اول دعای امام زمان را خواندم. سپس گفتم آقای رئیس جمهور( بنیصدر) خیلی عذر می خواهم که این صحبت را میکنم در جلسهای به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی در این جا تشکیل شده است، یک بسم الله گفته نشد و یک آیه قرآن خوانده نشد. من آنقدر این جلسه را ناپاک و آلوده می بینم که احساس می کنم وجود خودم نیز از این جلسه آلوده میشود چارهای ندارم که یک راست از اینجا به قم بروم و با زیارت آنجا احساس کنم که تزکیه و پاک شده ام.
#در_کمین_گل_سرخ
#شهید_صیاد_شیرازی
#شهادت_سردار_صیاد_شیرازی تبریک و تهنیت باد.
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
ساعت سه نیمه شب بود که متوجه شدیم صدای زنگوله می آید😳، درست مثل کوخان. بعدش صدای بع بع گوسفند آمد. گله گوسفند بود🐑، ولی مطمئن بودم که در میانشان ضد انقلاب پناه گرفته است.🧐
در بالای ارتفاع فشنگ برای دفاع کم داشتیم. گفته بودم حتی الامکان تیراندازی نکنند تا دشمن نزدیک شود.
این تجربه بسیار خوبی بود که از نبرد کوخان داشتیم بی سیم ها را خاموش کردیم تا سکوت کامل برقرار شود.
هر چه نزدیک تر شدن ما عکس العمل نشان ندادیم🤫.
یک آرپیجی به طرفمان شلیک کردند که باز هم ما سکوت کردیم. گذاشتیم تا باز نزدیکتر شوند در انتظار عجیبی به سر میبردیم.
جوانی که محافظ و راننده من بود ناگهان دست برد و تفنگ ژ ۳ قنداق کوتاه من را برداشت و بدون اجازه من به طرفشان رگبار بست😣. بقیه هم که گویی منتظر یک چنین فرصتی بودند شروع کردند به تیراندازی، تا خواستم جلوی ایشان را بگیرم دیگر دیر شده بود.☹️ تیر بود که به طرف ضد انقلاب زده میشد، آنها حتی فرصت نکردند، تیراندازی کنند. سریع عقب نشستند، مثل همیشه زخمیها 🤕و جنازه هایشان را هم با خود برده بودند، ولی از خونهایی که به زمین ریخته شده بود، می شد فهمید اولاً خیلی به ما نزدیک شده بودند و ثانیاً تلفات زیادی دادهاند😎.
از این حمله ضد انقلاب بر ایشان تعدادی گوسفند غنیمت ماند هفتاد هشتاد رأس🤩. تعدادی از آنها زخمی شده بودند و جان میکندند. نگذاشت حرام شوند دستور داد حلال شان کردند و بعد گفت همه گله را پایین ببرید. بچهها در این هفته غیر از نان خشک و پنیر چیزی نخورده اند، باید شکمی از عزا در بیاورند🥩😋.
#در_کمین_گل_سرخ #شهید_صیاد_شیرازی #بریده_کتاب
✅پاتوق
دشمن گرای آنجا را گرفته بود و همین که هلیکوپتر می آمد با خمپاره ۱۲۰ آنجا را میزد.🤨 این نشانه گیری های دقیق دشمن برای ما خیلی عجیب بود🧐و نشان میداد که دیده بان خدمه آن از نیروهای با سابقه نظامی هستند.
نشست و برخاست هلیکوپتر ها بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشید که در چند ثانیه مهمات را پیاده میکردند و مجروحین و شهدا را برمیداشتند. در همین لحظه کوتاه هم سریع گلوله خمپاره می آمد. یکبار در حالیکه هلیکوپتر را هماهنگ می کردم تا بنشیند، ناگهان دیدم خمپاره به سویش آمد، از وحشت چشمانم را بستم صدای انفجار که برخواست احساس کردم هلیکوپتر و نیروهای داخلی آن تکه تکه شدن😭، چشم هایم را باز کردم با تعجب دیدم هلیکوپتر در هواست. 😊بیسیم که زدم با خوشحالی گفتند: برادر صیاد ما سالمیم. هلیکوپتر آبکش شده ولی هیچ آسیبی به کسی یا دستگاههای حساس وارد نشده. ما رفتیم خداحافظ!🤗» خمپاره درست پایین آن خورده بود.😚😊.....
گرای خمپاره ها چنان دقیق بود که برای سرهنگ و دوستانش تردیدی باقی نماند که نظامیان متخصص و باسابقه آنها را هدایت میکنند.😳 حالا آنها یقین داشتند که نه با یک مشت شورشی کم آشنا به اصول نظامی، بلکه با نخبگان فراری ارتش شاهنشاهی روبرو هستند.😡.
#در_کمین_گل_سرخ #شهید_صیاد_شیرازی #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنام در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: « نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن قدر لیاقت می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسد آن در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ایران شود.👌👌👌👌»
پیش بینی سرلشگر پیر ۱۳ سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخی خود را میگذراند.....
شهید سپهبد صیاد شیرازی: « اگر آدمی در سنگرهای اسلام قرار بگیرد خداوند هم او را یاری می کند و به او جسارت، و شجاعت و تهور می دهد حالتی می دهد که احساس می کند همه چیز رو به راه است. این از شدت توکل به خداست که به عنوان یک نعمت نازل می شود.»
با خواندن این کتاب مهمان دلیری ها، شادی ها و غم های سپهبد شهید علی صیاد شیرازی می شوید.
#در_کمین_گل_سرخ #شهید_صیاد_شیرازی #بریده_کتاب ✅پاتوق شهید زینب کمایی
@maghar98
مرد از راه رسید و از همان دم در داد زد: « ماموستا مردم همدیگر را می کشند.😨»
ماموستا ماجرا را که فهمید بیرون آمد و پا برهنه تا میدان دوید. وقتی که رسید پرچم اسلام در آن بالا بود و باد تکانش میداد🇮🇷 و در پای آن دو گروه به هم بد و بیراه می گفتند. خودش را وسط دو طرف انداخت: « این چه وضعی است که بار آورده اید؟ این چه خاکی است که دارید بر سرما می کنید؟😠
مرد روحانی دید مذهبی ها بی اعتنا به او همچنان پرچم سرخ را لگدمال میکنند.
توپید چه کار دارید می کنید؟😫
پدر ما را که شما در آوردید؟😩
پرچم را خواست، اما جوانان مسلمان مقاومت کردند. شیخ به میان شان رفت و خواهش کرد اما ندادند خود را به پای ایشان انداخت و گریه کرد.
صداهایی از مردم در آمد که از بی ادبی جوانان عصبانی شده بودند😠
پاها سست شد . پرچم سرخ را از زمین بر داشت.
و بشنوید ادامه ماجرا را از زبان یکی از یاران شیخ:
شیخ پرچم سرخ گلآلود را بر سینه می چسباند و به سمت جوان های کمونیست می رود و با عجله و نگرانی گلهای پرچم را پاک میکند، آن را می بوسد آن را به چشم هایش می مالد. آن را بر دوش میگذارد و باز آن را می بوسد و با این کار قلب جوان های شهر شروع به شکستن میکند.💔
شیخ بغض کرده است. اشک هایش بیرون می آیند.😭هنوز دارد گل های پرچم را پاک می کند و آن را به سینه می چسباند . مذهبی ها از حیرت بی حرکت ماندهاند😳. کمونیستها چشمشان پر از اشک شده است.😢.....
شیخ از نردبان بالا میرود و پرچم سرخ کمونیست ها را کنار پرچم مذهبی ها قرار می دهد و از نردبام پایین میآید حالا بغضش ترکیده است و دارد گریه میکند.😭
از همین روز ناگهان شیخ انقلاب میشود و در برابر انقلاب اسلامی می ایستد😡 از گمنامی در می آید و نامش در صدر اخبار خبرگزاریها قرار میگیرد😎 او عزالدین حسینی نام دارد، که امام جمعه منصوب شاه در مهاباد بود و در پیش از انقلاب متهم بود که با ساواک ارتباط دارد!😖
#در_کمین_گل_سرخ
#شهید_صیاد_شیرازی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
✅علی که لحظه شناس خوبی👌 بود تصمیم گرفت از این فرصت ها برای گفتگو درباره دین استفاده کند🙏 اتفاقاً آن ها هم بدشان نمی آمد و به این امور رغبت نشان میدادند.😌
با فرا رسیدن ماه رمضان این بحثها از محدوده کلاسها فراتر رفت و به ناهارخوری و باشگاه افسران رسید.
علی تصمیم گرفته بود روزه را بگیرد، هر چند دوره سخت بود و مخصوصاً کلاسهای عملی انرژی میبرد و او میتوانست با هفته ای یک سفر چند کیلومتری به شهرهای مجاور مشکل شرعی هم نداشته باشد، اما چنان حال روحانی خوبی داشت که نمی خواست که فضیلت ماه مبارک را از دست بدهد.😇
آمریکایی ها هنگام نهار وقتی می دیدند آن ها ناهار نمیخورند کنجکاو شدند🧐 و علت را میپرسیدند🤔 و علی می گفت: « ما روزه ایم! »
با کنجکاوی میپرسیدند: « روزه یعنی چه؟ و همین بهانه ای میشد برای بحث درباره روزه و اسلام.
✅_افق را رفتم از روزنامه آمریکایی سان رایزوسان ست درآوردم و بر اساس آن اذان را حساب کردم😎 خودم افق را تعیین کردم چون با مساجد آمریکا نتوانستم تماس برقرار کنم.
در اتاقی که داشتیم سحری درست میکردیم، افطار آماده می کردیم، بیشتر شیر و لبنیات بود عجیب صفای معنوی داشت صفای روزه از این طرف از طرف دیگر هم بحث با آمریکاییها!
شبها نیز دور میزی که علی و دوستانش مینشستند معمولاً شلوغ ترین ميز میشد و بحث هایی در می گرفت.😊......
✅یک شب چند نفر از خلبانان های کوپتر که در جنگ ویتنام شرکت داشتند با علی بحثشان شد.
علی میگفت شما با چریکهای ویتنامی جنگ داشتید، زنان و بچه ها را چرا میکشتید؟ گیریم آنها مجرم بودند و نابودی حقشان بود؛ اما جانوران جنگل را چرا نابود کردید؟😳
در پایان شب یکی از خلبانان ناگهان حالش متغیر شد و شروع کرد به اشک ریختن😭. او در نیمه هوشیاری، همانطور که اشک می ریخت جنایتهای که در ویتنام کرده بود یک به یک می شمرد همه از شنیدن آنچه او کرده بود متأثر شده بودند.😢
سروان گفت: آقاجان اینجا آمریکاست نه حوزه علمیه قم😳 جای این شیخ بازیها این جا نیست. ☹️ما که نیامدهایم کسی را مسلمان کنیم بلکه به اندازه وزن ما دلار هزینه شده تا از رو دست اینها یک چیزی یاد بگیریم.🧐
#در_کمین_گل_سرخ
#شهید_صیاد_شیرازی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا
علی که لحظه شناس خوبی👌 بود تصمیم گرفت از این فرصت ها برای گفتگو درباره دین استفاده کند🙏 اتفاقاً آن ها هم بدشان نمی آمد و به این امور رغبت نشان میدادند.😌
با فرا رسیدن ماه رمضان این بحثها از محدوده کلاسها فراتر رفت و به ناهارخوری و باشگاه افسران رسید.
علی تصمیم گرفته بود روزه را بگیرد، هر چند دوره سخت بود و مخصوصاً کلاسهای عملی انرژی میبرد و او میتوانست با هفته ای یک سفر چند کیلومتری به شهرهای مجاور مشکل شرعی هم نداشته باشد، اما چنان حال روحانی خوبی داشت که نمی خواست که فضیلت ماه مبارک را از دست بدهد.😇
آمریکایی ها هنگام نهار وقتی می دیدند آن ها ناهار نمیخورند کنجکاو شدند🧐 و علت را میپرسیدند🤔 و علی می گفت: « ما روزه ایم! »
با کنجکاوی میپرسیدند: « روزه یعنی چه؟ و همین بهانه ای میشد برای بحث درباره روزه و اسلام.
✅_افق را رفتم از یک روزنامه آمریکایی درآوردم و بر اساس آن اذان را حساب کردم😎 خودم افق را تعیین کردم چون با مساجد آمریکا نتوانستم تماس برقرار کنم.
در اتاقی که داشتیم سحری درست میکردیم، افطار آماده می کردیم، بیشتر شیر و لبنیات بود عجیب صفای معنوی داشت صفای روزه از این طرف از طرف دیگر هم بحث با آمریکاییها!
شبها نیز دور میزی که علی و دوستانش مینشستند معمولاً شلوغ ترین ميز میشد و بحث هایی در می گرفت😊
سروان گفت: آقاجان اینجا آمریکاست نه حوزه علمیه قم😳 جای این شیخ بازیها این جا نیست. ☹️ما که نیامدهایم کسی را مسلمان کنیم بلکه به اندازه وزن ما دلار هزینه شده تااز رو دست اینها یک چیزی یاد بگیریم.
#در_کمین_گل_سرخ
#روز_ارتش #شهید_صیاد_شیرازی
ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنام در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: « نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن قدر لیاقت می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسد آن در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ایران شود.👌👌👌👌»
پیش بینی سرلشگر پیر ۱۳ سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخی خود را میگذراند.....
شهید سپهبد صیاد شیرازی: « اگر آدمی در سنگرهای اسلام قرار بگیرد خداوند هم او را یاری می کند و به او جسارت، و شجاعت و تهور می دهد حالتی می دهد که احساس می کند همه چیز رو به راه است. این از شدت توکل به خداست که به عنوان یک نعمت نازل می شود.»
با خواندن این کتاب مهمان دلیری ها، شادی ها و غم های سپهبد شهید علی صیاد شیرازی می شوید.
#در_کمین_گل_سرخ #شهید_صیاد_شیرازی #بریده_کتاب
ساعت سه نیمه شب بود که متوجه شدیم صدای زنگوله می آید😳، درست مثل کوخان. بعدش صدای بع بع گوسفند آمد. گله گوسفند بود🐑، ولی مطمئن بودم که در میانشان ضد انقلاب پناه گرفته است.🧐
در بالای ارتفاع فشنگ برای دفاع کم داشتیم. گفته بودم حتی الامکان تیراندازی نکنند تا دشمن نزدیک شود.
این تجربه بسیار خوبی بود که از نبرد کوخان داشتیم بی سیم ها را خاموش کردیم تا سکوت کامل برقرار شود.
هر چه نزدیک تر شدن ما عکس العمل نشان ندادیم🤫.
یک آرپیجی به طرفمان شلیک کردند که باز هم ما سکوت کردیم. گذاشتیم تا نزدیکتر شوند در انتظار عجیبی به سر میبردیم.
جوانی که محافظ و راننده من بود ناگهان دست برد و تفنگ ژ ۳ قنداق کوتاه من را برداشت و بدون اجازه من به طرفشان رگبار بست😣. بقیه هم که گویی منتظر یک چنین فرصتی بودند شروع کردند به تیراندازی، تا خواستم جلوی ایشان را بگیرم دیگر دیر شده بود.☹️ تیر بود که به طرف ضد انقلاب زده میشد، آنها حتی فرصت نکردند، تیراندازی کنند. سریع عقب نشستند، مثل همیشه زخمیها 🤕و جنازه هایشان را هم با خود برده بودند، ولی از خونهایی که به زمین ریخته شده بود، می شد فهمید اولاً خیلی به ما نزدیک شده بودند و ثانیاً تلفات زیادی دادهاند😎.
از این حمله ضد انقلاب بر ایشان تعدادی گوسفند غنیمت ماند هفتاد هشتاد رأس🤩. تعدادی از آنها زخمی شده بودند و جان میکندند. نگذاشت حرام شوند دستور داد حلال شان کردند و بعد گفت همه گله را پایین ببرید. بچهها در این هفته غیر از نان خشک و پنیر چیزی نخورده اند، باید شکمی از عزا در بیاورند🥩😋.
#در_کمین_گل_سرخ #شهید_صیاد_شیرازی
مرد از راه رسید و از همان دم در داد زد: « ماموستا مردم همدیگر را می کشند.😨»
ماموستا ماجرا را که فهمید بیرون آمد و پا برهنه تا میدان دوید. وقتی که رسید پرچم اسلام در آن بالا بود و باد تکانش میداد🇮🇷 و در پای آن دو گروه به هم بد و بیراه می گفتند. خودش را وسط دو طرف انداخت: « این چه وضعی است که بار آورده اید؟ این چه خاکی است که دارید بر سرما می کنید؟😠
مرد روحانی دید مذهبی ها بی اعتنا به او همچنان پرچم سرخ را لگدمال میکنند.
توپید چه کار دارید می کنید؟😫
پدر ما را که شما در آوردید؟😩
پرچم را خواست، اما جوانان مسلمان مقاومت کردند. شیخ به میان شان رفت و خواهش کرد اما ندادند خود را به پای ایشان انداخت و گریه کرد.
صداهایی از مردم در آمد که از بی ادبی جوانان عصبانی شده بودند😠
پاها سست شد . پرچم سرخ را از زمین بر داشت.
و بشنوید ادامه ماجرا را از زبان یکی از یاران شیخ:
شیخ پرچم سرخ گلآلود را بر سینه می چسباند و به سمت جوان های کمونیست می رود و با عجله و نگرانی گلهای پرچم را پاک میکند، آن را می بوسد آن را به چشم هایش می مالد. آن را بر دوش میگذارد و باز آن را می بوسد و با این کار قلب جوان های شهر شروع به شکستن میکند.💔
شیخ بغض کرده است. اشک هایش بیرون می آیند.😭هنوز دارد گل های پرچم را پاک می کند و آن را به سینه می چسباند . مذهبی ها از حیرت بی حرکت ماندهاند😳. کمونیستها چشمشان پر از اشک شده است.😢.....
شیخ از نردبان بالا میرود و پرچم سرخ کمونیست ها را کنار پرچم مذهبی ها قرار می دهد و از نردبام پایین میآید حالا بغضش ترکیده است و دارد گریه میکند.😭
از همین روز ناگهان شیخ انقلاب میشود و در برابر انقلاب اسلامی می ایستد😡 از گمنامی در می آید و نامش در صدر اخبار خبرگزاریها قرار میگیرد😎 او عزالدین حسینی نام دارد، که امام جمعه منصوب شاه در مهاباد بود و در پیش از انقلاب متهم بود که با ساواک ارتباط دارد!😖
#در_کمین_گل_سرخ
#شهید_صیاد_شیرازی
#نفوذی
#بریده_کتاب
دشمن گرای آنجا را گرفته بود و همین که هلیکوپتر می آمد با خمپاره ۱۲۰ آنجا را میزد.🤨 این نشانه گیری های دقیق دشمن برای ما خیلی عجیب بود🧐و نشان میداد که دیده بان خدمه آن از نیروهای با سابقه نظامی هستند.
نشست و برخاست هلیکوپتر ها بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشید که در چند ثانیه مهمات را پیاده میکردند و مجروحین و شهدا را برمیداشتند. در همین لحظه کوتاه هم سریع گلوله خمپاره می آمد. یکبار در حالیکه هلیکوپتر را هماهنگ می کردم تا بنشیند، ناگهان دیدم خمپاره به سویش آمد، از وحشت چشمانم را بستم صدای انفجار که برخواست احساس کردم هلیکوپتر و نیروهای داخلی آن تکه تکه شدن😭، چشم هایم را باز کردم با تعجب دیدم هلیکوپتر در هواست. 😊بیسیم که زدم با خوشحالی گفتند: برادر صیاد ما سالمیم. هلیکوپتر آبکش شده ولی هیچ آسیبی به کسی یا دستگاههای حساس وارد نشده. ما رفتیم خداحافظ!🤗» خمپاره درست پایین آن خورده بود.😚😊.....
گرای خمپاره ها چنان دقیق بود که برای سرهنگ و دوستانش تردیدی باقی نماند که نظامیان متخصص و باسابقه آنها را هدایت میکنند.😳 حالا آنها یقین داشتند که نه با یک مشت شورشی کم آشنا به اصول نظامی، بلکه با نخبگان فراری ارتش شاهنشاهی روبرو هستند.😡.
#در_کمین_گل_سرخ #شهید_صیاد_شیرازی #بریده_کتاب