#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می کردم.
مادر آمد. گریه می کرد. مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.
علی آقا گوشه ی حیاط گریه می کرد. خودش هم گریه ش گرفته بود. دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت «دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»
دستم را کشید، برد گوشه ی حیاط. گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشتم برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میفته گردن تو.»
پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانواده ی شهید.🌷🌷🌷
#شهید_حجت_الاسلام_مصطفي_رداني_پور
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
شهیدی که عید قربان به مسلخ عشق رفت
🌷🌷🌷 روحانی کاروان مشغول خواندن دعای عرفه است. همکار سرلشکر بابایی- سرهنگ طیب - یک لحظه نگاهش به گوشه سمت راست چادر محل استقرارشان افتاد. تیمسار بابایی را دید که با لباس احرام در حال گریستن است. بسیار متعجب شد از خود پرسید:«ایشان کِی تشریف آوردند؟ کِی مُحرِم شدند و خودشان را به عرفات رساندند؟» در این فکر بود که نکند که اشتباه کرده باشد. خواست مطمئن شود دوباره نگاه خود را به همان گوشه چادر انداخت ولی این بار جای او را خالی دید.
امروز عید قربان است. برای شروع عملیات، تیمسار دستور می دهد هواپیما را مسلح کنند. همکار شهید بابایی پیشنهاد می دهد که امروز عید است . چطور است کار را به فردا موکول کنیم؟ و بابایی در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:«امروز روز بزرگی است. روزی است که اسماعیل (ع) به مسلخ عشق رفت».
عملیات آغاز شد. هواپیما پس از مانوری در آسمان به منطقه مورد نظر می رسد. ارتفاع گرفته و با شیرجه به سمت تأسیسات دشمن، آنجا را مورد هدف قرار می دهد. با اصابت بمب ها کوهی از آتش به آسمان زبانه می کشد و تیمسار فریاد می زند:«الله اکبر- الله اکبر! می رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن».
پس از چند لحظه باران گلوله و موشک بود که بر سرِ دشمن فرو ریخته می شد.
هنگام پایان کار و برگشت، هواپیما 180 درجه از منطقه دور می شود. در پایین آتش زبانه می کشد و بعثیان به هر سوی در حال فرارند. هواپیما در حال عبور از کوه های بلند و جنگل های سرسبز بود که ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون می کند. عباس در یک آن خود را در حال طواف می یابد:
- لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک...🌷🌷🌷
#شهید_عباس_بابایی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
حسين پرزه اي، اعزامي از اصفهان
🌷🌷🌷 روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طي مراسمي تشييع شوند. بچه هاي تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکي به دست نيامده بود.
قرار شد در بين شهدا يکي از آنها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بي سر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود.
کفن ها آماده شد. شهدا يکي يکي طي مراسمي کفن مي شدند.
آخرين شهيد، پيکر بي سر بود. حال عجيبي در بين بچه ها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضي را يافته تا به نيابت از ارباب در اين مراسم تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچه اي از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روي آن نوشته اي بود که به سختي خوانده مي شد «حسین پرزه اي، اعزامي از اصفهان»🌷🌷🌷
#شهید_حسین_پرزه_اي
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
شهيد ستاري به روايت همسر
🌷🌷🌷 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم🌷🌷🌷
#شهید_تیمسار_منصور_ستاری
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
شهیدی که به احترام امام زمان زنده شد!
🌷🌷🌷 پاسدار شهيد احمد خادم الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد. از همان دوران نوجوانى در کنار تحصيل، شبانه کار مى کرد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در اولين مأموریت به کردستان رفت. در دوران جنگ تحميلى چند بار به جبهه رفت و یكبار مجروح شد. سرانجام در مورخه ۶١/٢/٢٠ در مرحله اول عمليات بيت المقدس (فتح خرمشهر) به شهادت رسيد. آنچه می خوانید روایتی از مراسم تدفین این شهید بزرگوار:
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
در آن لحظه وقتى احساس کردم حضرت صاحب الزمان(عج) در موقع تدفين آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجيب و غيرمنتظره تلقين را ادامه دهم.
پس از اینكه حالم دگرگون شد و نتوانستم تلقين شهيد را ادامه دهم، به کسانی که بالاى قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بكشند.
وقتى آنها چشمان پر از اشك و حال دگرگون مرا دیدند سراسيمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسيدند: چه شده؟ چرا تلقين شهيد را تمام نكردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایى را که من دیدم شما هم مى دیدید مثل من نمى توانستيد تلقين شهيد را ادامه دهيد، و اضافه کردم کسی دیگر برود و تلقين شهيد را بخواند و تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نيستم.🌷🌷🌷
#شهید_احمد_خادم_الحسينى
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#شجاعتـــ__✒️
🍁خبر دادند ڪه ستونے از خودروهاـے ضد انقلاب از جاده هاـے مرزـے وارد ڪشور شدند.
🍁بالگرد #شیرودـے همراه با یڪ بالگرد دیگر بہ پرواز درآمد در میان ارتفاعات متوجہ ستون ضدـانقلاب شد.
🍁 شیرودـے بہ سمت ابتداـے ستون شیرژه رفت و شروع به شلیڪ ڪرد خودرو هاـے ضد انقلاب یڪے یڪے در آتش مےسوخت
🍁بالگرد دوم نیز همین ڪار را انجام داد بعد هم پشت بیسیم بہ شیرودـے اعلام ڪرد: مهمات من تمام شد.
🍁من بر میگردم شیرودـے هم آماده بازگشت شد نگاه دیگرـے به جاده انداخت. همہ ماشین ها در حال سوختن بودند.
🍁یڪ دفعہ دید ڪه فرمانده ضد انقلاب سوار بر یڪ جیپ فرار ڪرد! شیرودـے به سراغ او رفت. اما حتے یڪ گلولہ نداشت
🍁فڪرـے به ذهنش رسید او ڪاری ڪرد ڪه ڪمڪ خلبانش ، هنوز هم از نقل این ماجـرا وحشت دارد!
🍁بالگرد را آن قدر پایین برد ڪه پشت ماشین قرار گرفت. بعد هم با اسڪے هاـے زیر بالگرد به شیشہ عقب ماشین زد و خودرو را از روـے جاده بلند ڪرد !
🍁روـے دره ڪه قرار گرفت ، سر بالگرد را پایین آورد. لحظاتے بعد در انتهای دره صداـے انفجار آمد حالا مأموریت تمام شده بود شیرودـے آماده بازگشت شد.
📘برگرفتہ از ڪتاب بر فراز آسمـان
💠ڪانال فراموش نشدنے ها💠
#یادی_از_شهدا
کوخ نشینان کُرد
🌷🌷🌷 دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
– رانندگی بلدی؟
– کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....🌷🌷🌷
#شهید_علی_چیت_سازیان
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
💠اللّهمّ ارزقنا منازل الشّهداء، و عیش السّعداء، و مرافقه الانبیاء، انّک سمیع الدّعاء.
پروردگارا مقام شهدا را نصیبمان کن،و زندگی سعادتمندان،و همراهی انبیا،همانا تو شنونده دعا هستی.
♻️اصول کافی، ج ۱،ص ۴۱۷ ـ ۴۱۸
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 در جبهه، شهید فهمیده به اتفاق دوست شهیدش "محمدرضا شمس"، در سنگری واحد قرار داشت كه در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره شد. محمدرضا شمس دوست و همسنگر حسین زخمی شد و حسین با سختی و مرارت فراوان او را به پشت خط رساند و به جایگاه قبلی خود بازگشت.
او با مشاهده تانكهای عراقی (ظاهراً 5 دستگاه تانک) كه به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آن ها بودند تاب نیاوردند و در حالی كه تعدادی نارنجك به كمرش بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانك ها حركت كرد.
در این هنگام تیری به پایش اصابت كرد و او از ناحیه پا مجروح شد؛ اما نتوانست در اراده محكم و عزم پولادین او خللی ایجاد كند، از این رو بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابلای امواج تیر كه از هر سو به طرف او می آمد، خود را به تانک پیشرو رساند و با استفاده از نارنجک، موفق شد كه تانک را منفجر كند و خود نیز تكه تكه شود.
به مجرد انفجار تانك مهاجمان گمان كردند كه حمله ای صورت گرفته است، لذا روحیه خود را باختند و با سرعت هرچه تمامتر تانک ها را رها كردند و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شكسته شد و پس از مدتی نیروهای كمكی هم سر رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاكسازی كردند.🌷🌷🌷
#شهید_محمدحسین_فهمیده
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
📣 مسئولین بخوانند
✅ نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی می کردیم.
به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم:
«مادر جان! نانوایی بسته بود؛ می ری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟»
گفت: «بله، چرا که نه؟» بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت.
پرسیدم: «چرا با موتور نمی ری؟»
گفت: «پیاده می رم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله.نمیتوانم استفاده شخصی از آن بکنم!»
🔅شهید محسن احمدزاده
👥کانال افسران:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
#یادی_از_شهدا
شهیدی که قبرش را به اندازهی تن بی سرش آماده کرده بود
🌷🌷🌷"من شرم مي كنم در روز قيامت در پيشگاه اربابم امام حسين سر در بدن داشته باشم"
او به آورزوی خود می رسد و در عملیات فتح المبین در شوش با اصابت خمپاره ای به سر او سرش از بدنش جدا مي شود و به شهادت می رسد.
شهید حاج شیر علی سلطانی (ذاکر اهل بیت (ع)) در سال ۱۳۲۷هجری شمسی در خانواده ای متدین در محله کوشک قوامی شیراز دیده به جهان گشود .
شهید سلطانی تحصیلات خود را از همان مکتب خانه شروع نمود سپس تا کلاس ششم ابتدایی درس را ادامه داد. به علت شور علاقه بسیاری که به معارف اسلامی داشت در یکی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹به خاطر علاقه اش به سپاه به عضویت این نهاد مردمی درآمد شهید سلطانی در سپاه بعنوان الگوی بارز تقوا و اخلاص و صفا و صمیمیت شناخته شد خصوصا خضوع و افتادگی او بسیار چشم گیر بود به نحوی که پاسداران و بسیجیان او را به عنوان یک معلم اخلاق می نگریستند.
شهادت
شهید سلطانی از مدت ها قبل خودش را برای شهادت آماده کرده بود شاهد ما بر این مدعا مقبره ای است که از قبل در گوشه ای از کتابخانه مسجد المهدی (که خود بنیان گذار همین مسجد بود) آماده ساخته بود و شبها را در آن به راز و نیاز و دعا با معبودش می پرداخت . مقبره ای که درست به اندازه تن بی سرش حفر شده بود گویی که شهید از قبل می د انسته که پیکرش را بدون سر دفن خواهند نمود.🌷🌷🌷
#شهید_حاج_شیرعلی_سلطانی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
راز شهیدی که قبل از شهادتش مزاری به اندازه ی پیکر بی سرش برای خود مهیا ساخت :
حرفش این بود ((من شرم میکنم روز قیامت در پیشگاه اربابم امام حسین.ع. سر در بدن داشته باشم ))
.
وسط حیاط مسجد مقداری خاک ریخته شده بود و در کتابخانه باز بود. نگاهی به داخل کتابخانه انداختم. حاج شیرعلی گودالی حفر کرده بود، اصلا متوجه من نبود .
_سلام حاجی، خسته نباشی
_سلام علیکم و رحمه الله
گودال درست شبیه یک قبر بود. حتی لبه و لحد هم داشت. حاجی سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد، بهت زده گفتم: پناه برخدا، این مال کیه؟!
لبخندی زد و گفت پناه بر خدا نداره مومن! قبر حقیر فقیر، شیرعلی سلطانی
خیلی سعی کردم تعجبم را از او پنهان کنم. با ترس و دلهره توی قبر نگاه کردم.خیلی کوچکتر از قد رشید او به نظر میرسید!
وقتی حاجی شهید شد پیکر ((بی سرش)) را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکرش اصلا کوچک نبود .
قسمتی از وصیت زیبای شهید:
(( دو سخن دارم که بعنوان پوستر چاپ شود تا منافقین و ضدانقلاب بدانند ما با خونمان از ولایت فقیه حمایت خواهیم کرد، آن دو سخن این است :
بار الهی از ساحت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فیض شهادتم میرسانی ابتدا قلبم را از کار مینداز تا در آخر لحظات آخر عمرم بیاد تو و امام زمانم .عج. بوده و با تمام توانم فریاد بزنم خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی .عج. خمینی را نگه دارد.
اگر با ریختن خون ناقابل من فرج مولایم امام زمان .عج. را نزدیکتر میکند، پس ای خمپاره ها بر من ببارید و خونم را بریزید.
به امید دیدار در بهشت موعود در کنار دست امام حسین .ع. و همه خوبان عالم.
برادر شما شیرعلی سلطانی))
جبهه شوش دانیال _ 60/12/29
شهید حاج شیرعلی سلطانی
تولد 1327/1/4 شیراز
سمت :مسؤول تبلیغات لشکر 19 فجر
شهادت 1361/1/2 شوش_عملیات فتح المبین
منبع :فلش کارتهای شهدای شیراز و کتاب دیوان حق و باطل اشعار سردار شهید حاج شیرعلی سلطانی
✍این شهید عزیز شاعر هم بودن.. این کتاب رو حتما ببینید
مزار: شیراز.مسجد المهدی واقع در زرهی
🌷عکس قبر کنده شده توسط شهید را در عکس مشاهده میکنید🌷. .
#خامنه_ای_دات_آی_آر
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#شهدای_مدافع_حرم