eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
10 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️مهاجر سرزمین آفتاب" به کوشش "حمید حسام"و "مسعود امیرخانی" اثری است که "خاطرات کونیکو یامامورا یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران" را به مخاطبان عرضه می دارد. ☀️"کونیکو یامامورا" که بعد از آشنایی با یک مسلمان ایرانی و ازدواج با او، ژاپن را به مقصد ایران ترک کرد، بعد از مهاجرت نام سبا را از کلام الله مجید برای خود برگزید. ☀️ "حمید حسام"و "مسعود امیرخانی"، خاطرات خواندنی این بانوی شرقی را با دقتی مثال زدنی و با حفظ فصاحتی که خود او در بیان خاطراتش به کار برده بود، به رشته ی تحریر درآورده اند. ☀️"حمید حسام" اظهار داشته که نحوه ی آشنایی او با این مادر شهید طی سفری بود که به همراه تعدادی از جانبازان کشور جهت شرکت در مراسم سالگرد بمباران اتمی شهر هیروشیمای ژاپن داشته و "کونیکو یامامورا" به عنوان مترجم، صحبت های جانبازان شیمیایی ایران و بازماندگان بمباران اتمی ژاپن را برای هم ترجمه می نمود. ☀️"حمید حسام" در این سفر چنان مشتاق شنیدن داستان زندگی او شد که برای نوشتن خاطراتش، هفت سال با او مصاحبت کرد تا درک بهتری از دنیای درونی این بانو پیدا کند. ☀️"کونیکو یامامورا" که تا بیست و یک سالگی اش تحت آموزه های بودا پرورش یافته بود، آشنایی خود را با همسر مسلمانش، یک نقطه ی عطف می داند؛ نقطه ای که همه چیز بعد از آن تغییر کرد و او را به دنیای جدیدی از ارزش های اسلامی و انقلابی وارد کرد و ثمره ی زندگی او، یعنی فرزند نوزده ساله اش را در راه پاسداری از این ارزش ها به مقام رفیع شهادت رسانید. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
☀️بچه ها که بزرگتر شدند، شیطنت هایشان کمتر شد. حتی محمد که از آن دو بازیگوش تر بود آرام شد. در هیچ چیز بهانه گیر نبود. سادگی را دوست داشت و همیشه لباس سفید یا خاکستری می پوشید. کسی لباس رنگارنگ تنش ندید. ☀️مدرسه از آنها خواسته بود موهای سرشان را کوتاه نگه دارند با اینکه بزرگتر شده بود، موهایش مثل یک بچه محصل کوتاه بود و همیشه کفش کتانی سفید می پوشید و تا کفشش پاره نمی شد کفش دیگری نمی پوشید. همه کفشهای پاره او را نگه می‌داشتم. ☀️نجابت، دیانت و سادگی محمد، مرا به یاد آن جمله تاریخی امام خمینی در سال ۱۳۴۲ می انداخت و به این فکر می کردم؛ آیا محمد من یکی از سربازانی است که نوید آمدنشان را داده است؟ ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
☀️شبی در ماه رمضان در عالم خواب دیدم در خانه را کسی می زند. با خودم گفتم ما که کسی را دعوت نکرده بودیم؛ این وقت شب چه کسی است؟! آقایی که قد رشید و صورت نورانی داشت جلوی در با بچه‌ای در بغل ایستاده بود. ☀️گفت : «این دختر کوچولو ریحانه فرزند محمد است.» گفتم : «پسر من مجرد بود.» گفت: «پشت سرت را نگاه کن.» برگشتم؛ انتظار داشتم اتاق های خانه خودمان را ببینم، اما دشت وسیع و سرسبز و پر درختی دیدم که از وسط آن یک قصر سفید و بلورین بالا آمده بود. ☀️آقا گفت: «آن قصر خانه ی پسر شهید شماست. او زنده است و پیش اولیای خداست.» از خواب بلند شدم. وضو گرفتم و قرآن را گشودم. خدا شاهد است که این آیه آمد: «وَلا تَحسَبَنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَلْ اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرزَقون.» ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
☀️روزها به سختی می گذشت. تابستان داغ ١٩۴۶ میلادی رسید؛ من و چند نفر از دوستانم برای ماهیگیری به ساحل رودخانه رفته بودیم. وقتی برگشتیم،قیافه همه اعضای خانواده گرفته و درهم بود. ☀️خبری را از رادیو شنیده بودند: «هیروشیما در کمتر از یک دقیقه در آتش سوخت و خاکستر شد.» هیچ کس نمی‌دانست بمب اتم چیست و چه می کند؟ مردمی که کیلومترها از هیروشیما فاصله داشتند امروز طلوع خورشید را دو بار دیدند. ☀️چهار روز بعد خبر مشابه دیگری رسید : «شهر ناکازاکی هم مثل هیروشیما با یک بمب سوخت و خاکستر شد.» ☀️با انفجار هیروشیما و ناکازاکی ترس و وحشت مثل هیولا بر جان همه پنجه زد. ما با هیروشیما فاصله زیادی نداشتیم. حالا باید یا ما به اشیا می رفتیم تا پدر و برادرم تنها نمانند یا آنها باید به روستا می‌آمدند که اگر قرار بود بمیریم، همه با هم بمیریم. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده. (ع) (ع) (ع)