eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از •|ـحَـــݩینُ‌اݪعِشـق|•
ایشون حتی موقعی ک مادرشون زنگ میزد حالتشو تغییر میداد اگ نشسته بود بلند میشد. اگ دراز بود مینشت. بهش میگفتم مادرتون ک شما رو نمیبینه در جوابم میگفت: ایشون منو نمیبینه خدا ک میبینه.
ناخودآگاه مداحی 《حاج محمود کریمی》که آن روزها روی زبانم افتاده بود را زیر لب زمزمه کردم،همان مداحی که روضه وداع حضرت زینب(س) از امام حسین (ع) است:《کجا میخوای بری؟چرا منو نمیبری؟این دم آخری ،چقدر شبیه مادری》،همین مداحی را با کمی تغییرات برای حمید خواندم :《حمید کجا میخوای بری؟حمید نمیشه که نری؟حمید منم با خودت ببر،حمید چقدر شبیه مادری!》 #یادت_باشد #شهید_سیاهکالی @maghar98
السلام علیک یا فاطمه الزهرا: #یادت_باشد یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر می‌کنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل می‌شوند، سه روز روزه می‌گیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می‌شود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را می‌لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می‌گوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمی‌لرزانَد! و آن خانم می‌گوید که من مانع رفتن تو نمی‌شوم، من نمی‌خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمی‌شود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد می‌رود شهید می‌شود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است. پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🕯 اولین خانه‌ای که رفتیم حدود 120متر بود، خیلی بزرگ و دل‌باز با نورگیر عالی، قیمتی که بنگاه گفته بود با پس‌انداز حمید جور بود. تقریباً هر دوتایی خانه را پسندیده بودیم، خوشحال از انتخاب اولین خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم، هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت، صحبتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است، وقتی پرس‌‌وجو کردم گفت: «یکی از رفیقام الان زنگ زد مثل‌اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده، پول لازم داشت، اگر تو راضی باشی ما نصف پس‌اندازمون رو به دوستم قرض بدیم، با نصف بقیش یه خونه کوچک‌تر رهن کنیم تا بعداً که پول دستمون رسید به خونه بزرگ‌تر اجاره کنیم». می‌دانستم با پولی که می‌ماند خانه چندان خوبی نمی‌توانیم اجاره کنیم پیش خودم دو دو تا چهار تا کردم دیدم در یک خانه کوچک محله‌های پایین‌شهر هم می‌شود خوش بود.... 🌹 شهید حمید سیاهکالی 📕 ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🦋فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟ با تعجب پرسیدم چی شده حمید؟ اتّفاقی افتاده؟ گفت:《 میشه. یه تُک پا با هم بریم هیئت؟ باور کن کسانی که اونجا میان خیلی صمیمی و مهربانند. الان هم ماشین رفیقم بهرام رو گرفتم که با هم بریم، یه بار بیا اگه خوشت نیومد، دیگه من چیزی نمی گم. 》 🦋قبلاً هم یکی دو بار، وقتی حمید می خواست هیئت برود اصرار داشت همراهی اش کنم، اما من خجالت می کشیدم و هر بار به بهانه ای از زیر بار هیئت رفتن فرار می کردم. 🦋از تعریف هایی که حمید می کرد، احساس می کردم جوّ هیئت شان خیلی خودمانی باشد و من آنجا در بین بقیه غریبه باشم. 🦋این بار که حرف هیئت را پیش کشید، نخواستم بیشتر از این رویش را زمین بیندازم . برای همین این بار راهی هیئت شدم. با این حال برایم سخت بود، چون کسی را نمی شناختم. حتی وسط راه گفتم حمید منو برگردون، خودت برو و زود بیا. اما حمید عزمش را جزم کرده بود، که هر طور شده مرا با خودش ببرد. 🦋اول مراسم احساس غریبی می کردم و یک گوشه نشسته بودم ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند، باعث شد خودمم را از آنها بدانم. با آنکه کسی را نمی شناختم، کم کم با همه خانم های مجلس دوست شدم. پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم، باید به خانه مشترک مان می رفتم؛ خانه ای که هنوز لباس های حمید همان طوری که خودش آویزان کرده بود، دست نخورده مانده بود. 🦋در را که باز کردم، یاد روزی افتادم که همان جا ایستاده بودم و دور تا دور خانه را بدون حمید دیده بودم. روزی که در را به همه ی خاطرات بدون حمید بستم، ولی حالا بدون حمید به همان خانه برگشته بودم. 🦋در و دیوار خانه گریه می کرد. ساعت از کار افتاده بود. لامپ ها سوخته بود. انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شده ام! 🦋به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم؛ همان قرآن که وصیت نامه ها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم.[ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.] تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم می چرخید و باور نمی کردم که هنوز زنده ام. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋کتاب یادت باشد، داستان زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی، دومین شهید مدافع حرم استان قزوین است. 🦋این کتاب، عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم هست. شهید سیاهکالی در پاییز89 به کربلا رفت، در پاییز 91 عقد کرد، در پاییز92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید! این کتاب به روایت همسرشان نوشته شده و طراحی جذاب جلد آن که گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز هست، کتاب را بیش از هر چیزی به کتاب سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است. 🦋《یادت باشد》یک عاشقانه آرام در دل هیاهو های زندگی است که با زبانی ساده و شیرین به قلم 《 رسول ملاحسنی》 روایت شده و انتشارات شهید کاظمی آن را به چاپ رسانده است. 🦋🦋🦋تقریبا رهبری:🦋🦋🦋🦋 🦋کتابی تازه خوانده ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوانی متولدین دهه هفتاد، می نشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر می کنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید در تاریخ ثبت کرد... پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب می شود؛ گریه ی ناخواسته این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر می گوید که گریه تو دل من را لرزاند، امّا ایمان مرا نمیتواند بلرزاند! و آن خانم‌ میگویدکه من مانع رفتن تو نمی شوم. من نمی خواهم از آن زن هایی باشم که روز قيامت پیش فاطمه زهرا (س) سر افکنده باشم! ببینید این مال قضایای صد سال پیش نیست، مال همین روزهای پیش روی ماست. درنسل جوان ما یک چنین عناصری وجود دارد. چنین حقایق درخشانی.این ها راباید یادداشت کرد، این ها را بایدفهمید. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋این انگشتر را می بینی خانم؟💫 دُرّ نجفه همیشه همراهمه 🦋شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن، روز قيامت حسرت نمی خورن. 🦋باید برم نگین این انگشتر را نصف کنم، یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی دلم نمیاد روز قيامت حسرت بخوری..... پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده. (ع) (ع) (ع)