eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️♥️ سوره ی غم می رسد ، آیات مریم می رسد عطر سیب و بوی اسپندِ محرم می رسد 🖤 دست خود را روی سینه می گذارم با ادب آه، دارد مادری با قامت خم می رسد میزبانْ زهرا که باشد، من خیالم راحت است چون که الطافش به مهمان ها دمادم می رسد 🖤 انبیا پشت سر هم یک به یک صف بسته اند حضرت خاتم برای خیر مقدم می رسد بار عام است و ضیافت خانه ی هیئت شروع نامه های دعوت از عرش معظم می رسد 🖤 زیر و رو کردن فقط کار حسین بن علی ست در محرم ارمنی هم زیر پرچم می رسد چایی روضه دوای درد بی درمان ماست بین این دارالشفا پیوسته مرهم می رسد 🖤 با لباس مشکی اَم از قبر می آیم بُرون یک نخ این پیرهن فردا به دادم می رسد  جبرئیل عرش خدا را آب و جارو می کند کاروان کربلا از راه کم کم می رسد 🖤 پیشاپیش ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تسلیت باد. 🌑🌑 ♥️♥️ 🥀🥀 °•اَرْبٰابـْـ صِداٰۍِ قدمت می آید. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
حاج قاسم | ما ملت امام حسینیم ◾️تشنه‌ی شهد شهادت در قیام ◾️در مریدان حسین است این مرام پوستر شهید‌ حاج قاسم سلیمانی ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
• ﷽ • ☑️ ارزش يك قطره اشك براى حضرت اباعبدالله «عليه السلام» 🔻 چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند، وقتی نامه عملش را از حسنات تهی می بیند، با یأس راه جهنم را در پیش می‌گیرد. خطاب می رسد ای بنده به کجا می روی!؟ می‌گوید خود را مستحق آتش می دانم. در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن، زیرا نزد ما امانتی داری. پس دانه‌ای از درّ می آورند که شعاع نورش همه عرصات را روشن می‌نماید. 🔘 می پرسد من چنین دانه گرانبهایی نداشتم! ندا می‌رسد: این دانه، قطره اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حسین بن علی «عليه السلام» از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یوم الحسرة است، ذخیره کردیم تا به کارت آید. حالا این درّ را از تو خریداریم. آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند. ◾️ نزد آدم صفی الله «عليه السلام» می برد و آن حضرت می فرماید من سررشته قیمت این درّ را ندارم. نزد نوح «عليه السلام» و سایر انبیاء هم می آورد و همه به دیگری حواله می‌نمایند تا نزد خاتم الانبیاء «ص» می آورد. حضرت می‌فرماید نزد علی مرتضی «ع» ببر. امیرالمؤمنین نیز او را نزد فرزندش حسین ‌«ع» می فرستد. ◼️ وقتی درّ را به حضرت اباعبدالله «ع» می دهد آن حضرت، درّ را نزد خداوند می آورد و عرض می‌کند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به همراه پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی. خطاب می رسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایه‌ات در بهشت خواهند بود. منبع:از کتاب ارزشمند حسینیه نوشته ملا حبیب الله شریف کاشان ع ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
جمله درباره امام حسین (ع) 🌹📝 📝 🥀امّت امام حسین را آن روز جز حسین(ع) ملجأ و پناهی نبود. چه خود بدانند و چه ندانند، چه شکر نعمت بگذارند و چه نگذارند. 🥀واقعه ی عاشورا دروازه ای از نور است که آنان را از ظلم آباد یزیدیان به نور آباد عشق رهنمون میشود.... 🥀اگر نبود خون حسین، خورشید سرد میشد و دیگر در آفاق جاودانه شب نشانی از نور باقی نمی ماند... 🥀حسین(ع) چشمه خورشید است. به نقل از شهید سید مرتضی آوینی در فتح خون 📝 🌹📝 🌷 🌹 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🔆باران می آمد و مردم سیل شده بودن پشت سر و کنار ضریح. با مداح « حسین...... حسین...... حسین جان..... » می خواندند و دست تکان می دادند؛ مثل کسی که از کاروانی جا مانده و دست تکان می دهد تا او را ببیند. شاید مردم هم احساس می کردند جامانده اند از امام حسین(ع). بعضی از مردم که جلو تر بودند، وقتی تریلی می رسید، تواضع می کردند و برای احترام دست روی سینه می گذاشتند. 🔆از آن جالب تر سیگاریهایی بودند که سیگارشان را زیر پا خاموش می کردند. مغازه دارها کسبشان را تعطیل کرده بودند و جلوی مغازه شان سینه می زدند. به نظرم، اگر قرار نبود ضریح برود روی قبر امام حسین (ع) در کربلا، مردم اجازه نمی دادند تریلی حرکت کند.... 🔆روی پلی که از روی رودخانه می گذشت رفتم روی جایگاه تریلی. مردم موج می خوردند روی هم برای رسیدن به ضریح. آزادگان را آنجا دیدم. نگران افتادن مردم از روی پل بود. یگان ویژه نیروی انتظامی داشتند تلاش می کردند اتفاقی نیفتد. 🔆 آزادگان کنار گوشم گفت: « من تا حالا یاد ندارم چنین جمعیتی را در قم. » من هم جواب دادم: « ولی من یاد دارم. » صدایم را نشنید. گفت: « چه گفتی؟ » با دست اشاره کردم چیز مهمی نیست. یادم آمد وقتی رهبر انقلاب سال ۱۳۸۹ رفتند به قم جمعیت استقبال کننده همین طور بود. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه ست نزدیک ترین راه به الله حسین است نزدیک ترین راه به ارباب رقیه ست 🖤🖤🖤 قیام عاشورا مبارزه‌ای غریبانه بود. امام می‌داند به مجرّد این که جان از جسم مطهّرش خارج شود، عیالات بی‌پناه و بی‌دفاعش، مورد تهاجم قرارخواهندگرفت. گرگ‌های گرسنه، به دختران خردسال و جوانش حمله‌ور می‌شوند، دل‌های آن‌ها را می‌ترسانند؛ اموال آنها را غارت‌می‌کنند؛ آن‌ها را به‌اسارت‌می‌گیرند و مورد اهانت قرارمی‌دهند. [رهبر معظم انقلاب اسلامی |۱۳۷۳/۳/۱۷] محلّ اقامت (سلام الله علیها) و سایر اسیران در شام خرابه‌اى بود که یزید به‌قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌بیت (علیهم السلام) ، آنان را در آن، جاى‌داد. شیخ صدوق (رحمه الله) مى‌گوید: این بازداشت‌گاه، زندانى بود که اسیران، در آن، از نظر سرما و گرما آزارمى‌دیدند. به‌طورى‌که صورت‌هاى‌شان پوست‌انداخته بود. با ذره تربتی ز غبارهای چادرت، از گوشه ی خرابه مرا کربلا بده!💔 سال روز شهادت بنت الحسین حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت باد. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
اگر زمان جنگ اینترنت بود این عکس پر بیننده‌ترین عکس میشد📸 تصویری تأمل برانگیز از «علی حسن احمدی» که با سیم پای خودش را به دوشکا بسته⛓ که وقتی با RPG و تیربار میزنندش از ترس فرار نکنه ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🥀🍂🥀🍁🥀🍂🥀🍁🥀🍂 ❤️صل‌الله‌علیک‌یااباعبدلله(ع)❤️ 🌼سرصبحی هوسِ چای نجف زد به سرم 🌷ای بسوزد پدر عشق در آمد پدرم😭 🌼هرکسی عاشق جایی ومرامی ست اگر 🌷روی پیشانی این بنده نوشتندحرم❤️ یا امام حسین (ع) مددی ارباب... 1روز تا 😭 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🍁خردسال بودم که با برادرم حسن به حضور رسول خدا  «صلی الله علیه و آله» رسیدیم آن بزرگوار مرا بر یک زانو و برادرم را بر زانوی دیگرش نشاند، ما را مورد محبت قرار داد و هر دوی ما را بوسید و فرمود:  «پدرم به قربان شما که هردو امام صالح هستید خداوند شما را از وجود من و پدر و مادرتان برگزیده است، حسین! خداوند از نسل تو، نه امام انتخاب کرده که نهمین آنها قائم ایشان است و شما همگی در فضل و منزلت نزد خدای متعال برابرید. 🍁رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بارها و بارها فرمود: «حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت هستند. رسول خدا در بشارت های خویش به من می فرمود:  «حسین! تو آقایی، فرزند آقا، و پدر نه شخصیت بزرگوار. آنها امامانی مورد اطمینان و امینی هستند که نهمین آنها قیام کننده آنان است. حسین! تو امامی، فرزند امام و پدر امامانی شایسته و نیکوکار که نهمین آنها مهدی است که زمین را پر از قسط و عدل می‌کند و این اتفاق در آخرالزمان به وقوع می‌پیوندد». (ع) ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🍁هنگام وداع لباس کهنه ای درخواست کردم: لباس کهنه ای برایم بیاورید که مورد طمع کسی نباشد تا آن را زیر لباس هایم بپوشم بلکه کسی بدنم را برهنه نکند. لباسی آوردند که آن را نپسندیدم و گفتم: نه این لباسی است که انسان گرفتار ذلّت آن را می‌پوشد. پیراهن کهنه دیگری را آوردند که پس از پاره پاره کردن آن زیر لباس هایم پوشیدم. 🍁با اهل حرم خداحافظی کردم. دخترم سکینه به شدت می‌گریست. او را در آغوش گرفتم و به سینه خود چسباندم و دلداری اش دادم : «به زودی بر مصیبت مرگ من گریه های طولانی در پیش داری، تا زنده ام دلم را با اشک حسرتت نسوزان ای بهترین زنان! وقتی کشته شوم، تو برای گریستن بر من سزاوارترین هستی». (ع) ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🍁قبل از ورود کاروان ما به شهر کوفه، مردم آن شهر را برای تماشای پیروزی‌های ابن زیاد و عمر بن سعد به میدان شهر دعوت کرده بودند. جمعیت در کوچه ها و میادین موج می‌زد و همه در انتظار ورود کاروان اسیران بودند. 🍁با ورود کاروان ما به شهر، مردم اطراف ما را گرفتند و همگی به گریه و شیون پرداختند. در این حال امام زین العابدین (علیه السلام) که از شدت بیماری ناتوان و ضعیف شده بود می گفت: «عجب این مردم برای ما گریه می کنند و ضجه می زنند! پس چه کسانی دست به کشتار ما زدند؟ » زنان کوفه زاری سر دادند و گریبان چاک زدند و مردان هم با آنان می گریستند. (ع) ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🍁ما روش‌های مختلف تاریخ نگاری داریم که نمونه‌های مختلفی از این کتاب ها را می‌توان نام برد و طبقه‌بندی کرد. یک دسته از این کتاب ها زندگینامه های خود نوشت هستند که آنها نیز دو دسته اند؛ یک دسته مشهور و متداول آن زندگینامه های خود نوشتی است که شخص آن را می‌نویسد و نوع دیگر فرد دیگری می‌نویسد، به گونه‌ای که گویی از زبان خود صاحب زندگینامه است. یعنی وقتی شما هر یک از این دو کتاب را می‌خوانید، گویی راوی کتاب، خود حضرت است. 🍁این کتاب از ولادت سالار شهیدان تا شهادت از زبان ایشان است و پس از شهادتش از زمان اسارت کاروان تا بازگشت به کربلا و سپس مدینه از زبان خواهر آن بزرگوار حضرت زینب (ع) روایت می‌شود. قلم روان و جذاب نویسنده و همچنین ارجاعات همه مطالب به کتب معتبر و منابع تاریخی طیف وسیعی از مخاطبین را به خود جلب می‌کند. 🍁از نظر دقت علمی کاری که در این کتاب انجام شده به این شکل است که نویسنده مطالب را به دو دسته تقسیم کرده که هر دو بخش مستند و معتبر هستند؛ هم بر اساس مستندات تاریخی و هم مستند بر روایات و احادیث معتبر. یک دسته از مطالب این کتاب مطالبی هستند که عیناً از زبان امام مطرح شده‌اند و دسته دیگر مطالبی است که مقدمات سخن امام هست که نویسنده با حروف متمایز آنها را مشخص کرده است. کتاب حاضر یک مقدمه و هشت فصل دارد. نکته مهمی که در این کتاب و برخی کتاب‌های دیگر ایشان وجود دارد این است که این کتاب مبتنی بر یک هدف و انگیزه است؛ انگیزه‌ای که مبتنی بر دو مقدمه « درس‌ها » و « عبرت‌ها » است. (ع) ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @magha
شهیدانه
💐من را که دیدند هر درویشان جا خوردند. شناسنامه محمد را گذاشتم روی میز و گفتم: « اگر یکی بخواد به اسلام پناهنده بشه شما ردش میکنید؟ »...ادامه دادم: « این بچه به شما امید بسته بود. چیزی نمیخواد که! فقط گفته اسممو بنویسین برای بسیج، بذارین دلگرم باشه بین سربازای امام جایی داره ، اسمی داره. » و با دست شناسنامه محمد را روی میز هل دادم سمت جوان لباس خاکی پوشیده. 💐دست کشید روی ریشش و زیر لب گفت: « استغفروالله. ما نمی دانیم باید چی کار کنیم. اسم بزرگتراش را می نویسیم باید جواب خانواده شون را بدیم. پدرش میاد اینجا از ما دلخوره، عصبانیه. میگه این گفت ، شما چرا بهش فرم دادید. این خواست ، شما چرا قبول کردین. شما که می دونید جنگه بچه بازی نیست. قد اینو نگاه نکنین. بچه اس. خودش عقلش نرسیده ، شما چرا به حرفش گوش دادیم. بابا اینا کله شون داغه. والّا یه تیر هوایی پنج متری شون در کنن، اینا تا پنجاه متر میدَوَن. مگه اینا میتونن جلوی توپ و تانک وایسن. » 💐دانه های تسبیح پلاستیکی مشکی رنگش را تند تند زیر انگشتانش رد میکرد و حرف میزد: « بعد من بچه سیزده ساله شما را رد کردم و بهش فرم ثبت نام ندادم ، شما دلخورید؟ من آخرش خودمم نفهمیدم چی کار کنم با شما پدر و مادرا آخه. » این را گفت و تسبیح را گذاشت روی میز و تکیه داد به صندلی اش. 💐گفتم : شما شنیدی امام حسین سرباز سیزده ساله هم داشته؟ اصلاً روضه حضرت قاسم نشنیدی تا حالا؟ من کار ندارم با بقیه. خودم و بچه م رو میگم. » این بچه... « فدایی آقاست. همین یه دونه رو هم دارم. اون یکی پسرم خیلی کوچیکه. وگرنه اون را هم می آوردم......» ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
💐من را که دیدند هر درویشان جا خوردند. شناسنامه محمد را گذاشتم روی میز و گفتم: « اگر یکی بخواد به اسلام پناهنده بشه شما ردش میکنید؟ »...ادامه دادم: « این بچه به شما امید بسته بود. چیزی نمیخواد که! فقط گفته اسممو بنویسین برای بسیج، بذارین دلگرم باشه بین سربازای امام جایی داره ، اسمی داره. » و با دست شناسنامه محمد را روی میز هل دادم سمت جوان لباس خاکی پوشیده. 💐دست کشید روی ریشش و زیر لب گفت: « استغفروالله. ما نمی دانیم باید چی کار کنیم. اسم بزرگتراش را می نویسیم باید جواب خانواده شون را بدیم. پدرش میاد اینجا از ما دلخوره، عصبانیه. میگه این گفت ، شما چرا بهش فرم دادید. این خواست ، شما چرا قبول کردین. شما که می دونید جنگه بچه بازی نیست. قد اینو نگاه نکنین. بچه اس. خودش عقلش نرسیده ، شما چرا به حرفش گوش دادیم. بابا اینا کله شون داغه. والّا یه تیر هوایی پنج متری شون در کنن، اینا تا پنجاه متر میدَوَن. مگه اینا میتونن جلوی توپ و تانک وایسن. » 💐دانه های تسبیح پلاستیکی مشکی رنگش را تند تند زیر انگشتانش رد میکرد و حرف میزد: « بعد من بچه سیزده ساله شما را رد کردم و بهش فرم ثبت نام ندادم ، شما دلخورید؟ من آخرش خودمم نفهمیدم چی کار کنم با شما پدر و مادرا آخه. » این را گفت و تسبیح را گذاشت روی میز و تکیه داد به صندلی اش. 💐گفتم : شما شنیدی امام حسین سرباز سیزده ساله هم داشته؟ اصلاً روضه حضرت قاسم نشنیدی تا حالا؟ من کار ندارم با بقیه. خودم و بچه م رو میگم. » این بچه... « فدایی آقاست. همین یه دونه رو هم دارم. اون یکی پسرم خیلی کوچیکه. وگرنه اون را هم می آوردم......» ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 ماجرای شهیدی معروف که سردار بی سر شد😭 🔹️ حاج حسین یکتا در روایتی می گوید: شهید معروفی که چشمان قشنگی دارد در شکم مادرش مرده بود و مادرش از ماجرای شهید می گوید... @shahid_seyed_mahdy