eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
10 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆با صدایی که انگار از ته چاه در می آمد رو کردم به عبدالله و گفتم: « چی شده؟! چرا ابراهیم این جوری شده؟! » -عملیات داشتند. 🔆همان ساعت های اول یک تیر می خورَد به جمجمه اش ولی خدا را شکر زنده می ماند. دوستش می گفت فکر می کردند شهید شده است؛ چون هیچ حرکتی نداشته. می گفت با صورت افتاده بوده روی زمین. توی آن واویلا کسی به کسی نبوده. 🔆می گفت تمام صورت و چشم ها و دهانش پر از شن شده بوده. بعد هم اورا با بقیه شهدا سوار ماشین می کنند. داشتند می بردندشان سردخانه که کسی متوجه نفس کشیدن ابراهیم می شوند دست می زند می بیند بدنش گرم است. 🔆-لطف خدا را می بینی شهربانو. فورا ابراهیم را بر می گردانند توی ماشین و می برند بیمارستان. دکترها می گویند بی هوش شده. پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🔆نمی دانم مادرت گفته یا نه، ابراهیم موقع تولدش دندان داشت! ننه آقا با اینکه خیلی پیر شده بود و چشم هایش سو نداشت فهمید. دست کرده دهان ابراهیم تا کامش را با تربت کربلا بردارد. 🔆انگشتش خورده بود به لثه ابراهیم. روی لثه پاینش یک بالا آمدگی داشت. ننه آقا گفت: « شهربانو! مشتلق بده، این پسرت دندان دارد. » مانده بودیم متعجب. مگر می شود بچه یک روزه دندان داشته باشد. عبدالله بچه را بغل گرفت و انگشت کوچکش را روی لثه اش کشید. 🔆برق شادی توی چشم هایش دیدنی بود. ذوق زده گفت: « آره! شهربانو ایناهش. دندان دارد. » خوشحال شدم. می گفتند بچه ای که با دندان به دنیا بیاید قدمش برکت دارد. 🔆می گفتند خوش روزی است.همین جوری هم شد. ابراهیم که آمد کار عبدالله رونق گرفت. کارگری را کنار گذاشت. چند دست لاستیک خرید و انداخت توی مغازه شوهر خواهرش. به یک سال نرسید که خودش مغازه لاستیک فروشی باز کرد. پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar
🔆وقتی توی بیمارستان لوله ها را از ابراهیم جدا کردند و ما از پشت شیشه دیدم که ملافه سفید را کشیدند روی سر ابراهیم، انگار تازه این دخترها بی برادر شده اند. مثل مرغی که زیر بالش زغال داغ گذاشته باشند پرپر می زدند. 🔆 نمی دانستم آنها را آرام کنم یا به درد خودم بسوزم. حق داشتند. توی این دوازده سال حداقل نگاه ابراهیم بود، صدای نفسش بود. عطرش بود. دست و پای سردش بود. همین ها آرامشان می کرد. دلشان خوش می شد. اما آن روز زمستانی همه چیز برایشان تمام شد. اتاق ابراهیم شده بود زیارتگاه صدیقه. 🔆مدام می رفت آنجا و نماز و دعا می خواند. ملافه تخت ابراهیم را می انداخت روی سرش و زار زار گریه می کرد. بالش ابراهیم را می انداخت روی سینه اش و اشک می ریخت. پیراهن های ابراهیم را یکی یکی نگاه می کرد و می بویید. ملاحظه ما را نمی کرد که چقدر از این بی تابی او، بی تاب می شویم. 🔆مدام می گفتم: « قربان دل زینب بشوم. زینب کبری چه ها که نکشید وقتی برادرش را شهید کردند. یا خانم زینب! به دختر هایم صبر بده. به این خواهر ها صبر بده..........به من صبر بده. » پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🔆روزی که دکتر، من و آقام را صدا کرد تا وضعیت ابراهیم را توضیح دهد, من شکستن آقام را دیدم .دکتر به ما گفت که این پسرتان به لحاظ پزشکی و عملی و دیگر نمی تواند هیچ کاری انجام بدهد. 🔆تیر به فلان جای مغزش خورده و فلان مرکز چی چی اش را از کار انداخته. کاری از دست ما آدم ها بر نمی آیند. انشاءالله که امام رضا کمک کنند و شفای جوانتان را از خدا بگیرد. تا اینجای صحبت های دکتر هنوز بابا سرپا بود. داشت پیش خودش اوضاع جدید ایرهیم را حلّاجی می کرد. 🔆اما وقتی دکتر گفت: « الان پسر شما زندگی نباتی دارد. » آقام دست گرفت به لبه میز و روی صندلی وا رفت. زندگی نباتی! بار اولِّ مان بود این را می شنیدیم. یعنی ابراهیم حتی مثل یک نوزاد چند روزه هم نیست، بلکه مثل یک گیاه است، مثل یک سبزی! مثل یک درخت! زندگی نباتی یعنی این دیگر. 🔆 توکه البته بهتر این چیزها را می دانی وقتی دکتر گفت «زندگی نباتی» بابا از حال رفت. نه اینکه از حال برود نه، یعنی سست شد. دیگر پاهایش یاری نکرد. خیلی دردش گرفت که جوان هفده ساله اش را با یک علف یکی کردند. پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🔅در طولِ سال کتاب‌های زیادی به دست من می‌رسد؛ ضمنا بنده در داوری آثار خیلی سخت‌گیر هستم و هر کتابی من را سیراب نمی‌کند، با همه این سخت‌گیری‌ها کتاب «شهربانو» توانست قاپ من را بدزدد و من را خلع سلاح بکند. 🔅این کتاب خاطره نيست؛ یک «رمان» است. ما با یک رمان حرفه‌ای مواجه هستیم. البته نویسنده در ابتدای کتاب سعی داشته به مخاطب خودش تفهیم کند که شما با یک اثر مستند روبه‌رو هستید. این یک تکنیک است و نویسنده در ابتدای کتاب بسیار خوب از عهده این تکنیک برآمده است. 🔅تا به‌حال نویسنده‌ای به این خوش‌سلیقه‌گی ندیده بودم. وقتی «شهربانو» را خواندم خیلی کیف کردم. منتظر چنین واقعه‌ای در ادبیات دفاع مقدس بودم تا کسی مسئولیت آن را برعهده بگیرد و درباره مادران شهدا یک کار ذر خورو در شأن آن‌ها بنویسید. این اتفاق در رمان «شهربانو» افتاده است. 🔆کتاب شهربانو نوشته مریم قربان زاده، برش هایی است از 20 سال زندگی یک مادر 80 ساله که از همه ی سال های جوانی اش، همین برش ها را غنیمت نگه داشته تا برای امثال ما بگوید. 🔆کتاب پیشه رو از سختی ها و پستی بلندی های زندگی یک مادر سخن. مادری که فرزند جوانش در ابتدای جنگ جانباز شده و هیچ حرکتی ندارد. دوازده سال اینگونه با او او زندگی می کند تا زمانی که به شهادت می رسد. 🔆همه چیز در نهایت سادگی روی کاغذ آمده است. نوشتن برای مریم قربان زاده اصلا کار راحتی نبود. برای مادرجان هم گفتن اش اصلا راحت نبود. بارها در حین مرور خاطرات اش بی حال می شد و کارش به سرم قندی، نمکی می رسید. حالا روبه روی شما، خلاصه بیست سال از زندگی یک مادر است. پات
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده. (ع) (ع) (ع)