eitaa logo
روایتگری شهدا
23.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊 🕊 ✍روز های اول دی بود سال پنجاه و نه . می گفتند یکی از فرماندهای ارتش می خواد بیاد سخنرانی برای بچه های کادر. 🔷همراه بابا رستمی امد که آن موقع فرمانده سپاه مشهد بود. قیافه اش به ارتشی های زمان شاه نمی خورد . نورانی بود و با صفا. از یکی پرسیدم:اسم این اقا چیه؟ گفت صیاد شیرازی. 🔶شروع کرد به صحبت . نیروی زبده و کار امد می خواست برای کردستان می گفت : من اومدم دست نیاز دراز کنم به طرف شما برادرای عزیز. می گفت اوضاع کردستان خیلی حساسه حتی یک لحظه هم جای درنگ نیست. حرف هاش که تموم شد محمود بلند شد من و هفده نفر دیگر هم بلندشدیم .بعضی می خواستند بروند خانه هاشان خدا حافظی. محمود گفت : مگه نمیبینی میگه نباید معطل کرد؟ همان روز با نوزده نفر دیگر یکراست رفتیم کردستان. 📚منبع : منبع : سایت سبک بالان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمانان جهان خدشه وارد شده است، به آنها آسيب رسيده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شد، آنها پيروز شده‌اند. 📚منبع :اسك دين 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید_محمود_کاوه ✍و ترس از غلبه هوای نفس...👆👆 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🕊🏴🕊━━━┓ 🏴 @shahidabad313 ┗━━━🏴🕊🏴━━━┛ 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🍃حجاب و عفاف...👆👆👆 #شهید_محمود_کاوه 📚برگرفته از فلش کارت #زیباترازشقایق 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷 🌷 ✍روز اول جنگ همراه محمود رفتیم خدمت امام . محمود گفت : اومدیم از محضرتون کسب تکلیف کنیم وظیفه ما الان چیه؟ باید بریم جبهه یا همین جا بمونیم ؟ امام گفتند : من اگر جای شما بودم می رفتم جبهه. محمود دست امام را بوسید . ما هم . آمدیم بیرون . همان روز محمد رضا حمامی را گذاشتند جای خودش . من و چند تا از بچه ها رفتیم مشهد . می خواستیم سری از خانوادهامان بزنیم بعد بریم جبهه محمود و بعضی های دیگر ولی یک راست رفتند منطقه. 📚منبع : سایت سبک بالان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمانان جهان خدشه وارد شده است، به آنها آسيب رسيده است واگر به ما رونق داده شد، آنها پيروز شده‌اند. 📚منبع:سايت وصيت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#فرهنگ_شهادت #شهید_محمود_کاوه #سالروز_ولادت 🌹 بهش گفتم وقتی بر می گردی، کاهو و خیار و گوجه بخر. گفت: من سرم خیلی شلوغه، یادم می ره، هر چی می خواهی بنویس تا یاد م نره. در همین حال داشت جیب لباسش را خالی می کرد. دیدم یک دفترچه و خودکار گذاشت روی زمین. دفترچه را برداشتم که چیزهایی که لازم دارم را بنویسم. ناگهان گفت: «ننویسی ها!» گفتم: مگه چی شده؟ گفت: « اونها مال بیت الماله.» گفتم: یک کتاب که نمی خواهم بنویسم، چند تا کلمه می نویسم. گفت: «مال بیت الماله!» 📝 همسر شهید محمود کاوه. 📚 ستاره های زمینی، ص29 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌼یکی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر کاوه. کم مونده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می‌آمد. 🔹با خودم گفتم: الانه که یه برخورد ناجوری با من کنه. چون خودم رو بی تقصیر می‌دونستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش رو بدم. 🔸دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود! 🔹در حالی که دلم می‌سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همونطور که می‌خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده! 🔸همونطور که خون‌ها رو پاک می‌کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون‌ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان من رو شیفته خودش کرد که بعدها اگه می‌گفت: بمیر، می‌مردم! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍می گفت چند روز اول نتونستیم امام و زیارت کنم یک شب طاقتم طاق شد .نیمه شب رفتم روی پشت بوم یکی از ساختمون ها که مشرف بود به اتاق امام. اتفاقا برق اتاق روشن بود امام داشتند نماز شب می خوندند. میگفت وقتی به خودم اومدم دیدم دارم می ریزم. 📚منبع :سایت سبک بالان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍ تازه امده بود سقز یک روز شاید هم دو روز . باید حمله می کردیم به یک روستا که نزدیک سقز بود . ضد انقلاب جمع شده بود آن جا. دو سه تا از بچه ها فشنگ شان تمام شد. خواستیم عقب نشینی کنیم محمود گفت من یک قدم هم عقب نمی آم . گفتم :اگر گلوله هات تموم شد چی کار می کنی؟گفت جنگ تن به تن. 💢ماندیم چه کار کنیم در همین حال محمود سر یکی از کومله ها را هدف گرفت و زد . طرف با صورت آش و لاش از پشت تخته سنگ افتاد بیرون شروع کرد به غلت خوردن . دست یکی دیگرشان را هم زد . بچه ها شیر شدند . دو سه تای شان را هم آنها زدند . محمود کم کم شروع کرد جلو رفتن . کومله ها آنهایی شان که زنده مانده بودند پا گذاشتند به فرار. فردای ان روز محمود شد مسوءول گروه اسکورت ((دیواندره-سقز)) 📚منبع: سایت سبک بالان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
: شہيدمحمود کاوه جزءعناصر کم نظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم.حقیقتا اهل خودسازی بود. هم خودسازی معنوی، اخلاقی وتقوائی و هم خودسازی رزمی. 🌷 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
●فرمانده زخم خورده لشکر، ، و در جوار ایشان، دو شهید ،دیگر آنکه مشغول صحبت است شهید اسدالله کشمیری است. اینجا هم محوطه لشکر هست. هم مسئول بود، اول مسئول اعمال خودش بود، بعد مسئول فرمانده لشکر تحت امرش، اهل دو دو تا چهار تا بود، نه برای بقیه بلکه حساب کار خودش را میکرد، کمتر آدمی را میتوانید پیدا کنید، که بداند کجای کار ایستاده و چه میکند، اما فرمانده محمود آدمی بود که میدانست چه میکند، کارش را بلد بود، او نه دلی شکست و نه حقی از کسی پایمال کرد که آه مظلومی پشتش باشد، تا توانست اهل دستگیری بود و فتوت. 🌷 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🌷🕊🍃 وقتی می خندی صبـح 🌤 ازگوشهٔ لبانت طلوع میکند بخند که دنیا بهانه ای برای صبح ندارد...! 🌷 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃 همیشه به نیروها و رزمنده‌ها میگفت: قبل از خواب زمزمه کنیم : "اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ" خدایا گناهانی را که مرا از علیه‌السلام محروم می‌کند، ببخش 🥀💔 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید کاوه.mp3
1.25M
🔶زندگی نامه شهید محمود کاوه فرمانده تیپ شهدا از زبان خودشان🔶 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⭕️تو خونه نشسته بودم که در زدن؛ انتظار ديدن هر كس رو داشتم غير از محمود! اون هم با سر پانسمان كرده. بی اختيار گریه‌م گرفت. 🔸گفتم: "تو با اين سر و وضع چطور اومدی؟ بايد بيمارستان می‌موندی و استراحت می‌کردی." گفت: "دنيا جای استراحت نيست! بايد برم لشكر، كار زمين مونده زياد دارم." پيدا بود برای رفتن عجله داره. گفت: "اين چند روز خيلی به تو زحمت دادم، وظیفه‌م بود كه بيام تشكر كنم." 🔹محمود زير بار اعزام به خارج و معالجه نرفته بود. گفتم: "داداش! فكر می‌کنی كار درستی می‌کنی؟" 🔸گفت: "انسان در هر شرايطی بايد ببينه وظیفه‌ش چيه." گفتم: "تو اصلا به فكر خودت نيستی. تو با اين همه تركشی که توی سرت داری به خودت ظلم می‌کنی." 🔹گفت: "من بايد به وظیفه‌م عمل كنم." پرسيدم "خوب چرا نمی‌خوای بری خارج؟" گفت: "اولا اعزام به خارج خرج روی دست دولت می‌ذاره و من هيچ وقت حاضر نيستم برای جمهموری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی گفتم كه، بايد ديد وظيفه چيه" اون روز حال غريبی داشتم. نمی‌دونم چرا دلم نمی‌خواست ازش جدا بشم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
▪️اسمش برای مکه درآمد. اما نمی رفت. مادرش دوست داشت محمودش حاجی بشه.   ▫️از محمود پرسید: خب مادر چرا نمی ری؟ گفت: اگر من برم و برگردم ببینم توی همین مدت ضد انقلاب حمله کرد، یک عده رو کشته، یه جاهایی را گرفته، که نبودن من باعث این ها شده، چی دارم جواب بدم؟ جواب خون این بچه ها رو کی می ده؟   📌خاطره مادر شهید از علت مکه نرفتن شهید محمود کاوه ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯