eitaa logo
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
217 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
128 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روز یکم که حمله کردیم، عراق فکر نمی‌کرد خرمشهر از پشت دور بخورد. کلاً پیچیدگی طرح‌های ایران، چیزی بود که فقط یک کشوری که خودش خوب جنگیده و این جنگ‌ها را در سطح جنگ جهانی اول و دوم یا جنگ‌های منطقه‌ای داشته مثل ناتو و ورشو می‌توانست تشخیص بدهد و آن‌ها فهمیده بودند که ایرانی‌ها در طرح‌ریزی دست‌شان بالاست وگرنه همین رزمنده را با همین شهادت‌طلبی، با همین علاقه‌اش به جنگ و عرفانی که دارد قطعا اگر وارد عمل شود همه را به هلاکت خواهد رساند. عراقی‌ها متوجه شده بودند که ایرانی‌ها خوش‌فکرند، خوب طرح می‌ریزند، با کمترین نیرو بهترین کار را انجام می‌دهند و این از بی‌انگیزه بودن عراقی‌ها و خوش‌فکر نبودن‌شان بود، چه در پدافند و چه در آفند. تا جایی که صدام گفته بود این‌ها خطی از ما نمانده که نگیرند و من اگر چند گردان از این بسیجی‌ها می‌داشتم، تا تهران می‌رفتم. ما تا شلمچه رفتیم و از شلمچه عبور کردیم و رفتیم تا اروند و از پشت‌شان از مرز بستیم. عراقی‌ها ناامید شده بودند و هلی‌کوپترشان آمده بود که یک بسته‌ی بزرگ برایشان بیاندازد‌. ساعت تقریباً 12 بود، رزمنده‌های ما تیر را به سمت هلی‌کوپتر گرفتند و آن‌قدر زدند که هلی‌کوپتر کامل توی نخل‌‌ها افتاد و سقوط کرد. با سقوط هلی‌کوپتر آرام‌ ‌آرام علاقه‌ی عراقی‌ها را به اسیر شدن دیدیم. ولی ما فکر نمی‌کردیم 12000 نیرو آنجاست! ما تازه یک‌ پنجم کل این نیرو رو اسیر گرفتیم. وقتی وارد خرمشهر شدیم اصلاً وصف‌شدنی نیست. اولاً ما خیلی از مناطق را ندیده بودیم یعنی نه‌تنها بعد از این‌که داشتیم از دست عراقی‌ها پس‌شون می‌گرفتیم هم داشتیم می‌دیدیم. وارد خرمشهر که شدیم از چند جهت برای ما خیلی عجیب بود‌. ما معمولاً حمله کرده بودیم و به پشت خاکریز‌های عراق رسیده بودیم‌. ما با عراقی‌ها تماسی پیدا نمی‌کردیم‌؛ یا مواضع بندری یا سرزمینی‌‌. ما اولین بار وقتی که وارد خرمشهر شدیم، وارد یک بندرگاه شدیم‌. آن‌روزها همه‌ چیز به‌هم ریخته بود، ما وارد همه‌ی مناطق ‌شدیم و تمام سازه‌ها را ‌دیدیم. ریل‌های قطار تا لب آب بود. جنس انبارها برای زمان رضاشاه بود‌ جدید نبود‌، ورقه‌هایی که بالایش بود، سوراخ‌سوراخ شده بود‌. از یک طرف یک کشتی بود لب اروند که بعدا عکس بنری معروفی از آن چاپ شد آنجا پهلو پرفته بود‌. عراقی‌ها دسته ‌دسته‌ با شکل خاصی داشتند وارد می‌شدند. ما بالای دکلی که مثل استادیوم بودایستاده بودیم و از دور اروند و آن‌طرف عراق را به‌خوبی می‌دیدیم‌. در همان زمان دیدیم رادیو اعلام کرد که خرمشهر آزاد شد و پیام حضرت امام را پخش کردند که خرمشهر را خدا آزاد کرد‌. ما خودمان هم رسماً از طریق بلندگوهای تبلیغات شنیدیم که الله‌اکبر الله اکبر خونین شهر شهر خون آزاد شد. حس و حال عجیبی کشور را فرا گرفته بود. حس غیرت عجیبی همه ی ما را فرا گرفته بود. شهر کلا خراب شده بود، فقط چندتا مسجد را می‌توانستیم ببینیم که آن‌هم به‌خاطر تبلیغات خراب نشده بود و این صحنه روز اول خیلی دل‌خراش بود‌. این‌قدر فتح خرمشهر دلنشین بود که سایه انداخته بود روی خرابی‌های شهر که من اصلاً کسی را نمی‌دیدم که ناراحت باشد. یک وضعیتی بود که کسی نمی‌دانست چه‌طور تبریک بگوید چون عظمت پیروزی از یک تبریک خیلی بالاتر بود‌ و سرانجام خرمشهر بعد خون و دل خوردن های فراوان و شهادت های فراوان آزاد شد. 🆔 @shahid_sayafzadeh
و مرتضی قربانی هم رفت اول پوزه ی برغازه را گرفت. عراقیا یک دفعه به خودشون آمدند، دیدند در جبهه این‌ور هم ایرانی ‌ها دارند به سمت دوسلک و فکه میان. این بود که یگان‌هایی رو که فرستاده بود برای کمک به لشگر ۱۰، میان راه همه را برگرداند و گفت بیایید پاتک کنید به رقابیه و برغازه که اینجا را از ما گرفتند... دیگه جنگ از این محور به بعد خیلی پیچیده شد. عراقی‌ها از یک جبهه باید با محور فتح به شدت می‌جنگیدند، چون اصلاً قبول نمی‌کردند که رقابیه و برغازه دست ما باشد، از یک طرف هم در عین خوش داشتند می‌جنگیدند که اینجا یه کار قشنگی صورت گرفت. آقا محسن و آقای صیاد دستور دادند قرارگاه حسن باقری که علی گره زد را گرفته، حرکت کنند، بیان از پشت، ابوصلیبی خات را بگیرند. به جای اینکه قرارگاه فجر بیاد از جلو، از شلش و انگوش و شلبیه و ابوزند و اینها ابوصلیبی خات رو بخواد بگیره، گفتند قرارگاه نصر یه پیچش به خودش بده لشکر ۷ و ۲۷ و ۲۱ حمزه آمدند و رسیدند به زیر ارتفاعات ابوصلیبی‌خات. عراقی‌ها دیدند این محور سقوط کرد و کلید منطقه را دارند از دست میدهند. چون صدام اولین بار بود که گفت هر کس سایت ۴.۵ و ارتفاعات رادار را بگیرد، من کلید بصره را بهش میدهم، کلیدی که پیشنهاد کرد در همین جریان بود. لشگر ۱۰ هم همیشه خیلی مغرورانه می‌جنگید. آن اوایل که آمد این مناطق را گرفت، در تماس تلفنی که با صدام داشتند به هم تبریک می‌گفتند و پیشنهاد کرد که سیدی اگر اجازه بدهید من تا تهران می‌روم.... اما حالا داشتند مواضع‌شان را از دست می‌دادند و نمی دانستند که چگونه توجیه کنند لذا جنگ سختی را لشگر ۱۰ صورت داد. وقتی مرحله سوم عملیات صورت گرفت و رقابیه به اشغال درآمد و بخشی از برغازه یعنی کل طرح معلوم شد؛ برای همین عراقی‌ها اولین بار تصمیم به عقب‌نشینی گرفتند و یک عقب‌نشینی تاکتیکی کردند و محورهایی را که در دشت عباس به دست آورده بودند در پاتک ها، اینها را تخلیه کردند و ابوصلیبی‌خات هم در فشاری که قرارگاه نصر آورد، تخلیه کردند و در حال فرار بودند که به قرارگاه فتح گفته شد که برند و پشت‌شون رو توی فکه ببندند اما اونها به سرعت هم لشگر ۱۰ رفت توی تنگه ابوغریب و از اونجا برگشت به چم هندی و هم لشگر ۱ رفت به فکه و در منطقه شیخ حاوی مستقر شد و ما حتی به برغازه هم رسیدیم، بقیه برغازه هم در مرحله چهارم عمل شد لذا ارتفاعات تینه را هم مجبور شد خالی کند و بره پشت دویرج بایستد. این عقب‌نشینی‌های دشمن دیگه مرحله‌ای رو به نام چهارم و پنجم برای ما باقی نگذاشت. مقاومت شهید خرازی در پادگان عین‌خوش و حرکت زیبای تیپ ۸ نجف و تیپ ۲۵ کربلا که اگر هر کدوم از این ۴ قرارگاه را بخواهم برای شما تشریح کنم، هر کدام نیم ساعت فقط مراحل و ریزه‌کاری‌هایش طول می‌کشد که چطوری [مرتضی]صفار رفته؟ کار تانک‌ها رو بگویم؟ چطوری این تنگه رو بستند؟ احمد[کاظمی] چطوری رقابیه را گرفت؟ مرتضی چطوری برقازه را گرفت؟ نقش لشگر ۱۶ چه بود؟ نقش تیپ ۵۵ هوابرد چه بود؟ خیلی جالبه ولی فرصت نیست. در کل ۴۵۰۰ کیلومتر مربع کل حجم منطقه اشغال‌شده فتح‌المبین بود که ۴۰۰۰ کیلومتر آن را ما پس گرفتیم و در مرحله بعدی در بیت‌المقدس مجید بقایی بقیه فتح‌المبین را کامل کرد و به بالای دویرج رسید. نهایت ۸ الی ۹ روز عملیات طول کشید که دو روز آن را در عقب‌نشینی بودیم، رسیدیم به سایت و رادار، آتیشش رل زد و بچه‌ها رسیدند آن‌جا که هنوز هم داشتند می‌سوختند و ارتش عراق آمد از ابوصلیبی‌خات پایین، خبر نداشت که پشتش یه باتلاقه، تمام ماشین‌هاش تو باتلاق فرو رفت. یک غنیمت بزرگ و اسناد زیادی از لشگر ۱ عراق تو همین صبغی پشت ابوصلبیخات گیر ما آمد که همه در صندوق‌های چرمی بودند. صندوق‌های عراقی یه صندوق‌های خاصی بود که اولین بار این حجم زیاد سند بدست ما آمد که به قرارگاه کربلا دادیم، سوار کردیم و بردیم. آن جا هم آقای اسدی آمده بود هم آقای دقیقی آمده بود و هم آقای نبی رودکی آمده بود و آن منطقه را دیدند. تقریباً، یک تیپ رفته بود توی باتلاق. شب عقب‌نشینی کرده بودند و باتلاق را ندیده بودند و رفتند داخل گل و به صورت غنیمت، ما تا سال‌ها، تا یکی دو سال می‌گشتیم توی شیارهای فتح‌المبین، تانک پیدا می‌کردیم، نفربر پیدا می‌کردیم چون اینقدر منطقه ذو عارضه هست که نمی‌توانستیم در همان وحله اول ذاقه مهمات پیدا کنیم یا تانک پیدا کنیم. خیلی چیزها قایم شده لای شیارها. یکبار آقای کوسه‌چی هم به من گفت ما دو سال بعد تانکی پیدا کردیم در منطقه فتح‌المبین که خودمان اگر میخواستیم بگردیم نمی‌تونستیم آن را پیداش کنیم. 🌸شادی ارواح طیبه شهدای عملیات فتح المبین صلوات🌸 🆔 @shahid_sayafzadeh