🌺«بی قرار» مجموعه خاطرات کوتاه و خواندنی از حالات و روحیات خاص شهید جعفر جنگرودی در طول دوران کوتاه اما اثرگذارش در جنگ تحمیلی است و به شیوه ای روان و داستانی به رشته تحریر در آمده است.
🌺این کتاب با روایت ساده اما جالب و دلنشین به روایت زندگی ساده و اما پر پیچ و خم این سردار بزرگ می پردازد.
و عنصر مهم این کتاب که همه را جذب خود می کند عارف متقی بودن و فداکاری این شهید بزرگوار است.
🌺او مانند دوست خود بی هیچ ادعایی وارد هر کار می شود و مهم ترین هدف او در هر کاری رضایت خداوند و حفظ دین است. او مثل دوستش «ابراهیم هادی» کارهای بی ریا زیاد میکند، لطف و عنایت خداوند هم همیشه شامل حالش میشود.
#بی_قرار
#معرفی_کتاب
#شهید_جعفر_جنگرودی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🌺قدش کوتاه و بدنش توپر بود. ذهن فعالی داشت. نقاط ضعف حریف را خیلی خوب پیدا می کرد. در بیشتر مسابقات با ضربه فنی حریف را راهی رخت کن می کرد! آقای محمدی به صُوَر خاص برای جعفر وقت می گذاشت.
🌺می گفت امسال ما یک قهرمان توی مسابقات تهران داریم. حاج آقا شیر گیر، مسئول باشگاه ابو مسلم، می گفت من دوتا کشتی گیر داشتم که شبیه آن ها دیگر پیدا نشد! یکی جعفر بود و یکی هم ابراهیم هادی.
🌺 این ها آن قدر افتاده بودند که راه و رسم پوریای ولی و مرحوم تختی را زنده کردند. هر وقت غریبه ای به باشگاه می آمد و می گفتیم با او کشتی بگیر این دو نفر رعایت مهمان را می کردند و خیلی ساده کشتی می گرفتند.
🌺 نمی گذاشتند حریفشان ضایع شود. ابراهیم بدن بسیار قوی داشت و جعفر خیلی فنی بود. تفریح این دو نفر هیئت و مسجد بود. بر خلاف برخی ها که سینماو .... می رفتند.
#بی_قرار
#بریده_کتاب
#شهید_جعفر_جنگرودی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺دیگر کسی نمانده بود. همه ی دوستان پاسدار من با فیض شهادت به دست بدترین مخلوقات به دیدار یار رفته بودند. حالا نوبت من بود. یاد آرامشی افتادم که از صبح امروز روح و جان من را سبک کرده بود. با خودم گفتم: « این آرامش به دلیل نزدیک شدن زمان شهادت بوده. »
🌺یکی از آنها دستم را گرفت و از جا بلند کرد. صدای هلهله و سوت و کف بلند شد. به پیکرهای بی جان دوستانم خیره شدم. یکباره چیزی یادم آمد. گفتم: «خوب است در این شرایط سخت که آخرین لحظات است توسل پیدا کنم. »
ما اعتقاد به توسل داریم. طبق آیه ی قرآن که به اهل ایمان می گوید: « وقتی به پیشگاه خداوند می روید از وسیله استفاده کنید. »
🌺بهترین خلق را که معصومان هستند وسیله قرار دهیم. وقتی قدم هایم را به سمت وسط میدان بر می داشتم یکباره به وجود نازنین مادر سادات متوسل شدم؛ به خلاصه ی خوبی ها، به فاطمه زهرا(ع). من عاشق شهادت بودم. اما از خدا خواستم مرا برای خدمت به این نظام نوپای اسلامی کمک و یاری کند.
درست وقتی که قرار بود من به عنوان آخرین پاسدار اعدام شوم یکی از گوشه میدان داد زد: « این پاسدار نیست، این بیچاره سرباز بوده، تازه قبلا بنّا بوده. »
🌺یکی از نیروهای ضد انقلاب هم جلو آمد و گفت: « کافی است دیگران برای بعد.» نمی دانم چه شد که یک دفعه جوّ جلسه به نغع من برگشت. البته خودم علتش را می دانستم. توسل به مادر سادات در سخت ترین شرایط کلید حلّ مشکلات است.
#بی_قرار
#بریده_کتاب
#شهید_جعفر_جنگرودی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🌺نشستم مقابل تابوت حاجی. دوستان او در تابوت را باز کردند و رفتند. حالا ما بودیم و پیکر حاج جعفر. چهره ی نورانی او مقابلم بود. هیچ تغییری نکرده بود.
گویی به خواب عمیقی فرورفته. با خودم گفته بودم که اگر با چنین صحنه ای روبه رو شوم حتما از هوش خواهم رفت.
🌺اما خدا به انسان صبر می دهد. شروع کردم به صحبت با حاجی.
بعد حلقه ی ازدواج او را، که یک انگشتر عقیق با نام پنج تن بود، دستش کردم. این وصیت حاجی بود.با خودم گفتم پنج آیت الکرسی به نیت پنج تن بخون. شروع کردم خواندن.
🌺هر بار که می خواندم دچار اشتباه می شدم! وسط آیت الکرسی یکباره این آیه به زبانم آمد؛واستعینوا بالصبر و الصلوه.........
شمارش کردم. دوازده بار این آیه را به جای ادای آیت الکرسی خواندن! نمی دانم چرا این طور شده بود.
اما هربار هم که می خواندم احساس می کردم صبر و تحمل من بیشتر می شود!
🌺بالاخره پنج بار آیت الکرسی و بعد زیارت عاشورا را خواندم. بعد به چهره ی نورانی حاجی خیره شدم. آرام آرام خوابیده بود. گویی اولین بار است که او چنین آرامشی دارد. هیچ گاه خواب راحت نداشت. او همیشه در حال انجام خدمت و تلاش بود.
#بی_قرار
#بریده_کتاب
#شهید_جعفر_جنگرودی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🌺از باشگاه ابومسلم شروع شد. آنجا همدیگر را دیدند. او شصت و هشت کیلو کشتی می گرفت و جعفر شصت و دو کیلو. بعضی شب ها هم در گوی زورخانه مشغول ورزش باستانی می شدند.
روحیات و شخصیت این دو نفر مثل هم بود. در کشتی حریف نداشتند. بدنشان عضلانی و بسیار قوی بود.
🌺 هر وقت کشتی گیر میهمان به باشگاه می آمد، مدیر باشگاه این دونفر را صدا می کرد و می گفت بروید با مهمان کشتی بگیرید. می خواهم خیلی سریع آن ها را ضربه کنید! طوری کشتی می گرفتند که مهمان آن ها جلوی جمع ضایع نشود! جعفر و این دوست عزیزش بیشتر مواقع با هم بودند. موقع نماز که می شد با هم می رفتند مسجد.
🌺 با هم به باشگاه اقبال رفتند و قهرمانی کشتی را با هم ادامه دادند. هر دو نایب قهرمانی تهران را داشتند. هر چند دوست جعفر، سه سال از او کوچک تر بود اما مانند یک روح بودند در دو بدن. آن ها با هم به هیئت می رفتند. افکار و عقایدشان مثل هم بود.
🌺 با شاه و عوامل وابسته دستگاه پهلوی دشمن بودند. در راه اصلاح جوان ها و ارشاد آن ها از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. همیشه به منزل هم می رفتند و جویای احوال هم بودند. دوست عزیز جعفر کسی نبود به جز پهلوانی نامدار، ذاکری با اخلاص، معلمی دلسوز به نام«ابراهیم هادی»
#بی_قرار
#بریده_کتاب
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا