eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان قدیس داستان کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی ‌می‌کند. او به خواندن و جمع کردن کتاب‌های قدیمی و نسخ خطی علاقه زیادی دارد. روزی مردی تاجیک که متوجه علاقه‌ی کشیش به این نوع کتاب‌ها شده است نسخه‌ای از یک کتاب قدیمی را برای فروش به کلیسا می‌آورد و ادعا می‌کند که این کتاب متعلق به 1400 سال پیش است. کشیش باور نمی‌کند و تصمیم می‌گیرد برای صحت قدمت و موضوع کتاب، آن را امانت بگیرد بخواند تا مطمئن شود. او در روند خواندن از قدیمی بودن کتاب اطمینان پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد کتاب را از مرد تاجیک بخرد. اما در پی ماجرایی مرد تاجیک به خاطر این کتاب به قتل می‌رسد و داستان از این نقطه وارد مسیر جدیدی می‌شود. بعد از آن کشیش هم در معرض خطر قرار می‌گیرد چرا که قاتلان مرد تاجیک به دنبال ربودن کتاب هستند. افرادی که به دنبال این کتاب هستند به کلیسا و منزل کشیش حمله می‌کنند اما موفق به دزدیدن کتاب نمی‌شوند، کشیش برای حفظ امنیت خود و کتاب با همسرش به منزل پسرشان به بیروت سفر می‌کنند. او در این شهر فرصتی ویژه پیدا می‌کند تا کتاب را دقیق‌تر مطالعه کند و باوجود منابع و افراد سرشناس از جمله دوست مسیحی‌اش «جرج جرداق» که حضرت علی(ع) امیر مومنان را می‌شناسد و کتاب‌هایی را هم درباره‌ی او نوشته است، بیش‌تر و بهتر به ابعاد تاریخی زندگی و شخصیت حضرت علی(ع) پی می‌برد. کشیش رفته رفته با خواندن کتاب جذب و شیفته‌ی حضرت علی(ع) می‌شود. ع ع معرفی کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
دیگر شکی نداشت که به یک گنج واقعی دست یافته است. حتی اگر این عدد ربطی به سال کتابت نداشته باشد، باز کاغذهای پاپیروس و اوراق پوست آهو ثابت می کرد که قدمت این نسخه ی خطی بیشتر از آن است که بشود تصوری از آن داشت. کشیش جان تازه ای گرفت. شروع کرد به ورق زدن اوراق. بوی کهنگی کتاب را استشمام می کرد؛ کتابی که باید به هر شکل آن را به چنگ می آورد، اما در عین حال نباید در برابر مرد تاجیک، هیجانی از خود بروز بدهد. بروز هر نوع هیجان و کلامی تأييد آميز، معامله ی او را با غریبه دچار مشکل می کرد. غریبه نیز در همان حال داشت فکر می کرد که دوستش درباره ی قیمت صد هزار دلاری کتاب اغراق نکرده است؛ زیرا می دید که کشیش چگونه اوراق کتاب را لمس می کند و با هیجانی خاص به آن می نگرد. (ع) (ع) بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
«قدیس» از آن دست کتاب‌هایی است که می‌توان آن را به دوست‌داران کتاب‌های داستانی، تاریخی، مذهبی و حتی پلیسی پیشنهاد داد. در این کتاب نویسنده دنبال پیچدگی برای نوین و مدرن نشان دادن داستان خود نیست او مستقیم بدون مکث و حاشیه وارد قصه‌ای جذاب و پرکشش می‌شود، همین موضوع باعث شده تا این کتاب متفاوت و موفق باشد. قدیس برخی از حصارهای ذهنی خواننده را بهم می‌ریزد و باعث می‌شود خواننده در حین خواندن غرق در داستان کتاب شود و در انتها از خواندن آن لذت ببرد. نثر رمان ساده و روان است و با این که نویسنده در طول داستان بازگشت‌های فراوانی به گذشته دور دارد و از تاریخی سخن می‌گوید که مخاطب رمان بارها و بارها آن را در کتاب‌های تاریخ خوانده و یا در منابر شنیده است، ولی دچار کلیشه‌زدگی نمی‌شود. در واقع در داستان روایت‌هایی را می‌خوانیم که قبلا از زبان خیلی‌های دیگر هم شنیده‌ایم، اما این بار با نثر دیگری که در برخی قسمت‌ها باعث جذابیت سیر تاریخی داستان می‌شود آن را دنبال می‌کنیم.    در واقع قدیس کتابی است با یک موضوع تکراری، ولی بیانی تازه و نویسنده آن با تسلط خوبی که بر زندگی امام علی(ع) و نهج البلاغه ایشان داشته، با تکیه بر منابع و ماخذ فراوان که مورد پسند نسل امروز است به معرفی امام علی(ع) از زبان یاران و دشمنان ایشان پرداخته است.      (ع) (ع) معرفی کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
آن روز، کشیش بقچه‌ی کتاب را داخل نایلونی گذاشت و با ترس و وحشتی که در او سابقه نداشت، از کلیسا خارج شد و به آپارتمانش رفت و تا وقتی ایرینا [همسر کشیش] در را به روی او گشود و گرمای مطبوع و بوی سوپ «بورش» [نوعی سوپ روسی] به مشامش رسید، همچنان نگران بود و می‌ترسید که آن دو جوان مشکوک دیروزی به سراغش بیایند و کتاب را از چنگش در آوردند.     پس از ناهار به بانک رفت، دو هزار دلار از حسابش برداشت و به کلیسا برگشت تا ساعت پنج که مرد جوان تاجیک می‌آمد، با پرداخت پول کتاب کار را به خوبی و خوشی به پایان برساند. اما نه آن روز و نه روزهای دیگر از مرد تاجیک خبری نشد و غیبت ناگهانی او، معمای دیگری شد که کشیش نمی‌توانست آن را حل کند. با وجود این دوهزار دلار پول کتاب را همان روز در کشوی میز کارش در کلیسا گذاشت تا هر وقت او را دید به او بدهد.          حس کنجکاوی کشیش برای مطالعه کتاب، نه برای پی بردن به ارزش مادی آن، بلکه به خاطر رویایی بود که در آن حضرت مسیح به عنوان فرزندش و امانتی که به دست او می‌سپرد یاد کرده بود. مگر در این کتاب چه نوشته بود که رسالت نگهداری از آن از سوی مسیح به او سپرده شده بود؟      عصر همان روز که مرد تاجیک نیامد و بر معمای پیچیده‌ی کتاب معمای دیگری افزوده شد، کشیش به منزل رفت و از سوپ «بورشی» که ایرینا همیشه آن را لذیذ طبخ می‌کرد، چند قاشق بیشتر نخورد و با گفتن «امشب اشتها ندارم»، به اتاق کارش رفت. پشت میزش نشست، بقچه را گشود و عینکش را زد و سعی کرد با غلبه بر هیجانی که داشت مطالعه‌ی کتاب را آغاز کند.    نخست چند برگ رویی را برداشت و کاغذ پاپیروسی را که چهارده قرن پیش مردی در جایی از کره‌ی زمین روی آن نوشته بود، چند بار لمس کرد و بویید. سعی کرد حدس بزند در قرن ششم میلادی دنیای پیچیده‌ی امروز چقد ساده بوده و مردم دور از هیاهوی زندگی ماشینی و ازدحام سرسام‌آور انسان‌ها، چگونه در کنار هم می‌زیستند. کشیش عادت داشت هرگاه یک نسخه خطی را می‌خواند، شرایط زندگی آن دوران را تجسم کند. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
گاهی خداوند مسیری را در زندگی پیش رویمان قرار می‌دهد که ممکن است در آن موهبت‌های زیادی باشد. موهبت‌هایی مثل شناخت و معرفت. این مسیر ممکن است پیدا کردن یک کتاب قدیمی درباره‌ی داستان زندگی مرد بزرگی باشد که تا به امروز تاریخ به خود ندیده است. تصور کنید شما آن کتاب را پیدا کرده اید  و آن مرد بزرگ امیر المومنین علی(ع) است، دوست دارید درباره‌ی او چه بخوانید؟ کتاب «قدیس» این بار به شیوه‌ای متفاوت زندگی امیرالمومنین را برای شما روایت می‌کند. (ع) (ع) معرفی کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 در این ایامی که بخاطر این ویروس منحوس😄 بیشتر تو خونه هستیم، چه همدمی بهتر از یار مهربان. هم یک کتاب خوب بخونیم، هم تو مسابقه شرکت کنیم .... 😊 📚 با محوریت کتاب نگاهی نو به زندگی "شهید " ⏰ زمان مسابقه: تا ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ 🎁جوایز: 🌱سی میلیون ریال کمک هزینه نقدی سفر کربلا برای 3 نفر اول 🌱سی میلیون ریال کمک هزینه نقدی سفر مشهد برای 10 نفر 🌱پنجاه کارت هدیه یک میلیون ریالی برای پنجاه نفر 👈روش های تهیه کتاب: 🔹خرید حضوری از کتابفروشی‌های سراسر کشور 🔹خرید پیامکی: ارسال عدد 8 به سامانه 3000191717 🔹خرید اینترنتی: www.hamasehyaran.ir و یا لینک های https://b2n.ir/673803 https://b2n.ir/137747 https://b2n.ir/831400 ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌴راز نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود 🌴کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود امام علی علیه السلام نامه31 نهج البلاغه:👇 "... عَوِّد نفسک التَّصَبُّرَ علی المکروه، و نعم الخُلُق التَّصَبُّرُ فی الحقّ ..." ✔... در برابر ناملایمات خودت را عادت به صبر بده، که بهترین خلق و خوها، واداشتن خود به صبر است در مسیر حقّ ... . 🌴15رجب سالروز وفات اسوه صبر و استقامت در مسیر حقّ و ماندن در کنار ولی خدا و اسوه حیا و علم و وفا حضرت زینب سلام الله علیها تسلیت باد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سلام بر ابراهیم» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. این کتاب زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی است. این کتاب علاوه بر زندگی‌نامه‌ای مختصر، ۶۹ خاطره از دوستان و اعضای خانواده این شهید بزرگوار و مفقودالاثر جمع‌آوری کرده است. این نوشتار حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی نگارنده را در گردآوری این مجموعه ارزشمند یاری رساندند. شهید ابراهیم هادی در اردیبهشت سال ۳۶ متولد شد و در ۲۵ سالگی در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، در ۲۲ بهمن سال۶۱ به شهادت رسید و پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند. معرفی_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
حاج حسین را دیدم. پرسیدم: چه نامی برای این کتاب پیشنهاد می‌کنید؟  ایشان گفتند: اذان. چون بسیاری از بچه‌های جنگ، ابراهیم را به اذان‌هایش می‌شناختند، به آن اذان‌های عجیبش! یکی دیگر از بچه‌ها جمله شهید ابراهیم حسامی را گفت: شهید حسامی به ابراهیم می‌گفت: عارف پهلوان. اما در ذهن خودم نام مجموعه را «معجزه اذان» انتخاب کردم. شب بود که به این موضوعات فکر می‌کردم. قرآنی کنار میز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در دلم گفتم: خدایا، این کار برای بنده صالح و گمنام تو بوده، می‌خواهم در مورد نام این مجموعه نظر قرآن را جویا شوم! بعد به خدای خود گفتم: تا اینجای کار همه‌اش لطف شما بوده، من نه ابراهیم را دیده بودم، نه سن و سالم می‌خورد که به جبهه بروم. اما همه‌گونه محبت خود را شامل ما کردی تا این مجموعه تهیه شد. خدایا من نه استخاره بلد هستم نه می‌توانم مفهوم آیات را درست برداشت کنم. بعد بسم‌لالله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. آن را روی میز گذاشتم. صفحه‌ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهره‌ام پرید! سرم داغ شده بود، بی‌اختیار اشک در چشمانم حلقه زد، در بالای صفحه آیات 109 به بعد سوره صافات جلوه‌گری می‌کرد که می‌فرماید: سلام بر ابراهیم. اینگونه نیکوکاران را جزا می‌دهیم به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
همینطور که کنار ابراهیم نشسته بودم، یکی از پرستارها آمد چفیه ای را به صورت ابراهیم کشید و برگشت. وقتی تعجب من را دید گفت: برای این مجروح معجزه رخ داده. ایشان شفا یافته است. چفیه را تبرک کردم. به ابراهیم گفتم: اینجا چه خبره؟....ابراهیم لبخندی زد و گفت: « راست میگه. واقعاً معجزه شده.شب آخر عملیات، دیگه آخرین مرحله کار بود. رفتم جلو تا یه سنگر تیربار را که شدیداً مقاومت میکرد را منهدم کنم..... خواستم از پشت سنگر دشمن بروم، همان لحظه افسر عراقی مرا دید. به عربی پرسید: کی هستی؟ من هم به عربی گفتم: از خود شما هستم. احساس کردم به من شک کرده. تا بخواهم کاری انجام دهم، یکباره سر اسلحه را بالا آورد و به سمت من رگبار بست. یک گلوله به موهای سرم کشیده شد. یک تیر به قوزک پام خورد، یک تیر خم از گوشه لپ.من وارد شد. و یکی دیگر دندانها را شکست، و از گردنم خارج شد! با تعجب گفتم: از گردن!؟ اون وقت شاهرگ و نخاع ، آسیب ندید؟ در آن لحظات، فهمیدم گلوله به گردنم آسیب وارد کرده. از اینکه قدرت تشخیص نداشتم فهمیدم قطع نخاع شدم. در دلم با خدا صحبت کردم . گفتم: خدایا دوست ندارم معلول شوم. اگر صلاح است بدنم را برای کمک به بندگان خدا سالم قرار بده، اگر هم مصلحت شماست که معلول باشم، بنده مطیع هستم.....چندین دقیقه به اینصورت طی شد و ذکر می گفتم و حضرت زهرا (س) را صدا میزدم. توسل به مادر سادات پیدا کردم. بعد از چند دقیقه که بدون تحرک روی زمین بودم، خونریزی من بند آمد و احساس کردم که میتوانم پایم را تکان دهم! باور کردنی نبود. من یک ربع هر چه تلاش کردم، هیچ حرکتی نتوانستم انجام دهم، اما حالا..... بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می‌کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی‌شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟ با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می‌ایستاد. یه کوله باربری هم می‌انداخت روی دوشش و بار می‌برد. یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: من رو یدالله صدا کنید! گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می‌شناسی!؟ گفتم: نه، چطور مگه؟ گفت: ایشون قهرمان والیبال وکشتیه، آدم خیلی باتقوائیه، برای شکستن نفسش این کارها رو می‌کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم! بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
تازه_های_کتاب 👠👠و این بار با یک پرونده امنیتی و بر اساس یک پرونده ی واقعی...😎 از نویسنده صاحب سبک، نرجس شکوریان فرد... خانم شکوریان‌فرد، فعال فرهنگی و تربیتی، سخنران و نویسنده کتابهای پرفروش برای مخاطبان جوان و نوجوان است.کتاب حاضر، بعضی از اتفاقاتی را که در فضای مجازی رخ می دهد و منجر به سوء استفاده ها می شود را به تصویر کشیده است. رنج مقدس، از کدام سو، هوای من، سو من ‌سه، مجموعه از او و رمان زنان عنکبوتی از مهم‌ترین اثار ایشان است. مجموعه‌ای درباره امامان اهل‌بیت علیهم السلام با عنوان‌های: پدر(درباره حضرت علی)، مادر(درباره‌ حضرت زهرا)، امام رئوف (درباره امام رضا)، امام من (درباره امام عصر)، امیر من (درباره‌ امام حسین) علیهم السلام، از آثار مفید و خواندنی ایشان است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سینا با مَرد ترسیده ای روبرو شد که نمی توانست اعتماد کند. قرارشان را شب در کافه ای دورتر از موسسه گذاشته بودند. ت.م که خبر داد مرد سفید است، سینا وارد کافه شد. صندلی را که عقب کشید تا بنشیند مرد تازه از دنیای خودش بیرون آمد: -دیر کردید؟ سینا گفت: -شما یه ربع زودتر اومدید! مرد عجله داشت برای گفتن حرفش، شاید هم ترسیده بود که دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و گفت: - از موسسه میام بیرون. همین فردا استعفا می دم! نمی مونم! سینا متناسب با حال مرد حرفش را زد: -بیرون بیایید وجدانتون هم راحت میشه! مرد از تکه ی سینا جا خورد! پشیمان بود از این که تا به حال چشم بسته کارمندشان بوده: -بمونم هم کاری از دستم بر نمیاد! اونا یه تیمن! ما مدام از خارج وجه واریزی داریم، حتی از آمریکا! می فهمید؟ من می دونم پولایی که واریز می شه از کجاست! ما توی موسسه دکتر میاریم برای سقط جنین! می فهمید یعنی چی؟ یعنی وقتی برای دختر و زن مردم این طور بی رحمانه برخورد می کنند و بیچارش می کنند برای من که دیگه هیچی! قلب سینا از حرف مرد به درد آمد: -دکتر! تو که گفتی... مرد نگذاشت سینا حرفش را تمام کند و عصبی دستانش را روی میز کوبید و نالید: -من خودم تازه دارم اینا رو متوجه می شم! می فهمی... تازه دارم متوجه می شم. تا حالا سرم توی آخور خودم بود، اما... من نمی مونم. یه روزم نمی مونم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سینا همراه افسر عملیات رفت سمت مترو و شهاب سمت میدان آزادی! زن که در تور قرار گرفت… همراهش شد تا شلوغی مزخرف مترو. تمام زوایای این ایستگاه را حفظ بود و نقطه ی اصلی وصل میکروفون را در نظر داشت. نگاهی به نیرو انداخت و او سری تکان داد. زمان وصل میکروفون که رسید، نیرو مقابل زن قرار گرفت و کیف دستیش را رها کرد. تمام محتویات کیف پخش زمین شد. نیرو عصبی و با ناراحتی رو به زن گفت: – خانوم … خانوم ! این چه وضعشه؟ زن کمی عقب کشید و هراسان از عکس العمل او خم شد تا وسایل را جمع کند. وسایل کیف بیشتر از آنی بود که راحت جمع شود و غرغرهای نیرو، زن را وادار کرد تا بنشیند و کیفی که رو دوشش بود را زمین بگذارد. سینا خودش را رساند. نشست و گفت: – زن ها همیشه گیجند. ببین خانم با کیف این آقا چه کار کردی؟ نیرو با ابروهای در هم رفته از زن دفاع کرد: – نه آقا خب این خانوم حتما کار داشتند که عجله کردند. الان هم با هم جمع می کنیم. شما زحمت نکشید. خانم شما هم خودتون رو ناراحت نکنید. حین گفت وگوسینا میکروفون را نصب کرد؛ وسایل جمع شد و نیرو با زن همراه شد! زن از موقعیت پیش آمده راضی بود، سر صحبت را با نیرو باز کرد و چرایی عجله اش را گفت. فرصت پدید آمده بود. بعد از مترو هم با توجه به هم مسیر شدنشان نیرو را کشاند سمت محل کارش. ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
من فقط عکسای خودمو می ذاشتم. عکس های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم. پیجم مثل بچه ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت… همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم. ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📚 میدانِ کار شده قلب ❤️ایران🇮🇷... ظاهرا یک کار زنانه👠 و آرام🤐 ست... ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقای مهربانم، امام رضا(ع) جان، آقای من مهمان نمیخواهی، شوق زیارت دارم ولی دورم (ع) : در خانه میمانیم تا دوباره حرم شریفتان بازگشایی شود. ✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
خونه نیست که دژه… شهاب پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان می داد را روی لب تاب کنترل می کردند. سینا گفت: _ یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ها هم نرده داره که! امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره های این ساختمان دیده می شد اشاره کرد: – این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا! شهاب داخل ماشین نشست و گفت: – هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود. سینا فیلم را کمی عقب آورد و دوباره با دقت دیدند؛ شهاب زمزمه کرد: – یعنی چند نفر دائم اونجان! بیرون نیومدن تا ببینیمشون؟ امیر نفسش را بیرون داد و گفت: – شاید هم این جا به خونه ی بغلی راه داره و رفت و آمد از اون جاست. هر دو برگشتند سمت عقب و منتظر نگاه کردند به امیر و او گفت: با آدم های ساده لوح و دوزاری طرف نیستیم. امشب نرید خونه. دم سحر هلی کم رو وارد خونه کنید، یه دور دیگه با دقت ببینید. تا خدا چی بخواد! به آرش هم بگید دوربینا رو هک کنه و تصاویر دو ماهی که این خونه راه افتاده رو ببینید. تصاویر همین دو تا دوربین داخل حیاط رو! ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
کتاب «من میترا نیستم»، روایت مادری مجاهد از زندگی دختر مجاهد خود است؛ مادری انقلابی که خود نیز پا به پای دختران و پسران در میدان مبارزه و جهاد در مکتب اسلام حضور داشت. شهید زینب کمایی در کتاب «من میترا نیستم» نوجوانی اهل خودسازی و برنامه ریزی برای رشد و تعالی روح و جسم خود است. و از این جهت میتواند نمونه و الگویی مناسب و قابل درک برای سایر نوجوانان قرار بگیرد. این کتاب زیبا تصویری تأمّل برانگیز از زندگی این شهید نوجوان انقلاب اسلامی است که نوع شهادتش با دیگر شهدای انقلاب و دفاع مقدس تفاوت دارد . و آن مبارزه شجاعانه و شهادت مظلومان دختری چهارده ساله در جبهه مبارزه با منافقین کوردل است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
داستان زندگی شهید زینب کمایی با همۀ اختصار و کوتاهی‌اش، برای دختران نوجوان الگویی بزرگ و زنده است و مایه امید. و الگویی از زندگی کوتاه و سرتاسر عرفان و معرفت . اما این شرح زندگی و نگرش به دنیا برای افراد میانسال و کهنسالان غبطه و حسرت در بر دارد وکلاس درسی ارزشمند میباشد. از طرفی دیگر، برای تمام خانواده‌های ما شاخصی است تا ببینیم مهمترین نتیجۀ زندگی‌مان، یعنی عاقبت و حال فرزندمان چقدر به انسان‌های محبوبی چون زینب کمایی نزدیک است یا چقدر از آن فاصله دارد. داستان زندگی شهید زینب کمایی نیز مانند داستان زندگی بسیاری از شهدای عزیزمان پرمایه و ارزشمند و اثرگذار است. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98