#معرفی_شهید ❣
🪴نام و نام خانوادگی: محمد مجازی
🕊تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱/۱۰
☁️تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۵
🌱محل تولد: تبریز
💍وضعیت تاهل: متاهل
🪧محل مزار شهید: بهشت زهرا(س)،تهران
📕کتاب ها: سوت آخر
📷شغل: پاسدار
#شهیدمحمد_مجازی
@shahid_seyed_ali_zanjani💚
🏴شهــــیــــد ســیـد عـلــی زنـجـانی🏴
#معرفی_شهید ❣ 🪴نام و نام خانوادگی: محمد مجازی 🕊تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱/۱۰ ☁️تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۵ 🌱مح
#کلام_شهید ♥🥀
ای خدای من، ای خدای مهربان من، اگر من را از پرده ستاریت خود دور کنی چه کنم؟ و چه بسا و مطمئنن همه از من فرار میکنند.
خدای من، ای خدای مهربان من، اگر آبرویم را حفظ نکنی و اگر پرده ستاریتت را از روی اعمال من بکشی در پیش پیامبر صلوات الله علیه و شهداء و رهبرمان چه بگویم؟ که بیچاره ام.
خدایا با فضلت با من رفتار کن و به ما اخلاص همراه با عمل و عمل همراه با اخلاص و عملی که فقط برای ذات اقدست، عنایت کن که اگر این نعمت و فضل را از ما دریغ کنی (خصرت دنیا والاخرت) خواهیم بود و خواهم شد که نفسمان بسیار سرکش است
#خاطرات 📕♥
محمد لوله یکی از اسلحههای بسیج رو گذاشته بود زیر گلوش، دستش روی ماشه بود و فریاد میزد. کوچه رو گذاشته بود روی سرش. «اِی خدااااا! اِی امام زماااااان! اینا نمیذارن من برم جبهه. من خودمو میکشم. چرا نمیذارین برم؟ رضایت میدین یا نه؟ اگه رضایت ندین به حضرت عباس، خودمو میزنم».
اوضاع بدتر از اون بود که بشه با نصیحت جلوش رو گرفت. هر لحظه ممکن بود کاری دست خودش بده. بالاخره هم کلکش گرفت و با این ترفند موفق شد رضایت پدر و مادرش رو بگیره. شب که شد، سر از پا نمیشناخت. بساط شوخی و خندهاش به راه بود. انگار نه انگار که تا همین چند ساعت پیش همین آدم، اسلحه رو گذاشته بود زیر گلوش و همه اهل محل را خبردار کرده بود🥲
#شهیدمحمد_مجازی