28.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمالله المنتقم
در دشت ایران سرو آزاد است ناجا
بر عهد و پیمان خصم بیداد است ناجا
از قله های سربلند آذر آباد
تا بیستون عشق فرهاد است ناجا
شهدای مدافع امنیت وطن در شهریور ۱۴۰۱
به امام زمان شان لبیک گفتند و ندای #لبیک_یا_خامنه_ای را سردادند تا #حجاب بر سر دختر ایرانی پایدار بماند.....
و #ایران چون سروی راست قامت باقی بماند.
@maghar98
هر شب که از عراق زنگ میزد. از کارهای آن روزش برایش میگفت: «این جا هم یه خروس بهم دادن تا سر ببرم.» زهره نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد: «اونجا هم دست بردار نیستی؟! ول کن روحالله این چه ماموریتیه؟!» فکرش را نمیکرد، آن کار، آنجا هم به دردش بخورد. پرت شد به زمانی که روحالله عصبانی و دمغ کنار ماشینها، موتورش را خاموش کرد. مسافرتشان دسته جمعی بود. زهره را همراه برادرهایش فرستاد. خودش هم با موتور پشت سرشان تا شهرکرد گاز داده بود. از دور، چشمش به یک گله گوسفند افتاد. نصفشان وسط و کنار جاده دمر بودند. تا نزدیک شد. از وضع و قیافه لاشهها فهمید یک ماشین به گله زده. نصفی را آش و لاش کرده. بعد هم فلنگ را بسته بود. باورش نمیشد اینقدر یک نفر بیرحم باشد. کلافگی از سر رویش میبارید. خواهرزاده زهره حال و وضعش را که دیده بود. نگذاشت روحالله پشت فرمان بنشیند: «زبون بستهها جلوی صاحبشون تلف شدن. کاری هم از دستم بر نمیاومد.» اینقدر ناراحت بود که دنبال راه چاره میگشت. آخرش هم رفت ذبح شرعی را یاد گرفت. در عوض روحالله خیلی جدی نظرش را داد: «چاره چیه؟! اگه بلد بودم ذبح شرعی کنم. نصف اون زبون بستهها به جای غذای آدمی زاد، خوراک گرگ و شغال نمیشدن.» زهره حرفهایش به دلش نچسبید.. به نظرش این کار به روحیه روحالله نمیخورد. ولی وقتی شنید سر ساختمان یکی از اقوام، روحالله یک خروس سر بریده، حسابی کیفش کوک شد.
#قلبی_برایت_می_تپد
#شهید_روح_الله_محرابی
#بریده_کتاب
همین قدر عادی. همین قدر سریع، مثل یک چشمبههمزدن. ساک جمعکردن آن روز، ولی زمین تا آسمان با همیشه فرق داشت. همهچیز برایش مثل تصویر رعدوبرق بود؛ طوفانی و تند و ترسناک. روحالله از در که آمد تو، چشمهایش سرخ بود: «من باید زودتر برم زهره. ساکم رو ببند.» این را توی بدوبدوکردنهایش برای جمعکردن وسایلش گفت. زهره سر جایش میخکوب شد. تازه چند شب پیش رضایت داده بود. انتظار نداشت به همین زودی مأموریت عراق روحالله جور بشود. نفسش بالا نیامد. رفت توی اتاق. دنبال ساک گشت.
#قلبی_برایت_می_تپد
#شهید_روح_الله_قربانی #بریده_کتاب
وقت اسم گذاری، زهره روی محمدحسین اصرار کرد: «پیامبر گفتن توی هر خونه ای، پسری هم اسم من باشه.» دوست داشت پسرش مثل محمدحسین طباطبایی، که آن روزها نابغه قرآنی شده بود، توی مسیر اهل بیت و قرآن گل کند.
اما روح الله حسابی مخالف بود. می گفت: «من دوست ندارم بچه م دو تا اسم داشته باشه.» تصورش این بود که خیلی ها یا محمدش را می گویند یا حسینش را.
زهره هم کوتاه نمی آمد: «وقتی پدر و مادر بچه را خوب صدا بزنن، اطرافیان هم خوب صداش می زنن.» روح الله اما توی کتش نمی رفت: «چرا اطرافیان رو به سختی بندازیم؟ یه اسم رو صدا کنن دیگه.»
بعد از اینکه آقاجان اذان و اقامه را در گوش پسرشان گفت، روح الله اسم حسین و محمدحسین را روی کاغذ نوشت. بین قرآن گذاشت تا آقاجان اسم را انتخاب کند؛ ولی آقاجان این کار را به عزیز سپرد.
بعد از اصرار زیاد، قرآن که باز شد، اسم حسین آمد. روح الله مثل شادی بعد از گل از جا پرید و زینب را توی هوا چرخاند.
#قلبی_برایت_می_تپد
#شهید_روح_الله_مهرابی # بریده_کتاب
@maghar98
دوست داشتن یک چیز است، دوست داشته شدن چیز دیگر. در انتظار بودن دنیایی است و در انتظار گذاشتن دنیایی دیگر... این عشق است که به قلب ها تپش می دهد و این کتاب هم از قلبی می گوید که برای دوری از یار می تپد...
شیرینی رسیدن به عشق وصف ناپذیر است و بعضی ها آنرا بر روی زمین خاکی و برخی دیگر در آسمان ها به سراغش می روند.
روایت کتاب "قلبی برایت می تپد" از زبان ظاهری گفته نشده بلکه زبان دل اینجاست که از زندگی سینوس وار و پر فراز و نشیب شهید مدافع حرم روح الله مهرابی از زبان همسر و همدمش روایت می کند. این کتاب توسط انتشارات شهید کاظمی در قطع رقعی و با 264 صفحه در اختیار عموم کتاب دوستان عزیز علل الخصوص دوست داران حوزه شهدای مدافع حرم قرار گرفته است.
#قلبی_برایت_می_تپد
#شهید_روح_الله_مهرابی
#بریده_کتاب
انگار گرد آرامش را به قلب همهشان پاشیدند. برایش آن لحظه خریدنیترین لحظه عمرش بود.
زهرهای که سختی حال حسین و زینب برایش رمقی نگذاشته بود به این فکر کرد که اگر
روح الله زیارت دلچسب امام حسین(علیه السلام) نصیبش شد او هم جا نمانده...
#قلبی_برایت_می_تپد
#شهید_روح_الله_مهرابی
#بریده_ کتاب۰
🔹بنده خودم هم با این که گرفتاری کاریم زیاد است، اما بحمدلله از کتاب منفک نشدهام و در حقیقت نمیتوانم منفک بشوم.
🔰 در خلال کارهای فراوان و سنگینی که بر دوش ما هست، دائما با کتاب سر و کار دارم.
🍃 احساس میکنم که اگر انسان بخواهد در زمینه معنوی و فرهنگی تر و تازه بماند، جز رابطه با کتاب چارهای ندارد.
🍀 البته مسئله، مسئلۀ چاره داشتن یا نداشتن نیست؛ مسئلۀ میل و شوق و یک چیز اجتنابناپذیر برای کسی است که اهل کتاب باشد.
🔸 مقام معظم رهبری
#کتاب #کتابخوانی #رهبر_انقلاب #کتاب_خوب