🍃این رمان در سال 2009 عنوان پرفروش ترین کتاب فرانسه را از آن خود کرد و تاکنون به 26 زبان دنیا ترجمه شده است.
مؤلف در این کتاب به فلسطین از زاویۀ جدیدی نگریسته است و به نظر می رسد ابوالهوی با نگارش این رمان درصدد است به مخاطب نشان دهد که فلسطین فقط مکانی برای جنگ نیست و انسان هایی که در آن به زندگی خود ادامه می دهند دغدغه های انسانی متفاوتی دارند.
نسخۀ اصلی این رمان نخستین بار در سال 2006 در ایالات متحده منتشر شده است.
🍃سوزان ابوالهوی نویسنده ای فلسطینی است که جنگ را تجربه کرده و در رمان «زخم داوود» نیز موضوعات انسانی و اجتماعی را در لابه لای حوادث جنگ روایت می کند.
🍃نویسنده در این کتاب زندگی چهار نسل از یک خانواده را برای مخاطب توصیف و تشریح می نماید و در عین این که موضوع مقاومت مردم فلسطین را موضوع اصلی رمانش قرار داده از عشق، ایمان و غرور می نویسد.
🍃شخصیت اصلی کتاب دختری به نام «امل» است که در خانواده ای فلسطینی متولد می شود و کودکی او مصادف می شود با حملات وحشیانه ارتش صهیونیستی و اجبار فلسطینیان به زندگی در اردوگاه های آوارگان.
🍃 او در ادامه مسیر زندگیش والدین خود را از دست می دهد ولی به خاطر استعداد خوبش می تواند فرصتی برای ادامه تحصیل در آمریکا پیدا کند و سال ها بعد، دوباره به اردوگاه های آوارگان فلسطینی بازگردد تا بتواند به مردم کشورش کمک کند.
#زخم_داوود
#فلسطین
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃صدای زُمُختی با عربی دست و پا شکسته ای داد زد:«ایییییسسسسسست» سرمو چرخوندم. سه تا سرباز مثل کفتار بالای سرم ایستاده بودن. خورشید هنوز زیبا و درخشان می تابید و نورش نمی ذاشت درست ببینم.
🍃سوال های سرباز تمومی نداشت. بارها بارها کارت عبورمو چک کردن. سرباز اولی، برگه مچاله ای رو که بهش تحویل داده بودم، با حوصله صاف کرد و خیلی مودبانه بهم برگردوند.
-بروخونه!
🍃بهشون اعتماد نداشتم. با پاهایی که از ترس و ضعف می لرزیدن، آروم آروم راه افتادم و همین که ازشون دور شدم، با بیشترین سرعتی که می تونستم دویدم. داشتم می دویدم که یه چیزی سوت کشید و از بغل گوشم رد شد، تو فاصله خیلی نزدیک به سرم.
🍃بعد، توی یه لحظه، شکمم سوخت و درد گرفت. نفس نفس می زدم، زانوهام سست شده بود و دیگه نمی تونستم راه برم.
#زخم_داوود
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃اما دیوید خیلی بیشتر به أمل فکر می کرد. به تنها چیزی که از خانواده ندیده اش به جامانده بود. بالاخره، خود موشه همه چیز را به او گفت. دم مرگ اعتراف کرد. اعترافی که باعث آرامش موشه شد و دیوید را برآشفت.
🍃فهمیدن اینکه او میوه عشق مردی عرب بوده، اولین غذایش را از سینه زنی عرب خورده و اولین کسانی که او را دوست داشته اند، عرب ها بوده اند، او را به همه کس و همه چیز بدبین کرد.
🍃فهمیدن اصل و نسب و ریشه اش، هر عشقی را در نظر دیوید بی ارزش کرد و هر اعتقادی که او را از درون ساخته بود، به چالش کشید. بین عرب یا اسرائیلی بودن، مسلمان یا یهودی بودن.
🍃_اولین باری که دیدمت، توی پتوی سفید تمیز به سینه مادرت چسبیده بودی. اون زن عرب برای ما غذا آورد و من نگاهش رو دیدم. خیلی کوتاه. پیش از اینکه صورتش رو برگردونه، از ما متنفر بود. از همه مون بیزار بود. ما از راه رسیده بودیم و صاحب زندگی ش شده بودیم، صاحب سرنوشتش. اون از ما متنفر بود و هردومون، اینو خوب می دونستیم.
#زخم_داوود
#فلسطین
#برید_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃قطره عرق ازپیشانی سرباز می لغزد و نزدیک چانه اش می نشیند. به سختی پلک می زند و نگاه خیره زن آزارش می دهد. او قبلا هم کشته است، اما هیچ وقت مستقیم به چشم های قربانی اش نگاه نکرده.
🍃أمل این را می داند و روح پریشان سرباز را بین جنازه هایی که اطرافشان را پر کرده است، حس می کند.
-عجیبه......عجیبه که از مرگ نمی ترسد.
عجیب است که امل از مرگ نمی ترسد.
🍃شاید از پلک زدن های سرباز می داند که او شلیک نخواهد کرد. امل چشم هایش را بست و دوباره متولد شد .فلز سرد هنوز روی پیشانی اش بود. توفان خاطرات، او را به گذشته کشید "به گذشته های دور، به خانه ای که هرگز ندیده بود.
#زخم_داوود
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🍃توی قسمت دیگه خیابون اصلی، بالای تپه زباله ها، بدن پنج تا زن میان سال و چند تا بچه رو پیدا کردیم.
یکی از زن ها با لباس پاره پاره به پشت افتاده بود، شکمشو پاره کرده بودن و بچه تو شکمشو از جسد مثله شده اش بیرون کشیده بودن.
🍃سربریده یه دختر بچه کوچولو از پشت زن پیدا بود. دخترک، موهای سیاه فرفری داشت و با اخم به ما زل زده بود.چشمای زن کاملا باز بود و صورت سیاهش، از وحشت خشک شده بود.
🍃عکاسی، تصویر اون صحنه شرم آور تاریکو به همه جای دنیا فرستاده بود. من عکسو توی اخبار عربی می بینم و فورا دشداشه آبی رنگ و رو رفته زن رو تشخیص می دم.....لباسِ محبوبِ فاطمه.
🍃لباسی که بعد از تقربیاً بیست سال پوشیدن، رنگ و رو رفته شده بود و سر بریده اون دختر کوچولو با موهای سیاه فرفری سر برادرزاده منه.....فلسطین.
#زخم_داوود
#فلسطین
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا