلقت برگردیم – چنان که اکثر روستاهامان در این حالند – آیا نه این است که به جبر سیاست و اقتصاد و همبستگی منافع با دیگر دسته‌های بشری، نیمی از اراضی مملکت را در اختیار بیل و مته‌ی کمپانی‌های خارجی گذاشته‌ایم؟ که بیایند و بکاوند و حفر کنند و درآرند و ببرند. مگر تا کی می‌توان کنار جادّه نشست و گذر کاروان را دید؟ یا کنار جوی و گذر عمر را؟ حتّی ابن السعود در متن تعصّب‌های دوره‌ی جاهلیّت خود که هنوز گردن می‌زند و دست می‌بُرد، تن به تحوّل ماشین داده است. پس راهِ بازگشت یا توقّف هم بسته است. امّا راه سوم – که چاره‌ای از آن نیست – جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خویش در آوردن است. هم‌چون چارپایی، از آن بار کشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکّوی پرشی است؛ تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن، هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت؛ امّا در بندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف، فقر را از بین بردن است و رفاه مادّی و معنوی را در دسترس همه‌ی خلق گذاشتن. 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady