eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️منتظران ظهور 🔴شب نیمه شعبان بعد از شب قدر از ارزشمندترین شبهاست! ✅شیخ حرّ عاملى(ره) از بزرگان اصحاب نقل مى‎کند که امام صادق(علیه‎السلام) فرمود: 🌙«شبى که حضرت قائم(عج) در آن متولد شد، هیچ نوزادى در آن شب متولد نمى‎شود مگر این که مؤمن خواهد شد، 👈و اگر در سرزمین کفر متولد گردد، خداوند او را به برکت امام مهدى(عج) به سوى ایمان منتقل مى‎سازد.» ✅در نیمه شعبان زیارت حضرت امام حسین(علیه‎السلام) و همچنین زیارت امام زمان(علیه‎السلام) مستحب است. 🌺امام صادق(علیه‎السلام) فرمود: «شب نیمه شعبان بهترین شب بعد از شب قدر است و خواندن دو رکعت نماز در شب نیمه شعبان بعد از نماز عشاء مستحب است، در رکعت اول بعد از حمد، سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از حمد سوره توحید خوانده شود.» ✅غسل و شب زنده‎دارى و عبادت در این شب، فضیلت بسیار دارد، این شب در نزد خدا چنین مقامى دارد که ولادت با سعادت امام زمان(علیه‎السلام) در سحرگاه این شب واقع شده و بر عظمت و رونق آن افزوده است. ✅از جمله فضائل این شب این است که، از شب‎هاى مخصوص زیارت امام حسین(علیه‎السلام) است که صد هزار پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن حضرت را در این شب زیارت مى‎کنند. 📚پی نوشت ها: 1- توضیح المقاصد شیخ بهائى، ص 533. 2- اثباة الهداة، ج 7، ص 162. 3- اقتباس از کتاب المراقبات، نوشته عالم ربّانى و عارف صمدانى، مرحوم حاج میرزا جواد تبریزى، ص 79 (عج) یاقائم_آل_محمد💚 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98 -.-.-.-.-.-.-.-.--.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
هدایت شده از بردگی مدرن
45.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند "نمایش کرونا" 💠 مستندی در مورد حقایق پشت پرده کرونا. 🌐 حتما این مستند را با دقت نگاه کنید.و برای عزیزانتان ارسال کنید. 🌋اینجا دقتت رو بالا ببر: 🌎@bardegi_modern
🦋فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟ با تعجب پرسیدم چی شده حمید؟ اتّفاقی افتاده؟ گفت:《 میشه. یه تُک پا با هم بریم هیئت؟ باور کن کسانی که اونجا میان خیلی صمیمی و مهربانند. الان هم ماشین رفیقم بهرام رو گرفتم که با هم بریم، یه بار بیا اگه خوشت نیومد، دیگه من چیزی نمی گم. 》 🦋قبلاً هم یکی دو بار، وقتی حمید می خواست هیئت برود اصرار داشت همراهی اش کنم، اما من خجالت می کشیدم و هر بار به بهانه ای از زیر بار هیئت رفتن فرار می کردم. 🦋از تعریف هایی که حمید می کرد، احساس می کردم جوّ هیئت شان خیلی خودمانی باشد و من آنجا در بین بقیه غریبه باشم. 🦋این بار که حرف هیئت را پیش کشید، نخواستم بیشتر از این رویش را زمین بیندازم . برای همین این بار راهی هیئت شدم. با این حال برایم سخت بود، چون کسی را نمی شناختم. حتی وسط راه گفتم حمید منو برگردون، خودت برو و زود بیا. اما حمید عزمش را جزم کرده بود، که هر طور شده مرا با خودش ببرد. 🦋اول مراسم احساس غریبی می کردم و یک گوشه نشسته بودم ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند، باعث شد خودمم را از آنها بدانم. با آنکه کسی را نمی شناختم، کم کم با همه خانم های مجلس دوست شدم. پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم، باید به خانه مشترک مان می رفتم؛ خانه ای که هنوز لباس های حمید همان طوری که خودش آویزان کرده بود، دست نخورده مانده بود. 🦋در را که باز کردم، یاد روزی افتادم که همان جا ایستاده بودم و دور تا دور خانه را بدون حمید دیده بودم. روزی که در را به همه ی خاطرات بدون حمید بستم، ولی حالا بدون حمید به همان خانه برگشته بودم. 🦋در و دیوار خانه گریه می کرد. ساعت از کار افتاده بود. لامپ ها سوخته بود. انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شده ام! 🦋به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم؛ همان قرآن که وصیت نامه ها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم.[ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.] تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم می چرخید و باور نمی کردم که هنوز زنده ام. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋برایش صبحانه آماده کردم، برگشت رو به من گفت: 《 آخرین صبحانه را با من نمی خوری؟! 》 خیلی دلم گرفت، گفتم:《 چرا این طور میگی، مگه اولین باره میری مأموریت؟! 》 🦋موقع رفتن به من گفت:《 فرزانه سوریه که می رم، بهت زنگ بزنم ، بقیه هم هستن، چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که هستن من از خجالت آب می شم که بگم دوستت دارم. 》 به حمید گفتم: 《 پشت گوشی بگو یادت باشد! 》 🦋خوشش آمده بود. پله ها رادمی رفت پایین بلند بلند می گفت: 《 فرزانه یادت باشه! 》 من هم لبخند می زدم و می گفتم: 《 یادم هست! 》 # یادت_باشد # شهید_حمید_سیاهکالی ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋کتاب یادت باشد، داستان زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی، دومین شهید مدافع حرم استان قزوین است. 🦋این کتاب، عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم هست. شهید سیاهکالی در پاییز89 به کربلا رفت، در پاییز 91 عقد کرد، در پاییز92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید! این کتاب به روایت همسرشان نوشته شده و طراحی جذاب جلد آن که گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز هست، کتاب را بیش از هر چیزی به کتاب سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است. 🦋《یادت باشد》یک عاشقانه آرام در دل هیاهو های زندگی است که با زبانی ساده و شیرین به قلم 《 رسول ملاحسنی》 روایت شده و انتشارات شهید کاظمی آن را به چاپ رسانده است. 🦋🦋🦋تقریبا رهبری:🦋🦋🦋🦋 🦋کتابی تازه خوانده ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوانی متولدین دهه هفتاد، می نشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر می کنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید در تاریخ ثبت کرد... پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب می شود؛ گریه ی ناخواسته این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر می گوید که گریه تو دل من را لرزاند، امّا ایمان مرا نمیتواند بلرزاند! و آن خانم‌ میگویدکه من مانع رفتن تو نمی شوم. من نمی خواهم از آن زن هایی باشم که روز قيامت پیش فاطمه زهرا (س) سر افکنده باشم! ببینید این مال قضایای صد سال پیش نیست، مال همین روزهای پیش روی ماست. درنسل جوان ما یک چنین عناصری وجود دارد. چنین حقایق درخشانی.این ها راباید یادداشت کرد، این ها را بایدفهمید. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋این انگشتر را می بینی خانم؟💫 دُرّ نجفه همیشه همراهمه 🦋شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن، روز قيامت حسرت نمی خورن. 🦋باید برم نگین این انگشتر را نصف کنم، یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی دلم نمیاد روز قيامت حسرت بخوری..... پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهیدانه
🪂خانمی که داشت برنج را می شست، حرف شان را شنید و پشت چشم نازک کرد: _وا...چه حرف ها! مگه می شه ارمنی هم نذر کنه و حاجت بگیره؟ مسلمونشم اگه اعتقادات شون قرص نباشه، جواب نمی گیرن...چه برسه به ارمنی جماعت..... 🪂دل ملینه ریش بود، ریش تر شد. علویه خانم که می دانست حاجت ملینه چیست نگاهی به طرف کرد و لبش را گزید، بعد رویش را به مادام ملینه گرداند. 🪂_ مادام جان! نذر کن اگر بچه دار شدی، هر سال بچه تو بیاری پای اجاق امام حسین(ع) یه خدمتی بکنه، یه خدمت کوچک...حتی به قاعده گذاشتن یه تکه هیزم زیر دیگ... بقیه شو بسپار به خودشون.... 🪂اربعین دو سال بعد مادام ملینه...... ؟ ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🪂نغمه خیلی شاکی بود: _ فکر کنم اسلام، جوابی برای این همه تبعیض بین زن و مرد نداره. من تا حالا از هر کی پرسیدم، نتونسته جواب درستی بهم بده. روبیک خیلی خونسرد نگاهش کرد و گفت: _ هر کسی یعنی کی؟ از کی پرسیدین؟ _ از مذهبی ها، از بچه حزب اللهی ها....از همین مریم خانوم...یک بار هم کم مانده بود سر همین زینب که از بچه های بسیجه، دعوامون بشه. 🪂روبیک نگاهی به من کرد و مؤدبانه عذر خواست. دلیل عذرخواهی اش را نفهمیدم، اما همین که دو یا سه جمله حرف زد، متوجه منظورش شدم.: _ من واقعاً جواب دین شما را به این سوال‌ها نمی دونم، اما یک چیزی را می دونم...ماها معمولاً سوالامون را از کسایی می پرسیم که درسته آدم های دین داری هستن، اما تخصص دینی ندارن......اون وقت میگیم جواب نگرفتیم، نمی گیم اینا بلد نبودن.... 🪂از جوابش خوشم اومد. برای اینکه بدوند که ناراحت شده ام، دنبال حرفش را گرفتم: _ مثل اینکه ما توی بیمارستان به جای پزشک، بریم دنبال هر کی لباس سفید پوشیده.... 🪂باورم نمی شد روبیک این قدر منطقی و بدون تعصب به مسائل نگاه کند. صرف نظر از اسلام و مسیحیت، نگاهی عمیق به دین داشت و اطلاعاتش هم بد نبود. 🪂به خاطر همین نغمه که پر از سوال بود را به بیشتر صحبت کردن با او تشویق می کردم. ؟ ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🪂نغمه پشت سر روبیک وارد کلاس شد. آرام و سر به زیر رفت و گوشه ای نشست. سامان از آمدن تازه واردی که علاوه بر زیبایی، معصومیت چهره اش حریص ترش می کرد، شکفته شده بود و مدام او را می پایید. نغمه‌ هر بار که سر بلند می کرد و نگاه سامان را می دید که بر سر و رویش می لغزد، دوست داشت تا آب بشود و برود توی زمین. 🪂اگر به خاطر روبیک و شعرخوانی او نبود، یک لحظه هم آنجا نمی ماند و زودتر بلند می شد و می رفت. هر جور بود آن لحظات را گذراند تا نوبت به روبیک رسید و شعرش را خواند: 🪂هر وقت با من شطرنج بازی می کنی هنوز حرکت نکرده ای، که مات می شوم و همیشه مهره هامان دست نخورده می مانند دیروز هم بازی جدیدی را شروع کردی گفتم حاضرم....اما تا نگاهت کردم نبودی هیچ می دانی که با نبودنت کیش می شوم و با بودنت.....مات؟ پس باش..... تو همیشه باش.... تا مات باشم.......من همیشه مات..... ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🪂دست بر سینه گذاشتم و سلام دادم. روی سر در یکی از رواق ها این جمله را از قول امام هادی نوشته بودند: _ هر کس عبدالعظیم را در ری زیارت کند، انگار جدم حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده است. 🪂السلام علیک یا ابا عبدالله الحسینی گفتم و به طرف حرم راه افتادم. اذن دخول خواندم و وارد شدم. این اولین بار بود که ضریحی را از نزدیک می دیدم. 🪂هر چه به ضریح نزدیک تر می شدم، ضربان قلبم بیشتر می شد و در عین حال جانم آرام تر. با تمام وجودم ضریح را به آغوش کشیدم و بوسیدم و تفاوت فلز با بیل را به خوبی درک کردم. 🪂کاش نغمه هم می آمدو درک میکرد این شکوه را‌. کاش می فهمید اگر به خاطر انسان های پاک و مدفون در این بقعه ها نبود که این ضریح و در و دیوار مثل میلیون ها خانه ی دیگر بود که نه قداستی داشت و نه ارزشی..... 🪂اما این بزرگواران خودشان نشانه های خدا روی زمین و راهنمایان ما هستند تا به بی راهه نرویم. طبیعتاً بقعه و بارگاه و ضریح و گنبد شان نیز نشانه اند؛ نشانه هایی برای ما، تا راه را از چاه بشناسیم. سلیمان_میشود_من_بخوابم؟ ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🪂این بار عشق بی اجازه کنج دل جوانی ارمنی می نشیند. اول عشق و بعد هجر روی سر خودش و معشوقش آوار می شود و سپس وصال سر می رسد. اما به قول نادر ابراهیمی وصال پله ی اول مناره ایست که در اوج آن اذان عاشقانه سر می دهند..‌. باید دید این زوج چه می کنند. 🪂در این رمان ضلع سومی هم وجود دارد که این سه ضلع مثلث همدیگر را دوست دارند و وجود ضلع سوم که به نوعی پیدا و پنهان با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند قهرمان داستان را آنچنان دچار فراز و نشیب می کند که گاهی به شدت به هم نزدیک می شوند و گاهی به شدت از هم دور. که این داستان را جذاب می‌کند. 🪂 روبیک پسری ارمنی عاشق‌پیشه اهل شعر و هنر و موسیقی است که یک پایبندی هم به آداب به مسلمانان دارد و برای ایام محرم احترام قائل است یک سال و نیم تلاش میکند تا تفاوت بین دین مسیحیت و اسلام را بفهمد. نغمه اما مسلمان است او دختری معترض، که تا به قید مسلمانی را زدن هم پیش می رود در این میان رابطه این دو جوان دچار افت و خیز هایی میشود. 🪂ویژگی بعدی این رمان اینکه ضمن استفاده از تکنیک ها و ایجاد گره های منطقی و به هم ریختن قطعات پازلی که لذت چینش را برای مخاطب گذاشته است، از مفهوم ستیزی و یا معنا گرایی پرهیز و تلاش کرده که در این فضا نه تنها خواننده را در هزارتوی داستان گرفتار نکند، بلکه علاوه بر ایجاد لذت کشف و شهود، در پیچیدگی های فرمی داستان لذت درک بهتر را در هزار توی زندگی امروز برایش فراهم کند. ؟ ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رویا، نویسنده جوانی که در سال های اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بازگشایی کند و آثاری را با زاویه دیدی که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند، خلق کند. 🦋این بار قلم این نویسنده خوش ذوق انقلابی برای شهید مدافع حرم دهه هفتادی محمدرضا دهقان می نویسد.. 🦋شهید مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری» متولد 26 فروردین 1374 در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. 🦋محمد رضا دانش آموخته ی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋مادر، مژده تولدت را هم از دایی محمد علی، دایی شهیدت، شنیده بود. مهدیه سه چهار ساله بود که تو از راه رسیدی. مامان فاطمه دل نگران از اینکه با وجود یک دختر بچه کوچک، بزرگ کردن یک نوزاد کوچک برایش مشکل خواهد بود. 🦋 بعد از سه ماه بارداری تازه متوجه وجودت شده بوده و کمی از وضع پیش آمده ناراحت بوده. یک دختر بچه و یک نوزاد و کارهای خانه به علاوه کار در مدرسه دلش را به شور انداخته. 🦋یک نفر باید خیالش را راحت می کرد. یکی از همان روزهای پریشانی مامان فاطمه یک مرد با لباس نظامی در چهار چوب در ظاهر شده. کلاه نظامی اش را تا روی چشم هایش پایین کشیده بوده. 🦋 آن قدر که چهره اش قابل تشخیص نبوده. مامان فاطمه برای دیدن چهره اش خم می شود و برادرش را می بیند. برادری که مدت ها دلتنگش بوده. برادر را در آغوش می گیرد و دعوتش می کند روی پتو های سفید دور تا دور اتاق پهن بود بنشیند. دایی محمد علی چهار زانو بالای اتاق می نشیند. 🦋مقابلش هم پر از ظرف های آجیل و نقل ونبات، یک سبد بزرگ میوه، میوه های خوش رنگ و لعاب. همه سوغات برادر برای خواهر. سوغات اصلی برادر اما میوه و آجیل و شیرینی نبوده. نوزادی بوده پیچده در پارچه ای آشپزخانه سپید، امانت را مقابل مامان فاطمه می گیرد و می گوید: « فاطمه، بیا این محمدرضای تو. » ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋کمتر کسی از این روحیه تو خبر داشت. یک بار هم یکی از دوستانت گفته بود: -« تو عقلت کمه. می خوای تو این سن و سال اینجا رو ول کنی بری سوریه؟ بذار خودشون جمع کنن. » چقدر ناراحت شده بودی. به مهدیه گله کردی از حرف دوستت: « چطور وقتی سرطان می گیری حضرت زینب، حضرت زینبه. ولی وقتی دفاع کنی مردم سوریه خودشون باید برن؟ » 🦋 قبل از مأموریت توجیه تان کرده بودند که آنجا چه خبر است و مأموریت شما چیست. تو خوشحال بودی به خاطر کاری که قرار بود انجام دهی. به مهدیه گفته بودی: « می گن توی چند تا شهر بچه های سوریه تو محاصره ان و دارن اذیت می شن. کیف می ده بریم نجاتشون بدیم. یادت هست یک بار چقدر با هم بحث کردید درباره دلیل رفتن به سوریه؟ فکر نمی کنم مهدیه نیازی به توجیه داشت. 🦋اما شاید دوست داشت مطمئن بشود که دلیلت برای رفتن، هیجانات جوانی نیست. اولین دلیلت حفظ امنیت و احترام حرم عمّه سادات بود. برای تو که از طفولیت با ذکر حسین رشد کرده بودی و محبّت سیدالشهدا در گوشت و خونت رسوخ کرده بود، این مهم ترین دلیل حساب می شد. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋« دعا کن من شهید بشم. » کاملاً جدی بودی. مادر نگفت که دعا نمی‌کند. حتی نگفت دعا می کند. فقط گفته بود: « محمدرضا، نیتت رو خالص کن. » شک ندارم که راست می گفتی: « به خدا نیتم خالص شده. والله قسم دیگه یه ذره نا خالصی توی وجودم نیست. » 🦋یعنی خودش هم به حرف خودش باور داشت آن لحظه که گفت بود: « مطمئن باش این دفعه شهید می شی. » همین جمله کافی بود تا صدای قهقهه ات از پشت تلفن بلند شود. خوشحال شدی اما راضی نشدی. گفته بودی: « یه چیز دیگه بگم؟ » 🦋-دیگه خودت رو این قدر لوس نکن. -یه چیز دیگه هم می خوام. -بگو. -دعا کن اگه شهید شدم، بدنم سر نداشته باشه. اصلاً پیش خودت فکر کردی که چه حرف دردناکی زدی؟ دلت به حال مامان فاطمه نسوخت؟ آنجا نبودی که ببینی قلبش از جا کنده شد و رنگ از صورتش پرید و تنش به لرزه در آمد. 🦋خودش را ندیدی، صدای نفس لرزانش را که شنیدی؟ دست و پایش می لرزید و صدایش بی رمق بود. «این دعا رو نمی کنم. از من نخواه. من دلم نمی آد.» 🦋راستی اصلاً تکلیفت با خودت روشن بود؟ همان روز که به مادر گفته بودی برای شهادتت دعا کند، به مهدیه گفته بودی:《 مامان را راضی کن برام بره خواستگاری، ما داریم بر می گردیم. 》 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋رساندن خبر شهادت به مامان فاطمه شاید سخت ترین کار دنیا بوده. هرچقدر هم که مادر دل شیر داشته باشد و هرچقدر هم که دل از فرزند بریده باشد. مگر می شود به همین راحتی خبر شهادت پسر را به مادر داد؟ 🦋شاید برای همین خواست خدا این بوده که مامان فاطمه پیش از همه با خبر شود. باید یک محرم راز خبر می رساند. و طوری هم می گفت که آب توی دل مامان فاطمه تکان نخورد. یک جوری که خیالش از بابت تو راحت باشد. مثلاً یک نفر مثل برادر شهیدش. همانی که خبر تولدت را داده بود. 🦋پس از بیست سال حالا بازهم دایی محمد علی مأموریت داشت. باید پیغامی را به خواهرش می رساند. خودت که خبر داری حتماً. مامان فاطمه همان شبی که تو شهید شدی خوابت را دیده. خواب تو را و خواب دایی محمد علی را. 🦋می دانی به مامان فاطمه چه گفته؟ گفته بود: « نگران نباش. محمد رضا پیش من است. » اصلاً مامان فاطمه خودش تو را کنار دایی محمد علی دیده. توی خواب فضای خانه آن قدر پرنور و روشن شده بود که انگار آفتاب میان روز توی خونه طلوع کرده. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌺 ❓ طبع و مزاج روزه چیست؟ 🔸گرسنگی و روزه باعث گرم شدن وخشک شدن بدن می شود. افزایش صفرا در بدن و هم اینکه مقداری گرما و خشکی که در بدن اضافه می شود باعث کاهش رطوبت و عفونت ها و بلغم های بدن می شود. 👈 پس طبع روزه داری میشود گرم وخشک 🔸 گرمایی که روزه دارد باعث می‌شود تمام فضولات و مواد زائدو عفونتها آهسته از بین برود 🔸 روزهای اول بلغم ها و عفونت های سطحی ازبین میرود و روزهای آخر بلغم ها و عفونتهای عمقی(اخلاط فاسد،رسوبات،) که به عمق بدن نفوذ کرده نیز از بین می روند . 🔸هرچه بیشتر روزه طول بکشد پاکسازی بهترو عمیق تری صورت میگیرد به نحوی که شخص روزه دار در روزهای پایانی ماه مبارک احساس سبکی و نشاط بیشتری دارد. 🔸 خشکی روزه باعث لاغرشدن و ازبین رفتن رطوبات اضافی بدن می شود 👌روزه داری ماه مبارک فرصت پاکسازی وتخلیه جسمی وروحی مناسبی است. 👌بهترین سحری در ماه مبارک رمضان خوردن سویق‌وخرما است. 🌺 زندگی‌سالم‌درسیره‌اهلبیت‌علیهم‌السلام 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🍃🌸ان شاءالله در این ماه رمضان، شاهد ظهور مون باشیم. 🌸🍃🌸 ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرائت قرآن به نیت تعجیل در فرج امام زمان(عج): سلام خدمت همه ی شما بزرگواران. فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را بر همه ی شما عزیزان تبریک عرض میکنم به نیت تعجیل در فرج مولا مون امام زمان(عج) ،و به نیت چهارده معصوم و حوائج جمع و همه اموات مومنین و مومنات و شهدای عزیز مون میخواهیم چند ختم قرآن برداریم. ممنون میشم کسانی که جز روزانه شان را می خوانند اعلام بفرمایند تا آخر ماه چند ختم قرآن را ان شاءالله به پایان برسانیم. با تشکر ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98